هویت زن ایرانی در پاریس!
پژوهش زیر را دکتر «سهیلا شهشهانی» انسانشناس و محقق ایرانی، در فاصلهی میان زمستان ۱۳۶۹ تا بهار ۱۳۷۰ در پاریس و درمورد ایرانیان ساکن پاریس به انجام رسانده و آنرا در کنفرانسی در دانشگاه آمستردام ارائه کرده است. او در اشارهای به این کار خود مینویسد: «طی سالهای پس از انقلاب، جمعیت زیادی از هموطنانمان به دلایل گوناگون و متعدد به خارج از کشور سفر کرده و در کشورهای مختلف اروپایی و امریکا اقامت گزیدهاند. یقینن حضور طولانی این افراد در این جوامع و غیبت چندسالهشان از سرزمین آبا و اجدادی، تغییرات روحیروانی و شخصیتی گستردهای را در آنها موجب شده است. در این گزارش نویسنده بر اساس پژوهشهای خود، تلاش کرده تا چهرهی امروزین زنان ایرانی مقیم پاریس را ترسیم کند.»
دلایل طرح این عنوان
از زمان نگارش خاطرات یک زن ایرانی به نام «خاطرات تاج السلطنه» حدود یک قرن میگذرد. اندکی بعد، در زمان رضا شاه میبینیم زن ایرانی به یک موضوع سیاسی مبدل میشود و تاکنون نیز سیاستمداران در مورد او قانونها وضع نموده و رهنمودها صادر کردهاند. این موضعگیریها آنچنان در مورد او قوی بودهاند که میتوان سیاست کل دولتها و گروههای سیاسی را، زیر عنوان موضوع خاصی به نام «موضوع زن» به بررسی نشست.
بیش از ۱۵ سال است که زنان ایرانی قلم به دست گرفته، در ارتباط با موضوع «زن»به نگارش پرداختهاند. موضوعاتی که تا به امروز تحقیق شدهاند- در زمینههای تاریخ، علوم اجتماعی و علوم انسانی- اغلب در مورد زنان دوره مشروطیت، و زنان جوامع عشایری و روستایی بودهاند. اکنون، وقت آن رسیده است که درباره زن ایرانی به عنوان یک مرکز شعلهور تغییر و تحول، تحقیق به عمل آید؛ یعنی درباره زن معاصر ایرانی که تحت تاثیر تحولات شدید ۷۰ سال اخیربودهاند. این زنانٰ در وجه غالب شهری بودهاند؛ و برخی از آنان نیز به دلایلی به خارج از کشور رفتهاند و آنجا سختترین دورهی دگردیسی و انطباق را گذرانیدهاند. موضوع تحقیق ما هم،این دسته از زنان هستند. آنانی که وطن و دیار بیگانه را به صورتی توام در دل و ذهن دارند و مجموعهای از ویِژگیهای آن دو را از خود بروز میدهند. این زنان که از نظر فرهنگ و دانش با یکدیگر متفاوتند، با گذشتههایی مختلف شروع به برخورد با غرب نمودهاند؛ با غربی که یکسان نیست. این زنان، مربی فرزندان ایرانی و نگهبانانٰ، فرهنگ ایرانی در خارج از کشور هستند اینان، برای بسیاری از ایرانیان مقیم در ایرانٰ، به صورت نماد زن ایرانی در غرب یا نماد پیشرفت جلوه مینمایند، که این حالت از راه ارتباط کلامی با دیگران به اثبات رسیده است. اینان، برای دختران جوانی که به غرب سفر میکنند، مشخص کنندهی روندی خاص برای آینده هستند.
حال وقت آن رسیده است که این مرکز مهم تحول را مورد تحقیق قرار دهیم. در این نوشتار، محور اصلی موضوع «تجربهی زنان» است، و به هنگام تحقیق و نگارش، بدون قصد ارزشگذاری، سعی بر آن است که تجربه زنان در ابعاد مختلف بیان گشته، و به این عالم پیچیده، از بیرون و بر مبنای نظرگاههای خاص نگاه نشود. این تجربه نشان دهندهی تفکر بسیار است. خواه ناخواه این تنش تجربهایست که بطور مستقیم یا غیرمستقیم برحیات فکری مملکت اثر دارد. چنانچه از نظر خواهد گذشت در بسیاری از مواقع مرزی بین تجربه زن و مرد وجود ندارد. در هر حال، هدف آن است که هویت کنونی زن ایرانی مقیم پاریس مشخص گردد. میخواهیم بدانیم آیا این هویت الگوی مثبتی است که زنان ما در پی آن بودهاند؟ یا یک نمونه از هویت است که زنان مقیم کشور مجازند به آن به عنوان نمادی مثبت، منفی یا غیرقابل اجتناب بنگرند؟
روش تحقیق
تحقیق دربارهی زندگی روزمره مردم، کار متخصصین رشته انسانی است. در این تحقیق، نگارنده اغلب از روش «مشاهده مشارکتی» استفاده نموده؛ گرچه آن را کافی ندانسته و از یک روش روانشناسی اجتماعی با نام «مصاحبه گروهی» نیز استفاده کرده است. در همین ارتباط، تعدادی مصاحبهی فردی نیز انجام شده، و تعدادی پرسشنامه هم پر شده است. ناگفته نماند که به هیچ یک از روشهای مذکور به تنهایی بسنده نشده و سعی گشته تا از آنها به عنوان مکمل یکدیگر استفاده شود.
در این تحقیق، تقریبن پاسخدهندگان از ده سال پیش در پاریس اقامت داشته و ۲۵ الی ۴۵ ساله بودهاند تحصیلات همه آنها نیز دیپلم، لیسانس یا لیسانس بالاتر بوده است. در ضمن، برای اغلب آنها «زن بودن» موضوع مهمی تلقی می شده است.
هدف من، آن بوده است که نشان دهم زن ایرانی در پاریس کیست، ارتباط فکریش با ایران تا چه اندازه است، ارتباط او با غرب چگونه است، با چه مسائل و مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند، و به کجا رسیده است. حالا اگر زن ایرانی که در تلاطم شرق و غرب و انقلاب بوده، بهعنوان آینهای از حقایق و تلاش یک فرهنگ باشد آنگاه نوشتار حاضر موضوع بسیار خوبی به منظور شناخت کلیتر فرهنگ یک مملکت در حالت همزیستی با یک فرهنگ دیگر خواهد بود.
دادههای آماری
جمعیت ایرانیان مقیم فرانسه، جمعیت متغیری است. آمار موجود در کتاب « آینده خانواده در خاورمیانه و شمال آفریقا» تعداد آنها را در سال ۱۳۶۴، ۲۰ هزار و ۱۵۰ نفر برآورد کرده است. از این تعداد، یک سوم آنها یعنی ۶هزار و ۷۰۰ نفر در پاریس زندگی میکنند، که حدود نیمی از آنها زن هستند و یکدهم زنان نیز- یعنی حدود ۳۰۰ نفر آنها – پناهنده سیاسی میباشند. از این زنان، تعدادی با یک یا چند فرزند مقیم پاریس هستند که شوهرانشان دور از آنها در ایران یا کشور دیگری مانند کویت کار میکنند. جمعیت مذکور ثابت نیست؛ زیرا رفتن به کشورهایی که بازار کار آن بتواند تخصص آنها را بخرد- نظیر آمریکا و کانادا- در میان این عده زیاد دیده میشود.
ایرانیان مقیم پاریس، مهاجرین اقتصادی نیستند که مانند مهاجرین هندی، بنگلادشی یا افریقای شمالی به خاطر بیکاری در کشورشان به پاریس آمده باشند. تعدا کمی از آنها، یعنی فقط ۳۰ درصدشان، کلن از راه کار کردن تامین معاش میکنند؛ و ۲۴ درصد نیز از منابع شخصی خود برای گذران زندگی استفاده مینمایند.
۷۸.۵ درصد از ایرانیان مقیم پاریس، مدارک لیسانس یا بالاتر دارند؛ که قبل از آمدن به پاریس، ۹۶ درصد آنها شاغل بودهاند- و با آمدن به پاریس این رقم به ۳۲ درصد رسیده است. البته، در این میان، تعداد زنانی که قبل از آمدن به پاریس شاغل بودهاند، بهنسبه کمتر از مردان است؛ چرا که چیزی حدود ۶۰ درصد آنها در ایران به سر کار میرفتهاند- و این رقم در پاریس به ۴۷ درصد میرسد.
قابل توجه است که درصد زنان شاغل، بیش از مردان شاغل میباشد، و درصد زنانی که با حضور در پاریس شغل خود را از دست داده و اجبارن به شغل خانهداری پرداختهاند، ۱۳ درصد است. مردانی که خانهنشین شدهاند هم ۶۴ درصد میباشند. باز قابل توجه است که بگویم ۴۷ درصد زنان مشغول به کارند، و این رقم اگر با چیزی حدود ۴ درصد میزان اشتغال زنان در داخل ایران مقایسه شود (۱میلیون شاغل در مقابل ۲۵ میلیون تعداد کل، در سال ۱۳۶۰)، حائز اهمیت خواهد بود.
مهاجرین فرهنگی
میزان حضور ایرانیان سیاسی در پاریس، همانطور که قبلن اشاره شد فقط ۱۰ درصد است. ۵.۸ در صد آنها دانشجو هستند، و بقیه را میتوان «مهاجرین فرهنگی» نامید. این مهاجرین نیز، اغلب یا تحصیلاتشان را در گذشته در فرانسه گذرانیدهاند، یا خویشاوندان نزدیکی در آنجا داشتهاند، و یا «تحصیل بچهها» دلیل ماندشان در فرانسه بوده است این مهاجرین فرهنگی، بیشتر از جایی آمدهاند تا اینکه به جای خاصی با شناخت کامل از آن رفته باشد.
کسی که به پاریس میآید، از مرکزی حرکت میکند که خانواده، محل زندگی، محل تحصیل و محل کار محورهای آن هستند. او از درون یک خانواده خاص، به عنوان فرزندی خاص – و با سمت دانشجو، همسر، مادر و غیره – با پایگاه و رفتارهایی خاص خود از ایران میآید. وی، تصویر بسیار دقیقی از غرب ندارد؛ و بهواقع تصویری مبهم از گفتهی دیگران و خواندههای خود ساخته است. آنچه روشن است، برای آنکه مهاجرت انجام گیرد، جنبههای مثبت غرب بر محل اقامت ارجحیت پیدا میکنند. مهاجران ایرانی، با آمدن به غرب حس میکند آنچه که هست، خواهد ماند؛ شخصیت و هویتش حفظ خواهد شد؛ فقط از مشکلات خواهد گریخت، و افزون بر آن تخصص یا تجربهای نیز کسب خواهد کرد.
ابتدا او با جنبههای مثبت جامعه غربی برخورد میکند که عبارتند از حرکت منظم وسایل نقلیه، نظم ظاهری مردم، ساختمانهای بلند با شیشههای دودی، فوارههای آبنماها در میادین، سوپرمارکتهای پر کالا و غیره … وی، تا مدتها این تجربیات را با همان هویت ایرانی تجربه میکند، در خیال به خانواده و دوستان خود در ایران این شگفتیها را نشان میدهد و کارتی هم که گوشهای از این شگفتی را نشان دهد همراه با عکسی از «من و برج ایفل، من و …» برای آنها میفرستد؛ اما پس از مدتی متوجه سکوت اطراف خود میشود….
مدتی که گذشت، به خود از بیرون مینگرد؛ و این همان موقع است که هویت برایش مطرح میشود، و سوالهایی گوناگون از خودش میکند: آنها مرا چگونه میبینند؟ ظاهر و رفتارم چگونه باید باشد؟ نهایت اینکه چه کنم تا هویت ایرانیام حفظ شود، و در عین حال احساس بیگانگی نکنم.
به خویشتن از بیرون نگریستن کماکان از فرودگاه آغاز میگردد. با نگاه پلیس مرزی و روسری که دو موضوع اساسی میتواند باشد. پلیس مرزی هوایی به زنی مثل فریده محمدی با مشخصات دختر کی هست؟ فرزند چندم کدام خانوداه است؟ از کدام شهرستان است؟ دوست کی است؟… نمینگرد. بلکه به محمدی، فریده،شغل؟ آدرس؟ مینگرد؛ با شناخت پلیس فرانسه از یک ایرانی که او باید در لیست تروریستها قرار نداشته باشد تا بتواند وارد فرانسه گردد.
فاصله میان نگاه به دنیا از وجود خویشتن و نگاه به خویشتن از دیدگاه پلیس فرانسه بسیار است و این همزه اول مسائل هویتی اوست. سپس موضوع روسری است که انگار به محض رسیدن به پاریس اگر کسی با روسری وارد شود جرم فرهنگی مرتکب شده است. فورن این «مدرک جرم» مخفی میگردد و آنچنان ظاهر افراد تغییر میکند که انگار دنیایی با چند ساعت قبل فاصله گرفتهاند. بر سر انسانی که اینچنین خود را تغییر میدهد چه میآید؟ ممکن است گفته شود این فرق ظاهری میان خیابان و خانه در بسیاری از خانمهای ایرانی نیز موجود است. آنچه در مثال فرودگاه قابل توجه است آن است که این بار با گذر از فرانسه، زن ایرانی با «هویت درون خانه خود» در کشوری دیگر با معیارهایی متفاوت شروع به زندگی میکند.
محیط تصویری از او به عنوان زن ایرانی حجابدار دارد ولی او را باهویت خانگی که کمابیش مانند ظاهر خیابانی زن غربی است می پذیرد. اما با این پذیرفتن، زن ایرانی خصلتهای دیگری را که محیط میخواهد به او بدهد، نمیپذیرد. شناخت و جدا نمودن این خصلتها مسئله روزهای بعدی او میگردد.
هویت
هویت یک فرد، بر مبنای تعلق به یک منطقه جغرافیایی، تاریخ، زبان و فرهنگ خاص، و تعریف و شناخت از خویشتن و بیگانه مشخص میگردد. برای آنکه به هویت زنان ایرانی مقیم پاریس دست یابیم، در ارتباط با موضوعاتی مشترک، سوالهای کوتاه و مختصری از آنها نمودهایم.
سوالهای تاریخی در ارتباط با ایران، اغلب خاطرات بدی را به یاد میآورند؛ از جمله استبداد، جنگ و نابسامانی. همچنین، گفتههایی مکررن به گوش میخورند «افتخار به خاطر کشورگشاییهای گذشته» و یا «تاسف بهخاطر فجایع و سرکوب و برادرکشیها» و نظایر این اظهار نظرها که: «برای خودم متاسفم، به خاطر نیاموختن از تجربهها» یا «همیشه به ما اعتراض میشود که چرا با بیگانگان ساختهایم، با اینکه این، خود هنر زنده ماندنمان هم بوده است» یا «ما همیشه تحت فشار جنگ، خفت، خشکسالی و قحطی زندگی کردهایم…». نامهایی که اغلب به یاد ماندهاند،«رضاشاه»، «مصدق»، «ایت ا…خمینی» هستند.
سوالات مربوط به هنر و تاریخ ادبی، هر چند با شیوهی مثبت تری جواب میگیرند، اما محتوای این جوابها نیز بسیار کم تنوع هستند. حافظ سر زبانهاست، بهندرت فردوسی و ناگهان میرسیم به شاملو، و اغلب از فروغ فرخزاد بیشتر یاد میکنند.
به کلمهی «ایران» همه وابستگی عاطفی دارند؛ تا جاییکه در یک جلسه، خانمی با شنیدن این کلمه به گریه افتاد. این واژه، گرچه مجموعهای از وابستگیهای فرهنگی و عاطفی است، ولی در پاریس اغلب محیط فیزیکی را به نظر میآورد. در توصیف این محیط، همه بسیار دقیق جواب میدهند. چون در آن بهراحتی خود را در یک محیط انسانی میبینند. جوابها حول و حوش خیلی چیزها هستند؛ مثلن: دماوند، البرز، شهر خودم، تهران، زلزله، کوه، کویر، شمال و سرسبزی آن جاده هراز… اطراف خانه خودمان یا کوچه پس کوچههای آن … تلفن عمومی خراب، خانههای بساز و بفروش و خیابانهای شلوغ، صفهای اتوبوس، جوانهای سر محله، سکوت خیابان در بعد از ظهر تابستان، سبزیفروشی سرکوچه، نانوایی، دستفروش که هر صبح شیر در کوچهمان می فروخت («هنوز صدای خوردن ملاقهاش به دیوارهی ظرف حلبی در گوشم است.») و غیره و غیره….
در توصیف محیط معماری ایران – شاید به جز اصفهان- بندرت نام برده میشود اما آنچه با دقت فراوان و به صورت توصیف هندسی یا همراه با واژههای عاطفی، بتفصیل بیان میگردد، خانه است؛ خانهای که در آن در کودکی و جوانی گذرانیده شده.
گاه محلی به یادش میآید مانند پلههای باریک به طرف پشت بام، باغچهمان، حوض، آبتنی در آن ، گربه در کنار حوض، گربه در انتظار ماهی در کنار حوض، آشپزخانه بزرگ… و گاه با اعمالی به فضاهایی انسانی از خانه اشاره میشد مانند تعارف کردنها، چای خوردن عصر در حیاط، کباب و سبزی خوردن در حیاط، خواب روی پشتبام, پشهبند، سفره پهن کردن روی زمین، دعای قبل از افطار ماه رمضان و بالاخره اسفندماه و فرا رسیدن عید نوروز «همه ش خاطرات خوبی به یادم می آورد.» یا یادآوری صداهای مختلف از افراد خانواده بود مانند صدای مادربزرگ، صدای عصای پدربزرگ، مادرم،پدرم، خواهرم، همسایهها، گریه بچهها، فریاد مادر، اذان ظهر، و تظاهرات و سرودها. از بیرون خانه صدای دستفروشان، بازی بچه ها، حاجی فیروز و گدا و تظاهرات اما جالبتر از همه آنچه همراه با احساس فراوان نام برده میشد انواع بوها بود. بوی غذا، «نان تازه که پدر بزرگ هر صبح میآورد» سبزی خشک، بوی نای خاک گرم، و بوی گل یاس، شب بو، پیچ امیندوله، بهار نارنج، گل سرخ و محبوبهی شب، حتی بوی لجن هم از یاد نرفته است، لجن حوضها و جویها.
جوانترها که از تهران آمدهاند جز رنگهای سیاه و قهوهای چیزی به یاد نداشتند و آنها که شهرستانی بودند رنگ آفتاب،کاهگل، برف سفید، سرسبزی شمال، جاده اصفهان، شیراز را نام میبرند. رنگ خاک و کلمهی خاک زیاد شنیده میشود. بطور کلی یاد ایران در بهترین حالت خود با لبخند و خنده با خانه و افراد خانواده و صدا و بوی آن محیط بازمیگشت. گاه یادآوری این احساس آن چنان دردناک بود که «دیگر نپرس، دردم میآید» جوابی است که پژوهشگر با آن روبهرو میگردد.
این وابستگی به خانواده آنچنان است که گاه وقتی از آنها تقاضا میشود یک فرد متوسط ایرانی را به عنوان یک فرد نمونه توصیف نمایند، باز افراد خانواده تشریح میشوند. این وابستگی شدید به این مرکز عاطفی باعث تشدد فکری زنانی میگردد که در پی هویت جدید خود به عنوان زن میروند و نماد زن سنتی را میخواهند رد نمایند. از «مادرخوب» تصویر مادر خویش را دارند که به آن بسیار وابستهاند ولی در ضمن سعی میکنند مادر و زن مدرن و رها شده از قیود سنتی خانوده باشند. هرگاه این دو با هم مغایرت داشته باشند، فکر زن را ساعتها و شاید ماهها و سالها مشغول انتخاب، جدا کردن و بحث در مورد آنکه چی درست است، میکنند.
بدین ترتیب، میبینیم که ایران موضوع مجردی نیست که با کلام از کتاب و فرهنگ مکتوب آموخته شده باشد. ایران، چنانچه قبلن اشاره شد، مجموعهای عاطفی- فرهنگی است، که از مرکز خانه ادراک شده و تاثیر آن از احساسات و افکاری است که دور این محور شکل میگیرند. اکثر دانشجویانی که به پایان تحصیلات خود نزدیک میشوند، دائم با خودشان در کشمکش فکری هستند که به ایران بازگردیم یا نه، و خیلی راحت نظایر این جمله را ادا مینمایند که: «من احساس متضادی از عشق و نفرت نسبت به ایران دارم. ایران خیلی از جوانان خود را از بین برده است میدانید، من خیلی دلم میخواهد به ایران برگردم ولی فقط بهخاطر خانوادهام و نه به خاطر ایران. اصلن نمیدانم اگر به ایران بروم آیا مرا قبول میکنند یا نه، یا نمیدانم وقتی برگردم خودم چه احساسی دارم…».
محیط و تجربهی مشترک:پاریس
در برابر چنین تصویری از منشاء فرد، ببینیم ذهنیت نسبت به غرب چگونه است. فرق فاحشی بین دیدگاه افراد مسن و جوانترها در مورد فرانسه وجود دارد آنهایی که حدود ۵۰ سال دارند، از نظم و ادب فرانسوی سخن میگویند؛ از نظم در ابراز عقاید سیاسی، نظم و قابلیت در پیشرفت و تکنیک، هماهنگی در فرم ساختمانها، رعایت نظم در صفها، و همچنین نزاکت و احترام مردم در ارتباط با یکدیگر- بویژه احترامی که جوانان به مسنترها و بچهها میگذارند- از سوی دیگر، با نگاهی به مجموعهی لغات و مفاهیم مذکور، میبینیم که همه نشان دهندهی اهمیت تکنیک، صنعت و پیشرفت هستند؛ که اجزا و نتایج این مفاهیم،عبارتند از ماشینیزم، قانون،منطق،برنامه ریزی، انفورماتیک، ارتباطات،شبکهی راهها، فرودگاه، سرعت و رفاه و ثروت. زندگی روزمره در غرب یعنی مترو، نهار مدرسه بچهها، کاروانی برای تعطیلات کودکان، ادارهها، خانههای پیشساخته، خیابانهای نظیف، اتوبوسهای تمیز، آدمهای مرتب و خوشلباس، سرو صدای کم، زندگی راحت، و بالاخره «پول»، یعنی وسیلهای برای لذت بردن از زندگی و ایجاد حرکت در همه چیز.
اما آنچه در ارتباط با غرب به صورت منفی قید میشود، مربوط به حیطهی انسانی است: زندگی هدایت شده، زورگویی، بیگانگی از خود، حاکمیت کور تکنیک، ساده طلبی، تنبلی، خودخواهی اولیا در ارتباط با فرزندان، رابطههای خانوادگی سرد، زندگی کردن صرفن برای خود، فردگرایی در تمام اشکال، به خود وانهادگی («در ایران باید تنهایی را جستجو کرد و اینجا باید از آن گریخت»)، و گلههایی از این دست که: «در پارک سگها با هم حرف نمیزنند ولی آدمها هر یک کتابی در دست گرفته و با یکدیگر حرفی نمیزنند».
اینچنین است که زن ایرانی غرب را در ذهن خود ارزیابی میکند. هر چند که واژههای تکنیک، غربت، سرعت و تنبلی – یعنی مثبت و منفی – توامن و در کنار یکدیگر نامبرده میشوند، اما پس از کمی تفکر، میتوان به راحتی فهمید که واقعن چه خصلتهایی مثبت و چه خصلتهایی منفی تلقی میگردند. برخی اوقات، توصیفها و برداشتها آنچنان ساده نیستند و میتوان دید آنچه به نظر منفی توصیف میگردد، سپس گفته میشود که «البته درست هم همین است».
مثلن گفته میشود «غربی به خودش خیلی اهمیت میدهد و برای وقتش برای آنکه لیوانی را از اینجا به آنجا بگذارد» ارزش قائل است، ولی ما برای وقت خودمان اهمیت قائل نیستیم. آنها برای هر فرانک پولشان ارزش قائلاند، حساب آن را دارند که چگونه به دست آمده و چگونه باید آن را خرج کنند. اگر من هم اینجا زندگی میکردم همینطور عمل میکردم، همین درست است. در اینجا جملات شرطی مانند «اگر من هم اینجا زندگی میکردم» نشانه مرزی است که زن ایرانی بین خویشتن و غربی بودن خود گذاشته است. او زندگی غربی را تا آنجایی که امکان داشته، سعی کرده بشناسد، یعنی فقط ذهنی انتقاد نمیکند و مانند عربها و چینیها که در حاشیه شهر و یا در شهرکهای مخصوص خود زندگی میکنند، از دور به فرانسوی نمینگرند، او وارد زندگی غربی میشود و با لمس کردن زندگی آنها برخی از آن خصلتها را رد میکند.
برخی از ایرانیان در مورد فرانسویها نظرات تندی دارند مثلن اینکه:«آنها آشغال هستند». اما اغلب آنها، هر چند فرانسویها را رد میکنند، ولی دوستان فرانسوی دارند. آنها بخاطر کار – و کمتر همسایگی- با غیر ایرانیها رفت و آمد میکنند؛ افرادی که لزومن فرانسوی نیستند، و بسیاری از آنها تابعیت اسپانیولی، آمریکایی، برزیلی، مراکشی و غیره دارند. برخی، رفت و آمد با فرانسویها را به ایرانیها ترجیح میدهند؛ چون در معاشرت اجتماعی «تکبر ایرانی» ندارند؛ تشریفات و ظاهر خانه را که باید با ایرانیها رعایت کنند، لازم نیست در معاشرت با فرانسویها داشته باشند- مشکلات مالی بسیاری از ایرانیان نیز باعث میشود تا آنها نتوانند آن موقعیت ظاهری را که میخواهند، داشته باشند- و دلایل دیگر.
گاهی از اوقات، دیدن دوستان ایرانی آنچنان ملالآور میشود که خیلیها ترجیح میدهند دیداری انجام نگیرد، و بر عکس بسیاری برای دیدن یک دوست خارجی که قرار است به خانهشان بیاید، با نوعی فخر و احساس راحتی خانه را آماده میکند.
نکته مهم در اینجا، آن است که فرد ایرانی با افراد جامعهای که در آن زندگی میکند ارتباط مستقیم دارد و فقط به آنچه که همه روزه در تلویزیون میبیند یا از خود دیگران میشنود اکتفا نمیکند، بلکه با محیط خود مستقیمن زندگی مینماید. نتیجهی این ارتباطات، شناخت است، و دنبالهاش قضاوتهایی است که در مورد خویشتن و دیگران انجام میدهد.
در همین ارتباط، برای بسیاری «خویش را به دیگری بدل کردن» یک هدف میشود؛ تا جاییکه گاه شنیدن جملهی «فکر کردم فرانسوی هستید» سبب خوشحالی فرد میگردد. البته، این بدل شدن به دیگری دائمی نیست؛ حد و مرزی هم دارد. به عنوان مثال، در رابطه با مسالهی تعارف، یکنفر میگفت:«اگر قرار باشد مانند ایرانیها، با فرانسویها در همهجا تعارف کنیم، دیگر چیزی برایمان نمیماند! از سوی دیگر، اگر تعارف را کاملن کنار بگذاریم، دیگر خودمان نیستیم».
اگر تفاوت با خارجها یک مرز مشخص کنندهی هویت باشد، یک مرز دیگرتفاوت موجود با هموطنان داخل مملکت است. ایرانیها به راههای گوناگون این اختلاف را نشان میدهند؛ ابتدا با رفتن و به واسطهی دلیل حضور در خارج از کشور، و سپس با قائل شدن فرق میان خود و هموطنان.
اینچنین است که در جمعیت ایرانیان، دایم اخباری از ایران میآید و زیر ذرهبین قرار میگیرد و هر بار بدتر و عجیبتر میگردد. این اخبار ناخوشآیند درباره ایران معمولن توسط مسافرین آورده میشود یا از طریق رسانههای گروهی اعلام میگردد و اینگونه خبرها ایرانی را هر بار در تصمیم خود در ماندن خارج از کشور مصمم نگاه میدارد. برای مثال خانمی در توصیف فامیل و دوستان خودش در ایران میگفت: « آنها دیگر همه جنگزده هستند، من اصلن نمیتوانم با آنها ارتباط برقرار کنم». خانم دیگر از ماندن مادرش برای چند ماه نزد وی بسیار خوشحال بود در ضمن از یک عدم هماهنگی درباره زندگیاش طی این مدت صحبت میکرد و میگفت: «ما دیگر خلق و خوی اینجا را گرفتهایم». بارها شنیدم «همه عاشق سینهچاک ایراناند»، اما اگر واقعن قرار باشد روزی به ایران برگردند، کسی باز نمیگردد.
جمعیت ایرانیان مقیم پاریس همانطور که در ابتدا آمده است مهاجرین اقتصادی نبوده، یعنی بهخاطر عدم امکانات مالی از ایران به خارج نرفتهاند، بلکه مهاجرین فرهنگی و گاه سیاسی بودند و بدین ترتیب دلیل اقامت آنها با دلایل فرهنگی و سیاسی مستحکم میگردد.
محل اقامت و درون خانه
حال با این دو تصویر کلی از ایران و غرب، میتوانیم به موضوع اصلی که همان «هویت زن ایرانی در پاریس» است، بپردازیم. او کجا زندگی میکند؟ خانهاش چگونه است؟ ظاهرش چطور است؟ شغلش چیست؟ برنامهی روزانهاش چیست؟ به چه ترتیب با محیطش انطباق پیدا میکند؟ و بالاخره آینده را چگونه میبیند؟
۷۰ درصد زنان ایرانی همراه با خانواده خود هستند. حدود ۹۰۰ نفر از آنها نیز تنها زندگی میکنند. خانوادههای ایرانی زاغهنشین نیستند و منطقهای را به خود اختصاص نمیدهند. هر گاه خانوادهای به محلی میرود، بلافاصله چند خانوار دیگر در آن محل سکنا میکنند، تا از بیگانه بودن در غربت آسودگیخاطر داشته باشند. این در حالی است که ایرانیها – مانند مثلن چینیها- ارتباط تنگاتنگ حرفهای و خویشاوندی با یکدیگر برقرار نمیکنند. بارها و بارها شنیدم:« ایرانیها مثل عربها نیستند». برای بسیاری از فرانسویها ایرانی و عرب فرقی ندارند و به همین دلیل ایرانیها سعی بسیار دارند. خودشان را از عربها متمایز کنند.
ایرانیان ثروتمند در مناطق ۷، ۸، ۱۶، و منطقه پانزدهم در مجتمع ساختمانی معروف به «شارل میشل» زندگی میکنند. اجتماع ایرانیان در این ساختمانهای به همپیوسته طوری شکل گرفته است که نام آن منطقه را «ایرانتور» نامیدهاند.
در خارج از پاریس در ناحیه ی جدیدتاسیس «لادفانس» عده ای «تاجر خرده بورژوا» به قول یکنفر زندگی میکنند و در شرق پاریس نیز در شهر گالیهنی آپارتمانهایی است که عدهای در آنجا زندگی میکنند و نام «شارل میشل» مستضعفان را به آن دادهاند! همچنین در قسمت جنوبی پاریس، اطراف ساختمانهای بلند میدان ایتالیا و خارج از شهر به طرف جنوب باز در ساختمانهای بلندی در شهر کرتی و یا جنوبتر منطقه گرینی زندگی میکنند. اغلب در ساختمانهای بلند و نوساز هستند مگر آنهاییکه در منطقه مرفهنشین پاریس یعنی مناطق هفتم و شانزدهم باشند. همه ایرانیها از منطقهی شانزدهم و تورهای شالمیشل به عنوان محل اقامت ایرانیهای مرفه نام میبرند. اما افراد پولدار پس از نام بردن از منطقه پانزدهم میگویند «خوب بعضیها خارج از پاریس هم مینشینند». ظاهرن مرز طبقاتی در ناحیهی پانزدهم مشخص میگردد.
برخی از خانوادههایی که تازه به پاریس آمدهاند و یا دانشجویان، در اطاقهای زیر شیروانی اقامت دارند. هیچگاه روی در خانهی کسی نام ایرانی را ندیدم، اما بوی غذای ایرانی از درون آسانسوری که خانوادهای که در طبقهای از آن زندگی میکند به مشام میرسد. وضع مالی ایرانیان در پاریس بسیار متفاوت است. همچنین زیربنای خانهها در پاریس با ایران کلی فرق دارد. آپارتمان ۳۵ متری در پاریس دو برابر آن در خارج از پاریس معمولی است و آپارتمان ۱۰۰ متری بسیار بزرگ است. داخل خانه ایرانی نشاندهنده آن است که خانواده ایرانی چگونه و در چه زمانی از ایران آمده است و با خود چه وسایلی آورده است و طی اقامت خود چه تحولاتی را پشتسر گذارده است. آنکه امکانات مالی دارد خانهاش را با فرش روی موکت، مبلمان استیل، میز و صندلی ناهارخوری، بوفه، تابلوهای خارجی و ایرانی و بالاخره عکسهای خانوادگی تزیین کرده است. آنهایی که از وضع مالی متوسطی برخوردار هستند، از مبلمان چرمی یا چوبی، به خصوص از کاناپههای تاشو که مبدل به تخت میشود، میز و صندلی ناهارخوری، فرش یا بیشتر گلیم، انواع تابلوهای چرمی، یا میناکاری یا خاتم بر دیوارها استفاده میکنند. گاه میبینی وقتی یک قاب از ایران برایشان میرسد و چون نمیدانند با آن چه کنند، آنرا یک جای نامتناسب به دیوار میزند… در کل ناهماهنگیهای اثاث خانه ایرانی نشانهی حالت «معلق بودن» و موقعیت نامشخص اوست که بعدن راجع به آن صحبت خواهیم کرد. در هر صورت گذشت این ده سال و اندی در اکثر خانهها به خوبی حس میشود و اشیاء خریداری شده، طی این سالها، نشانهی تغییر روحیه طی این زمان است که رویهم رفته همه در یک مجموعه قرار میگیرند.
سوی آشپزخانه یعنی «کنج» خانه ایرانی و به قولی «پناهگاه» که میروید از یک طرف لوازم خانگی برقی چشمگیر است و از طرف دیگر انواع سبزیجات خشک، غلات و ادویهجات ایرانی. در ضمن از غذای یخزده زیاد استفاده میشود پیدا کردن محصولی چون بامیه یا آلبالو که بتوان با آن غذای ایرانی درست کرد، بسیار شادیبخش است.
زنانی که شاغل هستند فقط آخر هفته غذای ایرانی درست میکنند؛ ولی دیگران تقریبن هر شب غذای ایرانی میخورند. میهمانان آخر هفته نیز، همیشه با غذای ایرانی پذیرایی میشوند، چه ایرانی باشد چه فرنگی. بندرت کسی میتواند برای تمام وعدهها غذای ایرانی تهیه کند.
در بسیاری از خانهها صدای شجریان به گوش میرسد، یا یک نفر با تلفن با ایران صحبت میکند، یا یکی از فرزندان تمرین فلوت میکند، در حالیکه صدای رادیو یا تلویزیون هم تا آخر باز است. در کتابخانه نیز، کتابهای زمان تحصیل به اضافه چند فرهنگ زبان، چند رمان فرنگی ترجمه شده به فارسی، و چند کتاب ایرانی مانند دیوان حافظ یا کتابهای تاریخ و مجلاتی از ایران دیده میشوند.
شغل
شغل زن ایرانی در پاریس بسیار متنوع است. او ممکن است در یکی از رشتههای علمی مانند شیمی، فیزیک، بیولوژی و پزشکی تحصیل کرده و در مراکز علمی دولتی یا خصوصی مشغول کار باشد. علاوه بر آن، بازار مشاغل منوط به کامپیوتر آنچنان رونق دارد که در سطوح مختلف آن زنان کار میکنند، همچنین، در شرکتهای بینمللی و تجاری، دفاتر حقوقی و مراکز سیاسی ایرانی و جاهای دیگر هم، زنان بسیاری با تخصصهای مختلف مانند مدیریت، حقوق، حسابداری، منشیگری، مترجمی، معماری، نقاشی، طراحی، متخصص زیبایی، مانکنی و غیره مشغول کار هستند. اما آنچه بیشتر رواج دارد، شغلهای مربوط به خانه مانند آشپزی، خیاطی – در کارگاه یا در خانه – و نگهداری از بچهها و بزرگسالان است. برخی از خانمها نیز بهخاطر نداشتن تخصص و داشتن احتیاج مالی، برای مدت کوتاهی هم که شده، مجبور به قبول شغل مستخدمی شدهاند. تاسیس، مغازه فتوکپی، عکاسی، روزنامهفروشی، رختشویخانه و بوتیک لباس و لوازم آرایش هم، رایجترین سرمایهگذاری کوچک در میان ایرانیان است.
در اغلب این مشاغل، کار کردن برای زنان همراه با آنچنان تغییر در رتبه اجتماعی بوده که در وهلهی اول بسیار ناخوشآیند تلقی شده است. احتیاج به امکانات مالی، برخی را وادار کرده است تا در ابتدای اقامت در پاریس هر شغلی را قبول کنند؛ اما پس از مدتی زن ایرانی را میبینیم که با حصول اطلاع از وجود دورههای کوتاه مدت تخصصی، و شروع به گذراندن آن دورهها میکند؛ چون گذراندن این دورهها به او امید حرفه بهتری را میدهند. بواقع، زن ایرانی متخصص گذراندن این دورههای کوتاهمدت است و انواع آن را میشناسد. وی قادر است- در مقایسه با مردها – شغلی را بپذیرد که بهمراتب پایینتر از مرتبه اجتماعی حقیقی اوست. مردها، ماندن در خانه و نگهداری از بچهها را، به قبول کردن چنان حرفههایی ترجیح میدهند. نگهداری از کودکان و افراد مسن، آشپزی و خیاطی، کارهای روزمرهی زن ایرانی برای خانوادهاش بوده است. اما وی، انجام آنها برای دیگران در ازای مزد را به لحاظ اخلاق اجتماعی نمیپسندد. اغلب، زنی که مجبور به کار است، بهواسطه اینکه آشنایان در حین کار وی را نمیبینند، یا نمیدانند که او دقیقن چه میکند، و یا با این فکر رایج که «کار عیبی ندارد»، خویش را قانع به انجام این مشاغل مینماید. هر چند که او بارها و بارها با خود میاندیشد که «چگونه من که با آن مقام اجتماعی و احیانن فلان شغل که در ایران داشتم، یا همسرم فلان شخص بوده یا فلان مرتبه را داشته، اکنون میتوانم در اینجا چنین شغلهایی را قبول کنم؟» اینگونه افکار، مدتها ذهن وی را مشغول میکنند و موجب سرشکستگی او میشود. در حقیقت، تنها عاملی که زن ایرانی را به این نوع کارکردنها راضی میکند، نتیجهی کارش است؛ حقوق ماهیانه اوست که سبب میشود خانوادهاش را از نظر مالی تامین کند و بتواند فرزند یا فرزندان خودر ا نگهداری کرده، وسایل تحصیل مناسب آنها را فراهم آورد.
زنانی که پناهنده سیاسی هستند، بخصوص آنهایی که شخصن یا بهواسطهی همسر یا پدر خود نامی به همراه دارند و خویش را مصمم به حفظ آن نام میدانند، سعی میکنند رفتار و شغلی مناسب با این هویت داشته باشند. مثلن در ارتباط با کار گرفتن، خیلی وقتها برای آنها سوالاتی از این دست مطرح میشودکه: «زن فلان شخص مگر میتواند چنین شغلی را قبول کند؟» این در حالی است که پس از مدتی، این زنان با این حقیقت تلخ روبه رو میگردند که جامعه احاطه کننده آنها اصلن برای این هویت ویژه آنها ارزشی قائل نیست؛ نسبت به این هویت بیتفاوت است، و حتا – بهخاطر ایرانی بودن- با همان موضوع که وسایل ارتباط جمعی علیه دولت ایران اتخاذ موضع نمایند با آنها رفتار میکند. در اینجا زن ایرانی با مسالهای روبهرو میشود که قبلن به آن نیاندیشیده بود: «در کشور خود مشکل داشتیم، نوید اینجا را به ما دادند. اما وقتی رسیدیم اینجا، با ما بدرفتاری میشود. در کشورمان آسایش نداشتیم؛ اینجا هم میگویند چرا آمدهاید؛ به کشور خودتان برگردید». او سعی میکند حساب خودش را از دولت ایران در ذهن فرانسوی با هر خارجی دیگر جدا کند. از طرف دیگر او سعی میکند با رفتار انسانی مثبت خود به عنوان یک ایرانی، با جو احیانن ضد ایرانی موجود مقابله کند. او مجبور میشود با تمام انتقاداتی که از ایران داشته و به خاطر آنها از ایران آمده اکنون کشور خود را با جملات مثبت توصیف کند تا از ایرانی بودن خود دفاع نماید. اینجاست که سردرگمیهایی ذهنش را مشغول مینمایند: من کیستم، خصلتهایم کدامند؟ کدامها خوب هستند که حفظ کنم؛ کدامها بدند که ترک کنم؟ چه خصلتهای فرهنگی را بپذیرم و کدامها را نپذیرم؛ و غیره و غیره. در حقیقت، در هر عمل و رفتار و انتخاب، چنین خط کشیی بر دفتر اعمال انجام میگیرد.
گذشته از کسانیکه بخاطر امرار معاش کار میکنند، عدهای دیگر هستند که همسر فعال دارند و بخاطر آنکه نمیخواهند در خانه بمانند، کار نیمهوقتی هم که شده پیدا میکنند تا با محیط خارج از منزل در تماس باشند. بدین ترتیب از تنهایی که دوست دیرینه همه افراد در غرب است گریخته باشند.
حاصل این نوع کار کردن برای زنان چه به همراه دارد؟ «استقلال، لغتی که بسیار به گوش میآید. بهخاطر کار و به دست آوردن درآمد مالی، آنها احساس استقلال مالی نموده و خود را متکی به توانایی خویش میبینند و حس میکنند آن اتکایی که به همسر خود داشتند کمتر شده است. تصویر آنها از زن ایرانی مقیم پاریس و یا زن ایرانی در آینده آن است که او زنی است که کار میکند، مانند همسرش درسخوانده، صرفن زن خانه نشود. در یادداشتی که یک گروه در مورد زن ایرانی نوشته بودند، میبینیم از زن به عنوان «موتور خانواده» نام میبرند:
«زن به عنوان موتور خانواده برنامهریزی روزش شامل نگهداری از بچهها، تهیه غذا، دیدو بازدید و تفریح است، در عینحال کار هم میکند و تمام کارهای بیرون از خانه نیز به عهده اوست. او کسی است که به جای دو نفر کار میکند و در تلاش است که به بهترین نحوه آن را انجام دهد. کارایی او زیاد است و زبرو زرنگ است و با وجود ندانستن زبان به قدر کافی و کمبودهای مالی کارش را انجام میدهد. استعداد همانندشدنش با محیط خیلی زیاد است و معمولن بالاتر از امکاناتش زندگی میکند. از بردباری و صبوری زیادی برخوردار است».
علیرغم تمام دلایلی که برای اقامت ایرانیان در پاریس ذکر کردیم، به نظر میرسد که برای بسیاری از آنها مهمترین انگیزه تحصیل بچههاست. بنابراین اصل، یک موضوع اساسی زندگی هرروزهی زنان و دلواپسی اصلی آنها، تحصیل فرزندانشان و فعالیتهای فوق برنامهی خارج از مدرسه آنهاست. اینچنین است که در تصویر زن ایرانی مقیم پاریس، میبینیم که صبح حدود ساعت 8 و عصر حدود ساعت 5/4 یا 6، در حالیکه نان باگتی زیر بغل دارد، به سرعت فرزند خود را به مدرسه میبرد، یا از مدرسه میآورد و به کلاس موسیقی یا ورزش میرساند. علاقهی ایرانیان به ایجاد فعالیتهای جنبی برای کودکان، نشاندهندهی آن است که آنها میخواهند کودکانشان آشنایی بیشتری با فرهنگ غرب پیدا کنند و راحتتر با غرب ارتباط برقرار کرده، خود را با آن وفق دهند. موقعیت بچهها- اغلب اولیا با غرور فراوان از آن صحبت میکنند – سبب میگردد تا برسرشکستگی والدین به خاطر مشاغل پایینتر از مرتبهی اجتماعیشان مرحم گذارده شود. البته، تحقق این هدف مثبت در مورد فرزندان نیز، بدون مشکل نیست؛ زیرا بچههایی که در پاریس بزرگ میشوند پس از مدتی در این خصوص که واقعن به کجا تعلق دارند سردرگم میشوند؛ بلاتکلیف میمانند که: خانه ایرانی است، غذای آخر هفته ایرانی است، مادربزرگ مهربان ایرانی است، زبان عاطفی فارسی است، اما زبان دیگر، فرهنگ آموزشی، دوستان مدرسه و وسایل ارتباط جمعی همه و همه فرانسوی هستند. نمیدانند این ایرانی کیست که گاه با نام خوب وگاه با نام بد از او صحبت میشود. ایرانی بودن، از یک طرف به آنها غرور میدهد، و از طرف دیگر حالت عدم استقرار والدین به فرزندان هم منتقل میشود و باعث سردرگمی آنها – در مورد تصویری که از ایران و خودشان به عنوان ایرانی دارد – میگردد.
خانمی میگوید: « ده سال پیش به خاطر تحصیل دخترم به فرانسه آمدم. حالا تحصیل او پایان یافته و مشغول کار است. در این مدت، پدرش ایران بوده است. اکنون وقتی صحبتهای تلفنی همسرم و دخترم را گوش میکنم، هر دفعه میبینم که کوتاه و کوتاهتر میشود. من هم دیگر اینجا کاری ندارم و میخواهم باز گردم، اما احساس میکنم دخترم را به اینجا باختهام و دیگر نمیتوانم از نزدیک شاهد موفقیت و تغییرات زندگی او باشم».
مثال فوق، بروشنی حقیقت بسیار درنادناکی را نمایان میسازد، که تحصیل فرزند در خارج از کشور، اغلب فقط ادامه تحصیل و گرفتن تخصص در یک حرفه نیست، بلکه قبول فرهنگ بیگانه است که انسان را جذب خود میکند.
تطابق با محیط بیگانه
پاریس، برای ایرانیها فقط مرکز پناهندگی، کار فرهنگی و پیشرفت علمی نیست؛ پاریس مرکز مد و زیبایی نیز هست. ایرانی، چه سیاسی باشد، و چه روشنفکر، خانهدار یا دانشجو، به هیچوجه به مد بیاعتنا نیست. او پس از رسیدن به پاریس، برای ظاهر خود جایی در دنیای متنوع و طبقاتی مد پیدا میکند. او، بر مینای موقعیت، سلیقه، سن و حرفه، از مغازهی ارزان قیمت «تاتی» حراج مغازههای مشهور روز، یا بوتیکهای معروف شناخته شده خرید میکند. کلمه «مارک» برایش اهمیت زیاد دارد؛ چه مارک لباس باشد، چه کیف و کفش و چه عطر و جواهر. حال، ممکن است این مارک ساخت ایران نیز باشد- مانند کیفهای شانل و جواهرات کارتیه. وقتی یک ایرانی خود را مثل فرانسویها میآراید، در عین حال نسبت به مد فرانسوی از دیدگاهی ایرانی مینگرد.
خانم جوانی میگفت: «سالها همان طرحها و رنگهای لباسهای ایرانی را میپوشیدم و میخواستم تفاوت ایرانی بودن خود را با محیط حفظ کنم. با اینکه خیلی دوست داشتم دامن سبز بپوشم، ولی چیزی در درونم مانع میشد، میگفت: «نه». میبایست در گیری با درونم را حل کنم تا بتوانم بروم و لباس متفاوتی بخرم. مدتی طول کشید تا سرانجام توانستم این کار را انجام بدهم».با نگاه کردن به دیگران، کم کم شخص متوجه میشود که چه طرحهایی مورد پسندش میباشند، و چه رنگهایی را دوست دارد و مد هستند. سپس وی شروع به تغییر مینماید، و تغییر در لباس خود را به «مرتب» یا «تر و تمیز» لباس پوشیدن تعبیر میکند. خانمی که مدت زمان بیشتری در پاریس بود، با غرور فراوان از تغییرات حاصله در ظاهر خود صحبت میکرد. او، از اینکه میتوانست در محیط خود زیبا ظاهر شود، حرفهای داشته باشد و افکار سیاسی خود را هم حفظ کند، اظهار خوشنودی میکرد. او از محدودیتی که روشنفکران و افراد سیاسی ایرانی برای لباس زنان قائل شده بودند، اظهار تنفر مینمود. بسیاری از ایرانیان، از تغییر در ظاهر خود اظهار رضایت میکنند، اما با تغییر در دیگران بسیار انتقادآمیز برخورد مینمایند. یکنفر در خصوص ظاهر خود – به جای آنکه بگوید خودش این ظاهر را دوست دارد – میگفت: «باید در محیط کار این شکلی باشم».
به هر حال سعی زن ایرانی در آن است که در محیط کار و اجتماع آن طوری باشد که دیگران هستند و از نظر ظاهر تفاوتی میان او و دیگران وجود نداشته باشد. در محل کار کت و دامن میپوشد کت چرمی مشکی را می پسندد و لباس کلاسیک را کلن ترجیح میدهد که امنیت او را تضمین میکند. و در محدودهی لباسهای مورد قبول نیز میباشد. او به شکلی که دیده میشود توجه بسیار میکند، بدین دلیل با خودش راحت نیست و نگرانی آنچه که دیگران در او میبینند را دارد. (این موضوع در ارتباط با لباس، ظاهر خانه و پذیرایی نیز صدق میکند).
توالت بسیار کم میکند، یا بسیار غلیظ و چشمگیر، موهایش اغلب رنگکرده است، بینیاش گاه عمل شده است، از عطر پوآزون، اپیم، کلوآمیس دیور، شانل ۵، استفاده میکند. آنچه در ظاهرش ایرانی است حلقهی ازدواج ساخت ایران است، زنجیر یزدی یا کارتیه، کیف شانل ساخت ایران و استفادهی زیاد از رنگ مشکی. در بارهی آرایش صورت خانمی میگفت: «وقتی بیحوصله یا خسته و کسل باشم آرایش میکنم چون باید «بالاخره شیک و تمیز بود». به مد به وسیلهای برای فراموشی یا پدیدهای ملون و شاد و سبک بال مینگرد. « در درون مچالهام، حداقل سعی میکنم در ظاهر منظم و زیبا باشم».
به هر حال، سعی زن ایرانی در آن است که در محیط کار و اجتماع آنطور باشد که دیگران هستند و از نظر ظاهر تفاوتی میان او و دیگران موجود نباشد؛ یا حتی آراستهتر از دیگران به نظر برسد. خانمی با غرور میگفت: « در روزنامهی شهر نیس آمده بود که خانمهای ایرانی شیکپوشترین زنان در دنیا هستند».
در خصوص چگونگی تطبیق، مسالهی پول یک موضوع اساسی دیگر است. «فرانسوی» با روحیه حسابگرانهی بسیار دقیق خود در مسایل مالی، خسیس معرفی میگردد، و این شیوه «دور از شان ایرانی» است. هر چند که پول از اهمیت بسیاری برخوردار باشد، باز ایرانی دوست دارد نشان دهد نسبت به آن بیتفاوت است و آن را بهراحتی خرج میکند. او میخواهد نشان دهد که در مقایسه با انسانیت و ارزش انسانی، این شیء کاغذی از اهمیت کمتری برخوردار است. خرید کادوی گرانقیمت و تظاهر به پولدار بودن، از خصلتهای عادی یک ایرانی است. البته بین قشر مرفه، فخر نمودن به ثروت، سلیقه و نوآوری، و کسب مقام و شخصیت از این طریق، اهمیت خود را تا اندازهای از دست داده؛ زیرا محیط محدود است و طی این سالها خودنماییها انجام شده و اهمیت ظاهر میان «خودیها» کاهش یافته است. اما پدیدهی جدیدی در این قشر برای نشان دادن هویت باب شده، و آن یافتن جای خود در یک شجرهنامه است، که با این وسیله اصل و نسب خویش را مشخص نمایند.
چنانکه در آمار ذکر شده در ابتدای این تحقیق آمده است، سطح زندگی اغلب خانوادهها پایینتر از سطح زندگی قبلی آنها در ایران میباشد، و این مساله موجب رفتار متفاوتی در ارتباط با پول شده و حسابگری را به ضرورتی ناخوشایند تبدیل نموده است. البته، آنهایی که در ایران از موقعیت پایینتری برخوردار بودهاند، سازگاری راحتتری با واقعیات ناگزیر داشته، و توانستهاند بتدریج موقعیت بهتری برای خود ایجاد کنند. همچنین، این گروه طبیعتن دغدغهی خودنمایی و ظاهرسازی و خرجهای آنچنانی منتج از آن را نیز کمتر دارند.
در تاکید بر حفظ آداب و رسوم ایرانی، میتوان نمونههای روزمره و متعددی را یافت؛ مثلن این گفتهی یک مادر که: « به پسرم میگویم وقتی مینشیند مواظب باشد پشتش به کسی نباشد.» اما، آنچه بیش از همه رفتارها و سنتها رعایت میشود و برای همه خیلی با ارزش تلقی میشود نوروز است.
«چیدن سفرهی هفتسین خرجی ندارد»، نوروز اول بهار است؛ معنی دارد.»، بچهها عید را دوست دارند.»، «میدانید که ما ایرانیها شادی طلبیم»… بدین خاطر است که نوروز در حد امکان و چهارشنبه سوری گاهی برگزار میشود. بر عمو نوروز، در برابر بابانوئل و دریافت هدیه از جانب او اصرار میشود، در خانهها هفت سین چیده میشود، و در محلهای مختلف پاریس و در رستورانهای ایرانی جشنهای مخصوص این ایام برپا میگردند که معمولن مدیریت و برنامهریزی آنها را نیز خانمها به عهده میگیرند. دید و بازدید برای تبریک سال نو هم، حتیمقدور برای تعطیلات آخر هفته گذاشته میشود.
به هر ترتیب، زن ایرانی مقیم پاریس، اغلب سعی دارد در عین حال که خصوصیات قومی خود را حفظ میکند، با محیط هم به نوعی دست یابد؛ هرچند که تحقق این معنی در مورد بعضی از هنجارهای اخلاقی مطرح در غرب- خصوصن بیبند و باریهای رایج- بسیار دشوار بنظر میرسد.
آینده نگری
کسانی که اهداف مطمئن دارند و بهروشنی به سوی آینده گام برمیدارند. همواره الگوی زندگی و شخصیتهای مهمی را سرلوحه زندگی خود قرار میدهند. در جامعه سنتی ما، الگو از خانواده، آشنایان، تاریخ یا اسطوره گرفته میشود. اما در جامعهی مدرن، رسانههای گروهی هر زمان اشخاصی را مطرح میکنند که هر یک برای دورانی شخصیت محبوب هستند. میان زنان ایرانی، شخصیت محبوب یا الگوی شخصیت زن مفهومی ندارد. بندرت از فرد مشخصی نام برده میشود؛ برای همین، یکی- دوبار که نامی از خانم گاندی یا خانم تاچر برده شد، برایم خیلی جالب بود. یکنفر دیگر نیز از پدرش به عنوان شخصیت محبوب خود نام برد! دنبال کردن بعضی از برنامههای تلویزیونی و بعضی از نقشهای خاص، به خاطر مسائل مشترک عاطفی انجام میگیرد. اما اینکار هدفی برای ساختن خود تلقی نمیشود، بلکه به منزلهی نگاه کردن در آینهای است که فرد در آن به دنبال خویشتن میگردد.
اینچنین است که خانمی با عصبانیت میگوید: «همانطور که اشعار حافظ را نمیتوان به فرانسه ترجمه کرد؛ چون آن زبان دیگر نه فارسی است و نه فرانسه و یک زبان ساختگی است، در مورد افراد (دور از وطن) هم این ناهماهنگی شخصیت وجود دارد، و نشان دهندهی دوری از خود است». در واقع، نداشتن تعریف دقیق از «خود» یا تعریفهای مختلفی که تشکیل یک مجموعهی مشخص را بدهند، به خاطر فقدان الگویی برای «شدن» نشانگر یک حالت معلق و سرگردان شخصیتی است.
زن ایرانی، تا آنجا که به زندگی روزمره مربوط میشود، خود را با محیط وفق داده است. از ظاهرش بسختی میتوان او را از شهروند فرانسوی تمیز داد. خوش اخلاقی او، امور خانه را به گرمی میچرخاند. اما این فقط ظاهر قضیه است، خانمی با بدبینی میگوید: «آن امنیتی را که خودم ندارم، باید به دیگران بدهم».
دیگری با پریشانی اظهار میکند که: «چرا در مورد مرگ از من سوال نکردی؟» تعجب برانگیز است که او چرا در پی این سوال برآمده. او در مصاحبه ظاهرن از همه چیز صحبت کرده، خنده کرده، گریه کرده، و با این سوال متوجه میشوم که هر چند در این چند ساعت مصاحبه به عمق بسیاری از مسائل رفتهایم، اما یک چیزی باقی مانده است: مرگ؛ که ارتباط او را با آینده نشان میدهد. پاسخهای او به سوالهایی که در خصوص آینده مطرح میشوند، هرکدام به نوعی مبین این نکتهاند که در ارتباط با آینده، بسیاری از زنان در حالت بنبستگونهای به سر میبرند. آنها، خواهان آیندهی خویش در ایران هستند؛ اما در عمل، هیچگونه برنامهای برای عملی نمودن خواستهی خود ندارند. وقتی از آنها خواسته میشود که «آینده ایران را ترسیم کنند، ابتدا توصیفاتی نظیر «نامعلوم» «تیره و تار»، «عقبمانده»؛ «ساکن»، «ناهماهنگ در تمام شوؤن»، «پرجمعیت»، «دارای محیط زیست آلوده» و نظایر اینها به گوش میرسند؛ اما بالاخره صحبت از «مترو» میشود؛ از اینکه ایران باید مثل فرانسه، یا ایتالیا و اسپانیا به جلو برود، از اینکه کویر عوض شده، شهرها گسترش پیدا کرده، «زنها آزادتر شده اند و میتوانند کار کنند»،«روابط آدمها مانند غرب شده»، ارزش دادن به فرهنگ قدیمی ایرانی از خارج بوسیله ایرانیانی که تجربه غرب را داشتهاند به ایران برده میشود و نظایر اینها…
بدین ترتیب، ابتدا از آینده تصویر مبهمی مطرح میشود که امکان برنامهریزی برای آن موجود نیست، سپس تجربهی فرانسه مطرح میشود و صحبت از تحول ارزشهای سنتی به میان میآید. بنابراین، زندگی معنای روزمره و لحظه به لحظه را در فلسفهی «اینجا و حالا» به خود میگیرد. فاصله میان میل عاطفی بازگشت به ایران و آینده مبهمی که شخص میخواهد در آن قرار گیرد- و حتی آن را بسازد-، فاصله میان آنچه او سالها برای آیندهاش پیشبینی کرده و آنچه که به طور منطقی و روزمره با آن روبهروست، و امیدی که به بازگشت دارد و مشکلاتی که برای مستقر شدن خویش متحمل شده و حال امکان ندارد قبول خطر کند و مجددن بخواهد بدون تضمین امنیت به ایران بازگردد… همه اینها تضاد عظیمی برایش بوجود میآورند که وی را در حالت معلق نگاه میدارند (کلمه «معلق» را یکی از دو گروه پرسششونده به شکل بزرگ در میان کولاژی که زن ایرانی را در زندگی روزمره نشان میداد، قرار داده بود). او گاه این حالت معلق را در تمام جنبههای زندگی خود میبیند، اعم از مجموعهی لباسهایی که هر کدام یک شخصیت به او میدهند، یا در ظاهر خانهای که در آن زندگی میکند؛ و این حالت معلق نشانهای است از به سوال گذاشتن خویش در گذشته، و نداشتن ارتباط با آینده.
آنهایی که از نظر حرفهای و خانوادگی تصمیم نهایی برای ماندن در خارج از کشور را ندارند، از این حالت معلق بسیار رنج میبرند، و صحبت در باره آن برایشان بسیار مشکل است.
نهایت اینکه، اگر هویت زن ایرانی در پاریس را بخواهیم در چند جمله خلاصه کنیم، به این نتیجه میرسیم: او در تحرک، تلاش، کوشش و پیشرفت است. با حالتی نگران ولی دقیق، حتلمقدور زندگی را با بردباری میگذراند. او با رنگ، مد و زیبایی، «درد» دوران را به فراموشی می سپارد. او از خود بسیار مایه گذاشته است، اما به خاطر فقدان دلبستگی عمیق به محل اقامتش، دلبستگی عاطفی به ایران، و همچنین زندگی کردن «بین» دو کشور با دو فرهنگ، دائمن در حالتی «معلق» به سر میبرد. او تجربه خود در این مدت اقامت را مجموعن مثبت میانگارد، هر چند انتقال آن به خویشان و نزدیکان با کلام را مشکل مییابد. او استقلال فکری و متکی بودن به نیروی فعال خویش را یک دستآورد مهم قلمداد میکند. او چشم امید به آیندهای مثبتتر برای خویش ندارد، بنابراین با تمامی توان، وجود خود را نثار فرزندانش میکند؛ چون خانواده و فرزندان، همچنان برایش نقطهی اتکا و امیدند.
in barresi besyar daghigh va mo shekafane bod. natije in tahghigh be man komak kard tasvire vazeh tari az khod dar Scandinavi dashte basham. Az ishan tashakor mikonam.