«جیمی کارتر»ی شدن اوضاع، و موانع «اصلاحاتی» روزگار ما
به نظر میرسد که بوی آشنای سال ۱۳۵۶، از درز و دروز موقعیت خطیر کنونی به هوا خاسته است: ملاقات کاترین اشتون با معترضان و منتقدان داخلی حکومت موجود در امالقرای شیعه و سرکوب و نفت، بازنمای رویدادی در تاریخ معاصر ایرانست که اگر اصلاحطلبان حکومتی را از آن قلم بگیریم؛ میتوان گفت که فرصت گرانی برای آغاز بازی بزرگ مهیا شده است.
در سال ۵۶ هنگامی که بهناگاه رفتار دکتربازجوهای کمیتهی مشترک و زندان اوین بهملایمت گرایید و در و دیوار بندها و سلولها نونوار شد و کیفیت شام و نهار روبه بهبود گذاشت و بازجوییهای شبانه جای خودرا به توزیع سرانهی پرتقال و کلوچه داد، تا در گرم و نرم پتوهای اضافهی اهدایی، «خرابکاران» محترم به شبچرانیهای چندنفره بپرازند؛ در تصور هیچیک از زندانیان سیاسی نمیگنجید که شاه، به بازدید حقوق بشریهای آنسوی دنیا گردن نهاده و دریچهای به روی آنها گشوده است.
اما این اتفاق افتاد. با اینحال، نه آن چند تن زندانی سیاسی منتخب برای گفتوگو با کمیسرهای حقوق بشر، نه دیگر زندانیانی که این خبر را شنیده بودند، و نه حتا جیمی کارتر ِ رییس جمهور که گشایش فضای سیاسی در ایران به ارادهی او صورت میگرفت؛ هیچیک باور نداشتند که سالواندی پساز آن اتفاق کوچک، هیچ دری به دیوار هیچ زندانی استوار نخواهد ماند.
از زاویهی این نگاه، به آنچه حکومت شاه را به تسلیم در برابر خواست دموکراتهای امریکا واداشت، و یا به حسابوکتابی که امریکاییهارا به اتخاذ این سیاست کشاند، کاری نیست؛ چنانکه در موقعیت حاضر نیز، دانایی نسبت به اندازهی بهرهمندی از تن سپاری حاکمان امروز ایران به خواستهی کاترین اشتون، و اینکه سهم کارگردانان و بازیگران و پردهنویسان این صحنه از منافع داشته یا نداشتهی آن چه اندازه بوده است، در نظر نیست. آنچه در سال ۵۶ مهم بوده و در سال ۹۲ قابلیت توجه دارد، «عقبنشینی و تسلیم ِ خارج از اختیار و اراده»ی حکومتهای تمامیتخواه است، که از نقطهی ذوب آن آغاز شده، و باید که بیرحمانه مورد سوءاستفادهی جامعهی مدنی قرار بگیرد.
از این جهت، کارنامهی کوشندهگان سیاسی و جامعهی مدنی ایران در سال ۵۶، بسی درخشان است. آنها نشانهها را به درستی دریافتند. شاه نخست تلاش بسیار داشت که این عقبنشینیهای تحمیلی و ناگزیر را در شمار عطایای خود آورده و به حساب بستانکارش منظور کند، تا در نتیجهی آن، انتظار فرمانبری و صبر بیشتری از ملت بدهکار داشته باشد، و به این اعتبار، فرصتی یافته و آب رفته را به جوی بازگرداند. او پیش ازاین در دوران علی امینی از عهدهی اینکار بهخوبی برآمده بود؛ اما اینبار به موازات فرسودهگی اساس قدرت، جامعهی مدنی نیز سرپنجه و قبراق، چشم به نشانههای احتضار دوخته بود.
البته که فشارهای کارتر به قطع کامل تعقیب و بازداشت و شکنجهی مخالفان منجر نشد، و نظام تکحزبی نیز همچنان برجای خود قرار داشت. دستورنامهی انحلال هیچ حزب و گروهی م باطل نشد، و درهای بستهی نهادهای مدنی و سندیکاها نیز، همچنان بسته مینمود؛ اما کوشندهگان سیاسی و مدنی و شخصیتهای اجتماعی و فرهنگی، فرصتطلبانه پاشنههای خوابیدهی خودرا بالا کشیدند، و مهلت بهبود به جراحت حکومت ندادند، تا همچون سال ۴۱، قافیه را ببازند.
بنابراین پیش از آنکه شاه به برگزاری مجالس شکرگزاری از باب گشایش فضای باز سیاسی و «تحولات»ی مانند تشکیل «دوجناح مخالف در حزب واحد رستاخیز» بپردازد، هجوم خواستههای بیپرده و اعتراضات بیملاحظهی تلانبار، در قالب نامههای علنی و بیانیههای سیاسی و اعلامیههای صنفی از سوی «احزاب منحله» و «کانونهای لاکومهر شده» و چهرهها و نامها و حتا مضامین و خاطرات «ممنوعه»، سلطهی سنگین حکومت را شکانید. در یک کلام، عبور از مرزهای «ممنوعه» چنان همهگیر و همهجانبه شد، که دستگاه حکومت را در تلاش برای تداوم سلطهی خود، دچار سلسلهی بیپایانی از عقبنشینیهای «پیشبینی ناشده» کرد. فرصتشناسی نیروهای اجتماعی سال ۵۶، ابتکار عمل را تا جایی از شاه گرفت، که او در پایش و تحدید «فضای باز سیاسی» به دایرهی تنگ «اهلی»ها نیز، درماند.
در واقع از بختیاری کوشندهگان سال ۵۶ بود، که شاه ظرفیت و مجال «بدلسازی» را نداشت و نیافت. شاه حتا پیش از دورانی که به سیاست تکحزبی روی بیاورد، (آنجا که دو حزب دستآموز اکثریت (ایران نوین) و اقلیت (مردم)، بازیگران نمایش دموکراسی بودند)، هرگز حاضر نشد که حزب اقلیت موسوم به «مردم» به رهبری اسداله علم، اندکی از موضع چاکری و جاننثاری و بهبه و چهچهخوانی رو بگرداند، تا دست کم بتواند چند کارمند دونپایهی درمانده را به امید عافیتی به خود امیدوار کند. اگر شاه پیش از آنکه رشتهی کار را از دست بدهد، از میان بریدهگان جریانهای سیاسی ممنوع و یا کسانی که در پس پرده با او و خانوادهاش منافع مشترک اقتصادی داشتند، گروهی را در نقش منتقدان محذوف و بیطرف، مجال میداد که در دامنهی معین و پاییدهای، (تا مخالفت تلویحی با اساس سلطنت نیز)، بازیگران ذخیرهی روزگار «کارتر»ی باشند؛ و پیش از آنکه «خبر» واقعه «دیگران» را بیدار و دستبهکار کند، میدان را بهدست بگیرند؛ شاید تا دیری دیگر از «نحوست کارتر»ی در امان میماند.
اتفاقن در دستگاه شاه از این دست چهرهها کم نبودند. او حتا چهرههای آموخته و آبدیده و روزآمدی چون پرویز نیکخواه و محمود جعفریان را که برخاسته از کانونهای موثر در مخالفت با حکومت بوده و خودرا تسلیم، و به خدمت دستگاه امنیتیتبلیغاتی شاه درآمده بودند؛ تا حد مدیحهنویسیهای تبلیغاتی در تلویزیون و خبرگزاری دولتی پایین کشید و مضمحل کرد.
اگر یک «دختر ِ شاه» ِ معترض و آزادیخواه در مثل، از شهناز پهلوی تراشیده میشد و خبر دیدار پنهانی او با یکی از مخالفان حکومت برای تاسیس کمیتهی ایرانی حمایت از خانوادههای زندانیان سیاسی از رادیو بیبیسی درز میکرد، و به دنبال آن چهرهای مانند محمود جعفریان (یا حتا رضا قطبی پسرخالهی فرح دیبا)، با استعفا از سمتهای خود در دستگاه تبلیغاتی حکومت در رکاب خواستههای اصلاحی شاهزاده خانم قرار میگرفت و در ادامه، درخواست آزادی یکی از هنرمندان زندانی، (مثلن علامهزاده) از سوی دانشجویان مدرسهی عالی سینما و تلویزیون، ( از حوزهای نفوذ جعفریان و نیکخواه)، مورد حمایت قرار میگرفت؛ این احتمال وجود داشت که حکومت بتواند با عقبنشینیهای «پیشبینی شده» و سنجیده، زهرِعقبنشینیهای اجباری را گرفته، و دامنهی حرکت مخالفان مدنی را، تا ترمیم آسیبدیدهگی پیکر اقتدار خود، محدود و مخدوش کند.
برخلاف شاه، حکومت روحانیان نه تنها بهرهی تام ازاین ظرفیت دارد، بلکه در درازنای سالها سرکوب مستقیم، توانایی تحسینبرانگیزی در مدیریت بقای خود پیدا کرده است. ازاین گذشته، بسیاری از شخصیتهای حاضر در ساختار قدرت مستقر، در شمار کسانی قرار میگیرند که روزگار «کارتر»ی ۵۶ را بهخوبی در خاطر دارند. بنابراین، دور نیست که درعین وقوع واقعهی خفیهی «مذاکرات عمان» در سالوماه گذشته، و پیش از آنکه پرده از اصل ماجرا گرفته شود، «خانوادهی بزرگ نظام»، دست بهکار طرحهای تفصیلی و پیچیده برای عبور از «نحوست کارتری» شده باشند.
در برابر، جامعهی مدنی موجود و کوشندهگان نامنسجم آن، فاقد تجربهای همسنگ و امکاناتی همتراز با طرف مقابل خود هستند. با این حساب، اگر صراحت و بیباکی چهرههای موجه و مستقل، در عبور از مرزهای ممنوعه در میان نباشد، و اگر خواستههای دیر و دور سیاسی و اجتماعی، محدود به تمایلات و منافع کسانی قرار بگیرد که بقای خودرا جز در تداوم چهارچوب حقوقی موجود نمیبینند؛ این فرصت یگانه برای عقبرانی حاکمیت تا مرز پذیرش قواعد آزادیهای اساسی، مخدوش شده، و انرژی آمادهی رهایش چنین موقعیتی، اگر از کمند ترکیب امنیتی دولت جدید نیز بگذرد، در دام بدلکاران آزمودهای گرفتار خواهد شد، که اگرچه نقش نخست را در حذف و سرکوب کامل نیروهای سیاسی و اجتماعی بعداز انقلاب داشته؛ امروز بهنمایندهگی از سوی ژانژاک روسو، دست اصحاب دایرتالمعارف را از پشت بسته و گاندیوار از سکوی عالیترین مناصب نظام، نسلهای بیخبر از گذشته را، دانه میپاشند!
دشواری کار جز این نیست که موانع ساختاری و نمادین آزادی را در مسیر خود نادیده بگیریم، و عبور از مرزهای ممنوع را به عادتی اجتماعی بدل کنیم. در حالیکه اگر درست و دقیق به پیرامون خود بنگریم، خواهیم دید که «فرصتطلبی»های مدنی آغاز شده و دامنهی آن روبه گسترش است. در این میان، برآشفتهگی پیشپردهبازان حکومت از واقعهی ملاقات؛ لابد با خندههای جذاب کاترین اشتون نیست، که قهقهههای جیمی کارتر را در میهمانی باشکوه محمدرضاشاه، در تهران ۵۶ به یاد میآورد؛ جوشش این دسته از اهالی خانوادهی بزرگ نظام در پوشانش داغ این عقبنشینی، تنها متوجه به جامعهی مدنیست تا بگویند که: مبادا گمانی ببرید، هیچ خبری نیست، شهر در امن و امان است! وگرنه از چندوچون و چرایی وقوع این ملاقات، و حتا از نقش پیشگیرانهی دولت جدید در مهار کارتری شدن اوضاع، نه تنها بیخبر نیستند، که دلناگران سرانجام کار، به تماشا نشستهاند.
جناب ارژنگ هدایت
ناهار درست است نه ناهار که به اشتباه نوشته اید.
دوست گرامی، از توجه شما خرسندم، اما ضمن آنکه اتفاقن در بیشتر واژهنامهها «نهار» همردیف با «ناهار» ثبت شده است، به معنای «روزخواری» و «خوراک روز» هم بهکار میرود، که جای پرسش نمیگذارد .