ساعدی؛ در آرامگاه عشق!
بریدهای از نامههای عاشقانهی غلام حسین ساعدی، نویسنده بزرگ و کوشندهی سیاسی، به معشوقهاش طاهره:
گاهی فکر میکنم که اگر یک بار لبهای قشنگ تو را ببوسم قلبم آرام خواهد گرفت، اما این دروغ است دوای درد من در دست توست. اطمینان دارم یک روز خواهد رسید، روزی خواهد رسید پر از شادی و عشق، پر از عشق و لطف و صفا، یک روز خواهد رسید، که نواهای شوم بوم، خفه خواهد شد. اطمینان دارم یک روز خواهد رسید، روزی مانند همین روزها، چشمان زیبا و قشنگ تو، که همیشه میدرخشد، به روی آفتاب درخشان باز خواهد شد.
هنوز همه چیز بین من و تو جوان و سالم و شکوهمند است. به یک نوع همدلی و همزبانی رسیدهایم. حرف همدیگر را میفهمیم و احساس میکنیم که صمیمیت ما بیرگ و ریشه نیست. و اگر دیگران چنین چیزی را باور نکنند ما دوتا باور کردهایم […] من در راه سختی تلاش میکنم و از خیلی لذتها چشم میپوشم. و تو به خاطر من و با هر نیت و روش من آگاهانه میسازی. این بزرگترین لذت و پاداش من است […] تو خیلی چیزها یاد خواهی گرفت، کتابها خواهی خواند. زیرا برای مجاهدت در راهی که پیش گرفتهایم بیش از همه دانایی لازم است و آگاهی.
امیدوارم که خودت را قانع کنی و برایام نامه بنویسی. مطمئن باش که نامهها مستقیما به دست خودم میرسد. با همان قراری که گذاشته بودیم. من حتی به دو خط نامه هم راضی و قانع هستم.
باز هم مثل همیشه منتظر نامهات هستم. نامهای که هیچوقت تصمیم نداری بنویسی. این طور نیست؟
چه باید گفت که به همچین زنی?
تفو بر تو ای دور گردون تفو. دیوانگان و موهوم پرستان زنانی دارند که برایشان جان میدهند اما مرحوم ساعدی به چه تلاش جانفرسایی دست میزند که معشوقه اش دو حط نامه برایش بنویسد.
تفو بر تو ای دور گردون تفو