خُردهحساب زمینماندهی «محمدرضا لطفی»، با اصلاحطلبان حکومتی!
محمدرضا لطفی در شمار آندسته از چهرههای نامدار فرهنگی و اجتماعی ما قرار میگیرد؛ که بهرغم حضور استوار و نقش ماندگار و آوازهی کمنظیرش در عرصهی موسیقی ملی ایران، ناسزاوار، در داوری لایههایی از مردم، خدشهها بر نام او رفته، و میرود. او برخلاف آنچه در جوانی میخواست، و سالهای میانی عمر به باد آن داد، در پیرانهسر، نه مجال نخیابی در کلاف پیچیدهی تاریخ چهلساله یافت، نه خواست تا به عضویت باشگاه «ورشکستهگان به تقصیر» درآید. چنین بود که به خشکاندیشی و سختزبانی دچار شد، و ناخواسته «در برابر مردم»، به چشم همهگان آمد.
واقعیت آنست که نام او، قربانی یک وضعیت استثنایی شد. وگرنه، چه کسی توانا در اثبات این ادعاست، که آن گروه از نویسندهگان و سینماگران و نمایشگرانی که در جلسات توجیهی و تشویقی و تبلیغی دولتمردان اخیر، و یا در جوار اکبرهاشمی و محمد خاتمی و پسر جنتی با لبولوچهی آبریزان، عکسهای مدنی دستهجمعی و دونفره به ثبت در تاریخ میرسانند، در واقع امر، در برابر مردم قرار نگرفته باشند!؟ حکایت سوابق صغیر و کبیر این دولت که هیچ؛ مگر از نگاه گروه بزرگی از مردم، رای دزدانهی محمدخاتمی در دوردست دماوند، آنهم در اوج سرکوب و بند و بست مردم و رهبران جنبش، اقدامی در جهت شکست همگرایی و مقاومت مردم معترض تلقی نشد!؟
واقعن این متر و معیار در کدام کارگاه ساخت علایم جهتنمایی مدرج شده، که با آن، میتوان تفاوت رفتار مجید مجیدی را در دوری گزیدن از میرحسین موسوی، (آنگاه که دانست موسوی از جنس دیگریست)، با نزدیکی اصغر فرهادی و حاتمیکیا به خاتمی سنجید، (آنگاه که خاتمی مردم «نافرمان» به حکومت استبدادی و سرکوبگر را به فرمانبری از آنسوی مرزها متهم کرد)، و یکی را بر دیگری فضیلت بخشید؟ حضور پرویز پرستویی در کارناوال روز کارگر در کنار علی ربیعی (با آن خاطرات مشهورِ خاص و عام) چهطور؟ تفاوت قابل بحث توافق میان مسعود کیمیایی و سعید امامی برای ساخت دو فیلم سینمایی، با موافقت پرویز پرستویی برای شرکت در جشن کارگری دولتی متشکل از ثروتمندترین وزرای تاریخ ایران، (شاید هم جهان)، در کجاست؟
این داوریها بر چه پایهای صورت میگیرد، که یکی همچون عباس کیارستمی با «سرویس دادن» به رفسنجانی ِ درگیر در باتلاق «اتوبوس ارمنستان»، از آن نام سالم به در میبرد، و یکی مانند لطفی به بهای یکدو اشارهی «بودار» رسانهای به کام دولتهای نهم و دهم و تازش به برخی از هنرمندان و یاران قدیم ِ همنوا با اصلاحطلبان حکومتی، در فهرست سیاه «دشمنان مردم» قرار میگیرد؟ آیا این اصلاحطلبان حکومتی هستند که با اتکا به منابع مالی و شبکهی رسانهای خود، به «تنویر و پرورش افکار» مردم مشغولند و وزن رویدادها را به پارهسنگهای خود بالا و پایین میکنند؟ پاسخ این پرسش هرچه باشد، «گیر» محمدرضا لطفی درهمین نقطه بود. گیر و گرفتی سیساله.
لطفی با اصلاحطلبان حکومتی، یک خُردهحساب دیرین داشت. بسیاری از چهرههای این گروه از کوشندهگان سیاسی که در عهد جدید مورد ستایش اجتماعی قرار گرفته بودند، برای لطفی آشنا بود. او زندهگی و آرمانهای سیاسی و اجتماعی خودرا در روزگار جوانی، پایمال همین اساتید دانشگاه و مدیران رسانهها و روزنامهنگاران نامدار و صاحبمنصبان بخش خصوصی و دبیران نهادهای مدنی و احزاب خودمانی و نمایندهگان پرشوری میدانست، که در عهد قدیم، بازجویان و شکنجهگران و سپاهیان و مبلغان و چماقداران و ناقضان بیرحم حقوق سیاسی و اجتماعی و فردی او و بسیاری از دوستان و همراهان او بودند.
برای لطفی به عنوان عضو، یا هنرمندی با گرایش به حزب توده اما، کار به همینجا ختم نمیشود. کلاهی که بنیانگذاران و دستبهکاران حکومت جدید، به سر جریانهای سیاسی و شمار بزرگی از مردم کشیدند، به سر وابستهگان حزب توده گشادتر بود. آنها هم چوب را خوردند، هم پیاز را. هم بدنامی دفاع از یک حکومت جعلی و متجاوز به حقوق مردم را به اعتبار تحلیلهای سران غافل حزب خوردند، هم چوب زندان و شکنجه و اعدام و آوارهگی را.
این بغض در گلوی نوازندهی کمنظیر تار در تاریخ معاصر موسیقی ملی ایران، لابد که مانده است. آشکار نیست که بر سر تمایلات لطفی به حزب توده چه آمده، اینرا هوشنگ ابتهاج باید بگوید؛ اما بههر روی، بنمایهی آرمانخواهی او باید برجا مانده باشد که، به انکار خود قیام نکرد. در اینصورت، حتا میتوان درشتیها که با همراهان روزگار جوانی کرد را، فهمید. در خاطرات هوشنگ ابتهاج، آنجا که از لطفی و شجریان میگوید، ریشهی بسیاری از تفاوتها خواندنیست.
اگر لطفی در دفاع لجبازانهاش از شعارهای دولت نهم، به تکرار همان خطایی دچار نیامده باشد، که حزب توده در آغاز انقلاب آمد، بر او خُردهای نیست. و اگر اینقدر ندانسته باشد که احمدینژاد، صورت دیگری از کارگزاران همان نظام اقتصادیست که با رفسنجانی آغاز شد و در خاتمی ادامه یافت و در دولت حاضر به انتهای خود نزدیک میشود، و دچار ارتکاب خطای مکرر شده باشد؛ چیزی نمیتوان گفت مگر آنکه، او نیز قربانی فقدان فرصتهای مناسب، (از هر نظر)، در برگزیدن راه درست شده است. و ازین منظر، تفاوت او با کیارستمی اندک است که یکهفته مانده به مرحله دوم انتخابات سال ۸۴، در یادداشتی خطاب به احمدینژاد، اورا به عدالتخواهی و سادهگی و پاکی ستود، اما افزود، افسوس که دنیا دیگر جایی برای امثال تو نیست، لذا بهرغم میل خود، ناگزیر به رقیب تو رای خواهم داد!
مقاله بسیار وزین و خوبی بود. با تشکر از نشر آن، سوالی که دارم این است که مگر اصلاح طلب غیر حکومتی هم داریم ؟ طبق تعریفی که اصلاح طلبها از خود میکنند، آنها معتقد به اصلاح (هنوز مشخص نیست اصلاح چه) از طریق راه یابی به قدرت و فشار از پائین و چانه زنی از بالا هستند. با این تعریف، اصلاح طلب غیر حکومتی معنی پیدا نمیکند.
دوست عزیز، بله داریم. همهی آنها که براین باورند که جز با تغییر در ساختار حقوقی و حقیقی این نظام، هیچگونه اصلاحی ممکن نیست، و این تغییر جز با فشارهای مدنی و استفاده از ابزارهای متناسب ممکن نیست، اصلاحطلبند، اما از نوع غیر حکومتی آن، شما سراغ ندارید؟
تغيير در ساختار حقوقى و حقيقى اين نظام يعنى چه؟
اصلاح برخی مواد قوانین موجود که مانع تحقق انتخابات کاملن آزاداست، همراه با جابهجایی صاحبمنصبان ناهمساز با تحقق این حقوق.
دوست گرامى بند بند قوانين موجود در طى اين سى و پنج سال از قانون اساسى گرفته تا قوانين قضايى و اجتماعى موجود در پيوندى تنگاتنگ با يكديگر هستند و بقولى لازم المزلوم هم هستند اگر به رخدادهاى اين سالها نگاهى خردمندانه بياندازيم واقعيت را درخواهيم يافت و آن همان شكست ديدگاه هاى اصلاح پذيريى نظام موجود است.