لاهوتی کرمانشاهی شاعر ملی تاجیکستان: رضاشاه و بلشویکها!
بریدهای که میخوانید، کوتاهی از خاطرات «ابوالقاسم لاهوتی» شاعر کرمانشاهی است، که در سرزمین تاجیکستان اورا شاعر ملی میخوانند. این عنوان و قدر و منزلتی که لاهوتی نزد تاجیکها دارد، از آنروست که وی نقش برجستهای در تشکیل جمهوری تاجیکستان به عنوان یکی از جمهوریهای پانزدهگانهی اتحاد جماهیر شوروی ایفا کرد. پیش از آن، در قیل وقال مسائل قومی و ملی در حکومت تازهبرپاشدهی بلشویکها، پانترکها و پاناسلاوها به این بهانه که اگر خاننشینهای پارسیزبان ماوراینهر، در چهارچوب جمهوری مستقلی به رسمیت شناخته شوند، گرایش طبیعی آنان به سمت همزبانهاشان در ایران و افغانستان، (که حوزهی نفوذ انگلیسها بود)، امنیت حکومت تازهپای انقلابی را در مخاطره قرار خواهد داد؛ از اینرو در سال ۱۹۲۴، با جداساختن سمرقند و بخارای همزبان از آن، تنها به تشکیل یک واحد خودمختار، در قلمرو حاکمیت ازبکستان رای دادند. از اینجا به بعد نقش لاهوتی، که به عنوان یک کمونیست پناهنده و انترناسیونالیست در سرزمین شوراها به خدمت مشغول بود، برجسته میشود. او به همراه صدرالدین عینی یکی از شخصیتهای برجستهی تاجیک، تلاش همهجانبهای را آغاز کرد تا موانع موجود بر سر راه استقلال تاجیکستان را کنار بزند. سرانجام نیز با ترفند انتشار گستردهی آثار ادبی زیر عنوان «ادبیات تاجیک»، ( به مثابهی کلاه شرعی بر سر ادبیات پارسی)، هویت فرهنگی مستقل تاجیکها را به چشم کمیتهی مرکزی حزب کمونیست نشاندند، تا نهایتن در سال ۱۹۲۹، به تشکیل جمهوری مستقل تاجیکستان انجامید.
شاید در تاریخ معاصر ایران، هیچ ادیب و سیاستمدار پانایرانیست افراطگرایی، به قدر این کمونیست دوآتشهی جهانوطن، به تشکیل یک واحد سیاسیفرهنگی در حوزهی زبان پارسی کمک نکرده باشد، اما همین شاعرملی سرزمین تاجیک، همهی عمر را در خدمت آرمانی گذراند، که سیاست گردانندگان دستگاه عریض و طویلش، تقسیم جغرافیای سیاسی ایران به یک پا چند واحد سیاسی، در چهارچوب اتحاد جماهیر شوروی بود. بههر صورت، خاطرات لاهوتی از آنجهت که به سالهای نخستین تشکیل حکومت شوروی و نقش آن در سیاست ایران میپردازد، (هرچند مختصر)، خواندنیست. با اینحال ضروریست که یادآور شود، سالها پیش از این، اصالت این خاطرات از سوی برخی مورد تردید قرار گرفت. اما از آنجا که کوششی در اثبات این ادعا صورت نپذیرفت، واز سویی این ادعا متوجه مندرجات کتاب نیز نبود، بخشهایی از این خاطرات کماکان میتواند به فهم برخی از رویدادهای سالهای نخست حضور رضاشاه در صحنهی سیاسی ایران کمک کند:
میتوان گفت بیشتر فعالیت شوروی از ۱۹۲۳ تا ۱۹۳۲ در ایران جنبهی ماجراجوئی داشت، زیرا این نوع مانورها زمینه کار را برای احزاب کمونیستی فراهم میکند. ولی در طی این مدت سیاست قطعی شوروی نسبت به ایران در دست تهیه بود. یعنی پس از آنکه تشکیل جمهوری گیلان و ایجاد انقلاب در تبریز به نتیجه نرسید، زمامداران شوروی اینطور تشخیص دادند که ایران برای انقلاب آماده نبوده و مقدمتن باید نقشههای دیگری را اجرا کنند.
بطور کلی منظور شوروی در طی این مدت این نبود که دولت رضا خان را از کار بیاندازد، بلکه میخواستند عدهای تعلیم یافته تهیه کنند که به محض صدور دستور آمادهی کار باشند. در عین حال گ.پ.او. دستگاه جاسوسی خود را بهقدری توسعه داد که بطور قطع به امور مملکت بیش از پلیس و تامینات رضاخان واقف بودند.
در اوایل کار رضاخان یعنی از ۱۹۲۳ تا ۱۹۲۶ که تازه به سلطنت رسیده بود، زمامداران شوروی به دولت او با نظر خوشبینی نگاه میکردند زیرا در حکومت قاجاریه درست آن وضعی در ایران ایجاد شده بود که کتابهای ماتریالیزم و دیالکتیکی بعنوان مثال و نمونه ذکر میکنند. یعنی ایران بصورت نیمهمستملکه در آمده و تحولات عادی فقط تغییر حالتی از ملوکالطوایفی به سرمایهداری خواهد بود. با این فرضیه نیت اتحاد جماهیر شوروی این بود که انقلابی در ایران به پا کنند و مانع چنین تغییری بشوند .ولی بطوریکه قبلا گفتم بهزودی تشخیص دادند که وضع ایران برای انقلاب مساعد نیست.
سر کار آمدن رضاخان وضع را بکلی عوض کرد. از یک طرف ممکن بود آنرا عکسالعمل شدیدی دانست که در مقابل وضع ملوکالطوایفی پیدا شده، و از طرف دیگر جنبش آزادیخواهانه و ضد امپریالیستی خواند. بههر صورت نظر کلی این شد که چون بساط حکومت فاسد قاجاریه بههم میخورد قدم امیدبخشی است که به سوی هدف سوسیالیستی برداشته میشود، در همین حال از تمایلات ضد انگلیسی هم که پیدا شده بود استقبال، و طرفداران و مامورین ما در ایران تبلیغات میکردند که مخالفین رضاخان نوکر امپریالیزم انگلیس هستند.
به اعضاء حزب کمونیست ایران هم دستور صادر شد از رضاخان پشتیبانی کنند. به یکی از بهترین مامورین ما یعنی سلیمان اسکندری که در این موقع نمایندگی مجلس را هم داشت صراحتن امر شد اقدامات لازم بعمل آورد. اسکندری بوسیله برادرزادهاش عباس اسکندری مبالغ هنگفتی از گ.پ.او. دریافت ، و قسمتی از وجوه را به نمایندگانی که با او همراهی میکردند میپرداخت.
بطوریکه گفتم سلیمان میرزا با رضاخان میانه نداشت و با اکراه اوامر صادره را اجرا میکرد. در هر صورت به اتفاق پانزده نفر نمایندهی دیگر به نفع رضاخان رای داده و او را به سلطنت انتخاب کردند، ولی رضاخان بعد از رسیدن به سلطنت چون حکومت دیکتاتوری برقرار کرد لازم شد در سیاست شوروی نسبت به او تجدید نظر بعمل آید، به این جهت یکمرتبه بین مسئولین سیاست مستملکات کمینترن در مسکو اختلاف نظر پیدا شد و دامنهی این اختلاف بقدری توسعه پیدا کرد که از ۱۹۲۷ به بعد در تمام مدت زمامداری استالین که نمیگذاشت اختلاف عقاید سیاسی در خارج منعکس شود چنین موردی پیش نیامده بود.
در ستونهای پراود و در مجلهی نوی وستوک نظریات مختلفی بود که در اینباره اظهار میشد. ویاسانف معتقد بود زمامداری رضاخان نه تنها انقلاب اجتماعی مصوبه را بوجود نیاورده، بلکه ادامهی کار همان عناصری است که بساط ملوکالطوایفی را درست کرده بودند و خود رضاخان را همه نوکر امپریالیزم انگلیس معرفی و مصرن تاکید میکردند که اتحاد جماهیر شوروی باید با برپاکردن انقلاب دهاقین به آن وضع خاتمه بدهد. مدعیان و مخالفین نظریات ویاسانف، هم تعدادشان زیاد بود و هم پیشرفتشان بیش از او بود. در ۱۹۲۶ راسکلنیکف که اطلاعات بسیطی راجع به جمهوری شوروی گیلان داشت، مقالهای در پراودا منتشر و طی آن اینطور استدلال کرد: قشون رضاخان از افرادی تشکیل شده است که سطح معلومات و فهمشان از دهاقین بیشتر است، و بنابراین باید آنرا انقلاب بورژوازی شناخت و از نقطهی نظر شوروی قدم موفقیتآمیزی دانست. یکی از مافوقهای من بنام گورکریاژین ضمن مقالهای که در نویوستک تحت عنوان تنقیدات و تفسیرات کودتای ایران منتشر کرد، از نظریات راسکلنیکف طرفداری و برای سوءتفسیر تئوری مارکسیسم راجع به وظیفه قشون به ویاسانف حمله کرد. گورکوکریاژین از این که رضاخان حکومت دیکتاتوری بوجود آورده اظهار تاسف میکرد، ولی منحیثالمجموع زمامداری رضاخان را اولین مرحله حکومت سرمایهداری میدانست.
در قسمت اخیر همهی ما با او همعقیده و معتقد بودیم یک بحران اقتصادی و سیاسی غیرقابل اجتناب است و ضمن آنکه اغنیاء و اشراف وضع بدی پیدا خواهند کرد، تجارت رونق خواهد گرفت. در این بحثهای اصولی و اختلافات عقیده من وضع مشکلی پیدا کرده بودم. از یک طرف در خودم نسبت به رضاخان احساس تنفر زیاد میکردم زیرا نه تنها او در تبریز مانع پیشرفت مقاصد من شده بود، بلکه آن قدرت فوقالعاده نظامی را که من بخواب دیده بودم او تحصیل کرده بود. از طرف دیگر میدانستم قلب و احساسات انسان بایستی از فکر و مغزش تابعیت داشته باشد به این جهت بود که فورا با مافوق خودم گورکوکریاژین همفکر شده و از او جانبداری کردم.