آقای دکتر ملکی سلام؛ اما باز هم اشتباه میکنید!
نامهی اخیر دکتر محمد ملکی اگرچه در برخورد نخست میتواند همهی مخالفان نظام ولایی را خوشحال کند و گروهی را نیز در این احساس شریک کند که هان! پس کلاه را آنجا به سرمان گذاشتند؛ در همان رفراندم کذایی! و برخی را نیز تا آنجا بکشاند که حرکت مردم را در مخالفت با نظام پادشاهی منکر شوند و از جمله بگویند که مردم بازگشت شاه را با خون خود مطالبه میکردند و این قدرتهای بزرگ بودند که خمینی را به جای او برتخت نشاندند! راست اینست که آن رایگیری که بدون چون و چرا تقلبهای گسترده و سازمانیافته و ناسازمانیافتهای را بههمراه داشته است، هیچ نقشی در صحنهی سیاسی آنروز ایران بازی نمیکرد. حکومتی که آنروز با نام جمهوری اسلامی به عنوان عضوی از جامعهی بین ملل پذیرفته شد، از صندوقهای رایگیری بیرون نیامد که اگر تقلبی (هرچند گسترده) صورت میگرفت و یا نمیگرفت، دخالتی در بالاکشیدن آن میداشت. این حکومت و سیاهی لشگر حامی آن، پشت دروازهای ایستاده بودند، که کلیدش به دست همهی نیروها وشخصیتهای سیاسی، از جمله دکتر محمد ملکی بود. و ایشان نه در روزهای همهپرسی و بعد از آن، بلکه خیلی پیشتر از آن قفل دروازه را گشوده و کلید آنرا نیز تقدیم کرده بودند. اگر به جای دکترملکی خود بازرگان هم آن روزها به صدا درمیآمد و به نتایج همهپرسی اعتراض میکرد و خدشهای بر آن وارد میساخت، نه تنها هیچ تاثیری نداشت، بلکه موجب آن میشد که حرکت به سمت تصاحب کامل قدرت، شتاب بیشتری به خود بگیرد. بنابراین اشتباه دکتر ملکی و یارانش این نبود که چرا به آن روال و آن نتایج مخدوش اعتراض نکردند؛ خطای بزرگتر را در جای دیگری مرتکب شده بودند.
آن نیرویی که در غیاب تشکلهای سیاسی مدرن و متکی به بدنهی اجتماعی موثر، ناگاه به هواداری از روحانیان به قدرت رسیده از حاشیهی شهرها و روستاها آزاد شد، بند نافش به نتیجهی هیچ انتخاباتی بسته نبود. بدون تردید اگر پروای به رسمیتشناختن بینالمللی حکومت جدید در میان نبود، و آقای خمینی اراده میکرد که پشتیبانی مردم از خود را مبنای اعلام رسمی حکومت دلخواهش قرار دهد، نه تنها به هدف خود میرسید، و نه تنها اقبال عمومی هم می یافت، بلکه آقای بازرگان نیز در مقام نخستوزیر نمیتوانست مخالفتی از خود نشان دهد؛ چرا که این صحنه مدتها پیش از این واگذار شده و از دست رفته بود؛ هنگامیکه نیروهای سیاسی آگاه و قادر به ایجاد تشکیلات سیاسی از جامعه و تحولاتش عقب مانده بودند، و طبقهی متوسط شهری و حاشیهنشینان مهاجرشهرها، دربرابر هجوم بیامان روستاییان متصل به شبکهی نامریی روحانیت به حال خود رها ماندند.
ممکن است در پاسخ گفته شود که دستگاه سرکوب و سانسور و نظام تکحزبی در حکومت گذشته امکان هرگونه فعالیت تشکیلاتی را از میان برده بود؛ این درست است اما کوتاهی مورد اشاره از سالهای پیشتر نیز، که امکان محدودی برای فعالیت سیاسی و تشکیلاتی وجود داشت، خود را نشان داده بود. گذشته از این در یکی دوسال پایانی حکومت شاه و در «فضای بازسیاسی» ناگزیر، که بعد از انتخاب کارتر به ریاست جمهوری امریکا ایجاد شده بود، اگر جسارت اعلان عمومی خواستههای مدرن در برابر لایههای سنتی جامعه و نمایندگان سنتیشان وجود داشت، ای بسا طیف سیاسی گسترده و متشکلی ایجاد میشد که پشتوانهی اقدامات سیاسی موثری قرار میگرفت. دکتر ملکی که خود عمری را در مبارزه گذرانده و هماکنون نیز در کهنسالی هم چنان استوار ایستاده، هزینه میدهد و به نقد گذشتهی خود و همراهانش نشسته است، به خوبی میداند که جمعیت هواداران و اعضای سازمانهایی همچون نهضت آزادی، به دلیل همان خصلتهای محافظهکارانه و متعصبانه و صافیهای سخت و غیرمنعطف، رقم قابل توجهی را نشان نمیداد. سازمانی سرگردان میان ائمهی جماعات مسجدهای مناطق مرفه سنتینشین، و تهریشدارهای اروپارفتهی شاغل در دانشگاهها. بازرگان به نام دبیرکل یک حزب با سابقه و شناخته شده ممکن بود ساعتها پس از نماز مغرب کنار محراب مسجد به گفت وگو با پیشنماز روحانیش بنشیند، اما لحظهای تحمل گفت و گو با نویسنده یا روزنامهنگاری را که دهانش بوی عرق میدهد نداشت. باید پرسید که یک قلعهی سنگی به نام حزب که نه میتوانست با نیروهای چپ به درستی کنار بیاید، نه قادر بود با گسترش چتر مرامنامهی خود و رهایی از بند دین، نمایندگی مردم متوسط و غیرمذهبی جامعه را به عهده بگیرد، جز در حاشیهی روحانیت، کجا میتوانست قرار بگیرد؟ بعد از انقلاب نیز درحالی که نیروهای سیاسی شبهنظامی با شلیک یک تیر در فضا، دهها هزار هوادار از میان جوانان تشنهی عدالت و از بند رسته جمع میکردند، وزارت کشاورزی دولت بازرگان را کسی به عهده داشت که خود از زمینداران بزرگ بود و اصلاحات ارضی زمان شاه را یک اقدام تندروانه میدانست!
اگر طبقهی متوسط شهری در چهارچوب احزابی متناسب با نیازهاشان متشکل شده و نمایندگی میشدند، بدون تردید روحانیت قادر نمیبود که در یک همهپرسی، آنها را در برابر تنها یک گزینه قرار دهد. در آنصورت ممکن بود که جمهوری اسلامی نیز قبل از تولد، به همراه نظام پادشاهی به بایگانی تاریخ سپرده شود، و یا به صورت یک نام، در قالب حزبی سیاسی به قواعد بازی دموکراتیک پایبندی نشان دهد. اگر دکتر ملکی و یارانش اینبار نیز، و بعد از یک تجربهی تلخ و خسارتبار، نخواهند مرامنامهی جمعیتهای منتسب به خود را به بایگانی تاریخ بسپارند و هرگونه قید دینی را از دوش آنها بردارند، همان اشتباه پیشین را دوباره تکرار خواهند کرد.
سلام آقای هدایت.
فوق العاده بود و استفاده کردم. پایدار باشید ادیب!
سپاسگزارم دوست عزیز.
جامعه ایرانی هیچگاه تقاضایی برای اداره کشور از طریق احزاب فراگیر و دموکراسی نداشت. درسالهای 20 تا 32 که آزادی نسبی برقرار بود چنین نشد. احزاب ایران بیشتر احزاب محفلی بودند تا احزاب فراگیر که هدفشان نمایندگی از پدرخوانده آن احزاب بود و نه نمایندگی از مرامی که میان انبوهی از مردم مشترک است. این ویژگی از ساختار جامعه ایران نشات می گرفت که اکثریت مردم به رغم اشتیاق به بحث سیاسی تمایلی برای فعالیت و حضور متشکل سیاسی ندارند و صحنه سیاست را ریشسفیدان و کدخدایان اداره می کنند. احزاب جبهه ملی را ببینید. آیا احزاب فراگیر بودند یا محفلی؟ آیا پدرخواندگان این احزاب حاضر بودند که ذیل سازمان حزبی قرار گیرند یا می خواستند حزبشان را مثل یک بنگاه شخصی اداره کنند که هدفش نمایندگی رییس بنگاه در صحنه سیاسی بود و نه نمایندگی از مرام چند میلیون شهروند. حتی کنفدراسیون دانشجویی و سایر گروههای سیاسی موجود در خارج از کشور که از فشار دولت شاهنشاهی آزاد بود هیچ مرام دموکراسیخواهانه ای را مطرح نکرد و دستاورد ارزشمندی نداشت. فضای باز سیاسی سالهای منتهی به انقلاب هم به دموکراسی منجر نشد و نه تنها به فروپاشی رژیم پهلوی بلکه به فروپاشی ایران انجامید. ایران هیچگاه قابلیت اداره دموکراتیک را نداشت. زیرا در فضای باز سیاسی که لازمه دموکراسی است به جای حرکت به سوی تشکل غیر توده ای و منسجم و نمایندگی محور در بستری آرام با روندی تنش آمیز و آشوبگرا به سوی درگیری و نهایتا فروپاشی پیش می رفت تا وحشیترین و گستاخترین و بی مغزترین مرام قدرت را به دست گیرد. همانطور که در انقلاب چنین شد. انقلاب ایران و به قدرت رسیدن ملایان طبیعیترین نتیجه ای بود که در معادله مناسبات سیاسی ایران در چارچوب فضای باز سیاسی قابلیت تحقق داشت و آن شد که باید می شد. هیچ اتفاق عجیب و غیر عادی حادث نشد. بلکه جامعه ای متناسب با شرایط و ظرفیتهایش محصول واقعی خود را تولید کرد. به فرض محال اگر ملایان به حکومت نمی رسیدند کمونیستها یا مجاهدین حکومت انحصاری تشکیل می دادند. نکته این است که به هیچ روی در ایران یک حکومت دموکراتیک تشکیل نمی شد. باور نکنید که مسلمانها و کمونیستها و مجاهدین می توانستند با یکدیگر حکومت دموکراتیک تشکیل دهند. چون اگر این امر میسر بود آنها این کار را می کردند. ملایان جای یک حکومت دموکراتیک را نگرفتند بلکه فقط سایر رقبای انحصارطلبشان را که برای غنیمت حاصل از سقوط رژیم پهلوی دندان تیز کرده بودند کنار زدند و خودشان بر اریکه قدرت نشستند. قرار نیست هر درختی میوه شیرین دهد؛ بعضی درختان هم میوه زهراگین دارند و ما اکنون محکوم به خوردن آن میوه زهرآگین هستیم که محصول کار انقلابیون است.
آقای بهنام ، تفسیر شما عالی بود. آرزوی آن دارم که جامعه ما ، اکنون به بلوغ رسیده باشد ، تا فردایی روشن پدیدار شود.
سلام،
این که متناقض شد. از یک طرف می گویید در رفراندوم تقلب شدید شده بوده. از طرف دیگه جمعیت روستایی وحاشیه نشین به جمهوری اسلامی رای آری می دادند به هرحال. (که هین با توجه به در صد بالای ۷۰ این جمعیت در سال ۵۷ اکثریت را به جمهوری اسلامی می دهد.. و بالاخره طبقه متوسط هم به دلیل بی برنامه گی با موج رفته و به جمهوری اسلامی رای آری داده، که آن هم در صد را حسابی بالاتر می برد.
تقلب شده بوده، ولی اگر ۹۰ در صد جامعه نیمه روستایی یک چیز را (حال با برنامه و بی برنامه و با موج گرفته گی ) بخواهند، آن تقلب ۱۰ در صدی عادی است.
بهت نیست به جای ایهمه ادعای پیشرفتگی و گریه و زاری بر نعش این انقلاب قبول کنید که آنچه که رفت بضاعت همه ما بود و مقدار و ارزش «جامعه ما» بهتر از آن حوادث سال ۵۷ با همه خوب و بدش، و بدون سیاه و سفید دیدن، نبود؟ البته شمای فردی حق دارید تصور کنید که ارزش شما بالاتر از اینست که در چنین جامعه ای به دنیا آمده باشید و باید در اروپا زاده می شدید، ولی ایران همین بود که می بینید. فرهنگی پیر و فرتوت و شکسته زیر هژمونی فرهنگ غالب خارجی و در گیر و دار هضم مسئله دار آن فرهنگ و تطبیق دادن خود با آن با همه فراز ها و نشیب ها که به خود تکانی داد و دل و روده خود را بیرون ریخت. حال که مشکلات رو شده است مردانگی کرده آنها را حل کنید. و الا ۴۰ سال پیش تنها کسی که به فکر این بود که تهی دستان و حاشیه نشینان و روستاییان را جدی بگیرد و محجبان را ارزش گزارده، امل خطاب نکند همین آخوند ها بودند که مزد خود را هم گرفتند. پس بازی امروز را درست انجام دهید، و به فکر ماسدتمالی باخت ۳۰ سال قبل نباشید لطفا.
ارژنگ جان دقیقا درست گفتی. اگر قرار بود مردم دنبال اسلام رحمانی بروند به یک آیت الله روی می آوردن یا حداقل حجت السلام کروبی رهبر شماره یک میشد . کسی از یک مهندس معمار نمیخواهد که اسلام رحمانی رو تفسیر کنه! متاسفانه چیزی که در نسل قبل جاش خالیه روشنفکری واقعیه.
یادمان نرود که در آن سالها تقریبا تمام به اصطلاح رشنفکرانمان یا طرفدار حکومت عدل علی بودند و یا دیکتاتوری پرولتاریا. همه مقصر بودیم
جناب بهنام سلام
تحلیل و تفسیرتون بسیار عالی بود. ممنونم. بسیار مفید بود.
mersi aali bood
A reblogué ceci sur برگ افرا and commented:
Add your thoughts here… (optional)