آیینهی عبرت: روزنامهی سقوط اصفهان!
سقوط اصفهان به دست افغانها، یکی از مهمترین وقایع تاریخ ایران به شمار میرود. بدون تردید علاقهمندان به مطالعهی تاریخ ایران، به دلیل گستردگی منابع مرتبط، از چند و چون این رویداد و فجایع و خسارات انسانی پیرامون آن بیخبر نیستند. اما مطلب زیر که از نگاه چند کارمند کمپانی هند شرقی هلند که در اصفهان مستقر، و موظف به ثبت گزارش روزانهی فعالیتهای خود و ارسال آن به مرکز شرکت در گامرون (بندر عباس کنونی) بودهاند، در نوع خود منحصر به فرد است.
بخشی از این گزارش روزانه را که از اول مارس ۱۷۲۲ آغاز و تا پایان سال مالی کمپانی در ۳۱ اوت همان سال ادامه دارد، با هم میخوانیم. این گزارش نخستین بار از سوی دکتر «ویلم فلور» ایرانشناس هلندی، در سال ۱۹۷۸ به چاپ رسیده است. به اظهار دکتر فلور، اسناد و مدارک فراوانی در آرشیو ملی هلند وجود دارد، که میتوان از روی آن، به مطالعهی دوران استیلای محمود افغان پرداخت و از نکات تاریک بسیاری در این مقطع تاریخی، پرده برداری کرد.
در چگونگی سقوط اصفهان به دست محمود افغان، و انحلال پادشاهی صفویه عبرتی هست، که بازخوانی این بخش از تاریخ را ضروری میکند.
سال ۱۷۷۲ میلادی
اول مارس امروز خبر آمد که «محمود» پسر «میروس» به دهکده «ورزانه» واقع در ۱۴ میلی اصفهان وارد شده است، ولی هیچ معلوم نیست که مقصود و منظور او از این کار چیست. ما همچنین باخبر شدیم که «سردار سید عبدالهخان» والی عربستان، نامهای از «قمشه» به شاه نوشته و اطلاع داده که قوای او برای مقابله با افغانها کفایت نمیکند، ولی چنانچه اعلیحضرت بتواند لشگریانش را برای درهم کوبیدن این اشرار از اصفهان خارج نماید، او هم خواهد توانست با قوای خود از پشت جبهه به آنها حمله کرده و بهکلی نابودشان کند.
«اعتمادالدوله» محمدقلیخان شاملو و بقیه رجال درباری، چون اعلام کردند که پسفردا آمادگی انجام حمله به قوای محمود را دارند، لذا شاه دستور داد که همه آنها بهاستثنای رحیمخان«حکیمباشی» به اینکار مبادرت کنند. و آنطور که میگویند؛ چون تعداد لشگریان موجود از ۲۶ هزار نفر متجاوز است، بنابراین همگی معتقدند که ساعات آخر عمر «محمود» فرار رسیده، و خدا کند که این موضوع حقیقت داشته باشد و پس از آن همهچیز دوباره به حال عادی بازگشته و این وضع فلاکتبار به پایان برسد.
دربحبوحهی ماجرا، شاه دستور داد که چند اطاق در قلعه طبرک را آماده و پر از آذوقه کنند تا اگر جانشان به خطر افتاد بتواند به آنجا پناه برد و مدتی مخفی بماند. و در همانحال نیز به تمام اهالی شهر و روستاهای اطراف خبر داد که اگر کسی به شاه خود علاقه دارد، بایستی قدم پیش نهاده و به لشگریان «اعتمادالدوله» بهپیوندد. و قول داده شد که؛ هرکس بهاین مبادرت ورزد، پس از بازگشت، نیمی از مالیات سالانه او بخشوده خواهد شد.
پس از شنیدن این اخبار، وکلای ما دوباره به دلال کمپانی اصرار ورزیدند تا هرچه زودتر براتهای ما را نقد کند. ولی در جواب، همان پاسخ همیشگی را شنیدند که: «بهزودی پرداخت خواهم کرد» و آنها با اصرار فراوان سرانجام توانستند برات شماره ۱۸ ما را- که به مبلغ ۱۰۰ تومان بود نقد کنند. و ما نیز این پول را به صندوق نقدی خود سپرده و آنرا در گوشهای مخفی کردیم.
۲ مارس امروز صبح اولوقت، «قورچی بارشی»علیقلیخان زنگنه پس از ادای احترام به شاه، همراه نفراتش به سوی جبهه حرکت کرد. و بناست فردا هم «اعتمادالدوله» و سایر رجال به دنبال او عازم مقابله با قوای محمود شوند.
بهطوریکه شنیدهایم؛ در حدود ۸ هزار افغانی به ۷ میلی شهر رسیدهاند و محمود نیز پس از حرکت اردوی خود از «ورزانه» لحظه به لحظه به شهر نزدیکتر میشود. اهالی شهر را اضطراب عجیبی فراگرفته و هیچکس جرات ندارد که با اسب یا تفنگ از منزل خارج شود، زیرا سربازان حکومتی بازور و حتی کتک آنها را از دستشان میگیرند.
امروز ظهر هم شنیدیم که به امر شاه مقرر شده؛ تمام توپهائی را که هماکنون در مقابل باغ «فرحآباد» مستقر هستند، به جلوی قصر منتقل کرده و آنها را پر و آماده نمایند.
۳ مارس امروز «اعتمادالدوله» و سایر رجال از شهر خارج شدند که بدنبال آنها گروهی از سپاهیان چه بهصورت مزدور و چه داوطلب نیز روانه بودند. عده این نفرات، بطوریکه گفته میشود؛ در حدود ۳۰ هزار نفر است، که اغلب آنها هیچگونه تعلیمات نظامی ندیدهاند و تنها سلاح مورد استفادهشان را فقط یک چوبدستی تشکیل میدهد.
امروز همچنین شنیدیم که «سردار سید عبدالهخان» دوباره نامهای از «قمشه» به شاه نوشته و در آن گزارش داده که ۲ هزار نفر عرب نیز به قوای خود افزوده و حالا در حدود ۱۲ هزار سپاهی در اختیار دارد، ولی باوجود این گمان نمیبرد که هنوز قدرت کافی برای حمله به دشمن را داشته باشد.
امروز نان در شهر کمیاب شد و مردم خیلی به زحمت توانستند قطعه نانی، آنهم به قیمت یک نان کامل بدست بیاورند. و این خود، وحشت فراوانی ایجاد کرد که امکان دارد مبدل به یک آشوب واقعی شده و تمام شهر را فرا بگیرد.
طرفهای عصر شنیدم که عدهای از سران «لزگی» را از شیروان به اصفهان آوردهاند و همچنین گفته شد که «اعتمادالدوله» سپاهیان «سردار سید عبدالهخان» را از قمشه احضا کرده است. عاقبت چه خواهد شد؟ معلوم نیست. و هیچکس نمیتواند به این سوال پاسخ صحیح بدهد.
۴ مارس امروز صبح علیالطلوع دو نفر قاصد به نامهای «ملامحمد» و «کلبعلی» به منزل ما آمدند و نامهای را که در تاریخ ۹ فوریه بوسیله «یاناوتس» رئیس نمایندگی و مستشار کمپانی در «گامرون» خطاب به ما نوشته شده بود با خود آوردند (متن این نامه در دفتر مراسلات ما خواهد آمد). این دو قاصد اظهار میکردند که؛ پریروز «سردار عبدالهخان» پس از بازدید و شمارش لشگریانش متوجه شد که در حدود ۱۲ هزار سپاهی آماده به جنگ در اختیار دارد و دیروز که برای حرکت از قمشه و مقابله باقوای «محمود» دودل بود، با دریافت پیغام«اعتمادالدوله» مبنی بر احضار قوای او، در تصمیمش راسخ شد و اطمینان یافت که با در دست داشتن ۴۲ هزار سپاهی موفقیت آنها حتمی بوده و قوای دشمن را بهکلی تارومار خواهند کرد.
ما هم برای دفاع از خانه خود در مقابل حمله قوای مهاجم، امروز ۳۰ نفر ارمنی مسلح را بهقرار روزانه هر نفر ۴ محمودی استخدام کردیم و آنها را در اطراف منزل به مراقبت گماشتیم. و همچنین، مقداری باروت و سرب هم خریداری و ۱۴ شمشیر را- که برای چنین روزهائی ذخیره داشتیم- آماده کردیم، تا در صورت لزوم از آنها استفاده نمائیم.
امشب ساعت ۹ «میرزا محمدعلی مستوفیخاصه» برای ملاقات و بازدید رئیس هیئت نمایندگی کمپانی در اصفهان به منزل ما آمد. از او با شیرینیهای ایرانی پذیرائی کردیم و در ضمن، طبق دستور رئیس کمپانی به او گفتیم که؛ بر اثر بزدلی «نورالهخان» بیگلربیگی لار و وکیل او «میرزا ابوطالب» شهر «گامرون» و تمام ایالت تحت فرمان اون به علت قتل و غارت بلوچها و دیگران رو به ویرانی نهاده و مشروح این وقایع را میتوان در نامه رئیس کمپانی که همین امروز بهدست ما رسیده، مشاهده کرد «مستوفی خاصه» از شنیدن این اخبار خیلی تعجب کرد و گفت که؛ تمام ماوقع را به اعلیحضرت گزارش خواهد داد.
وی در ضمن گفتگوهای دوستانه از ما درخواست نمود که ۱۰۰ من باروت برای استفاده در لشگر شاه به او بدهیم. و ما با کمال احترام پاسخش دادیم که؛ بیش از مقدار مورد احتیاج خود، باروت در دست نداریم ولی باخبر هستیم که انگلیسیها و فرانسویها عدهای باروتساز (باروتکوب) را اجیر کردهاند تا برایشان باروت تهیه کنند. و «مستوفیخاصه» پس از اینکه از قبول این پیشنهاد عذر خواست، منزل ما را ترک نمود.
باروت هماکنون در بازار اصفهان به قیمت هر من ۳۲ محمودی بهفروش میرسد، در حالیکه تا چند روز قبل قیمتی بیش از ۱۶ محمودی نداشت. و تعجب در اینجاست که با وجود قیمت گران، باز هم همگی به خرید آن رغبت دارند و اینطور که معلوم است؛ اگر قیمتش باز هم افزایش یابد، مردم از خرید آن چشمپوشی نخواهند کرد. میزان عرضه باروت هم فوقالعاده تقلیل یافته و هیچکس قادر نیست که بیش از ۶ تا ۹ پوند باروت در مغازهها بدست آورد.
پس از ملاقات با «مستوفیخاصه» ما مترجم خود را سراغ «میرزا رفیع منشیالممالک» و «میرزا ابوطالب» صاحبرقم، بهترین دوست کمپانی فرستادیم، تا آنها را از مضمون نامه رئیس کمپانی در «گامرون» درباره «نورالهخان» بیگلربیگیلار و وکیل او «میرزا ابوطالب» آگاه کند. «منشیالممالک» پس از شنیدن این خبر به مترجم ما گفت که؛ در اولین فرصت ممکنه شاه و «اعتمادالدوله» را از این موضوع مطلع خواهد نمود.
امروز چهار نفر جاسوس که بوسیله «سردار سید عبدالهخان» برای اطلاع از وضع قشون محمود فرستاده شده بودند، به شهر برگشتند و با خودشان سربریده سه نفر افغان و دو نفر اسیر را بههمراه آوردند، که پس از تقدیم آنها به شاه، از طرف اعلیحضرت به آنها ۶ تومان انعام داده شد.
یکی از این جاسوسان به ما گفت که؛ قوای محمود در حدود ۱۲ هزار نفر است، که ۴ هزار نفرشان سرباز تعلیم دیده و کاملا مسلح هستند. و اخیرا در میان این عده زمزمههائی حاکی از نارضائی شنیده شد؛ که چرا محمود آنها را از موطنشان تا اینفاصله بعید کشانده تا این قوای ضعیف را – که به هیچوجه قادر به مقابله با قشون قدرتمند ایران نیستند- به کشتن بدهد؟ مخصوصا از اینکه بهدستور محمود، آنها مجبور شدند غنائمی که تا آنموقع به چنگ آورده بودند، همه را بسوزانند (و این شخص ادعا میکرد که خودش این منظره را به چشم دیده) و استدلال محمود برای سوزاندن غنائم این بوده که قوایش سبکبار باشند، تا بتوانند با جسارت بیشتری بجنگند و موفق به فتح اصفهان بشوند.
این جاسوس همچنین میگفت که محمود، عنوان «شاه» را هم بر خود نهاده و به تقلید از شاه ایران یک پَر بر مندیل خود نصب کرده، که بر عکس شاه آنرا در سمت چپ مندیل قرار داده است. او یک فیل و ۱۵ اسب (برای استفاده گروه اکتشافی)، ۱۶ زنبورک (توپهای کوچکی که بر پشت شتر سوار است) و در حدود ۶ هزار شتر بههمراه دارد، که از این شترها برای حمل غنائمی که به چنگ خواهد آورد استفاده میکند و خودش نیز همراه با معاونش در یک «پالکی» سوار است. تدارک قوت و غذای این قشون به زحمت انجام میگیرد و آنها مجبورند که خود را با خوردن مقداری آرد مخلوط به شربت سیر کنند. و همین عامل باعث شده که عده کثیری از سربازان او به ادامه کار رغبتی نداشته و ناسازگاری کنند.
۵ مارس امروز شنیدم که «سردار عبدالهخان» توسط «اعتمادالدوله» احضار شده تا برای مذاکره با او در مورد چگونگی حمله به افاغنه، به دیدارش در «شرودان»- که تا اصفهان یک ساعت سواره راه است- برود.
در ضمن، امروز شخصی بهنام «فیلیپ کلمب» که توپچی سلطنتی است، نیز به ملاقات «اعتمادالدوله» رفت تا دستورات لازم از نظر آماده کردن توپخانه برای همراهی با قشون را از او کسب کند. و نزدیک ظهر شنیدیم که او با ۲۴ ارابه توپ ۳ پوندی از شهر خارج شد.
۶ مارس امروز شنیدیم که قشون ایران پس از اینکه یک میل از «شهرستان» دور شد، دچار تفرقه گردید و کلیه سرداران از یکدیگر جدا شده و بهاین فکر افتادند که؛ هرکدام خواهد توانست قوای افغان را قلع و قمع کرده و پاداش مناسب اینکار را از اعلیحضرت دریافت نمایند. و در ضمن گفته شد که مهاجمین افغانی امروز کلیه دهات اطراف اصفهان را غارت کرده وعده زیادی از مردم را بهصورت اسیر به اردوگاه خود بردهاند. با اینکه در این غارتگری حدود ۴ هزار نفر افغانی به دهکده «گلناباد»- واقع در ۳ میلی اصفهان- حمله آوردند، ولی از جانب «اعتمادالدوله» که اردویش فقط یک میل با آن فاصله داشت هیچ حرکتی برای مقابله با مهاجمین صورت نگرفت.
۷ مارس امروز «میرعلی» قاصد (شاطر) را با نامهای جهت «یاناوتس» رئیس نمایندگی و مستشار کمپانی هندشرقی هلند به «گامرون» فرستادیم، که متن این نامه را در دفتر مراسلات خود نوشتهایم. و حدود عصر امروز هم شایع شد که محمود به ۵ میلی شهر رسیده و بهاین ترتیب کاملا معلوم است که فردا بین طرفین، جنگ درخواهد گرفت.
۸ مارس به ما گفته شد که «علیمردانخان» والی لرستان به گروهی از افغانها که برای غارتگری به سمت دهکده «گلنآباد» آمده بودند، حمله و همراه با سرکوبی آنها، یک نفر را که سمت «مهردار» مخصوص محمود را داشته به اسارت گرفته است. و امروز که این شخص را برای استنطاق به شهر آوردند، اظهار داشت که: «محمود ۲۰ هزار نفر در اختیار دارد» و این تعداد، ۸ هزار نفر بیشتر از رقمی است که آن جاسوس قبلن گزارش داده بود. بهطور کلی تابهحال برآورد عده نفرات محمود در موارد مختلف با هم تفاوت داشته، و از رقم ۳ هزار در ابتدای امر به ۶ هزار، بعد ۱۲هزار و در آخر به ۲۰ هزار نفر رسیده است. که البته این رقم آخری بهنظر صحیح میآید. چون خیلی مشکل بتوان باور کرد که با در دست داشتن ۳ یا ۶ هزار نفر کسی جرات حمله به شهر اصفهان را داشته باشد.
امروز نزدیک ظهر خبر رسید که؛ قوای ایران موفق به شکست لزگیها در اردبیل شده و در حدود ۱۴۰۰ نفر از آنها را از دم تیغ گذراندهاند.
در همان موقع از طرف «ناظر بیوتات» به دنبال مترجم کمپانی فرستادند. و موقعیکه مترجم از ملاقات با او بازگشت، بما خبر داد که مسئله بر سر درخواست یکنفر توپچی برای خدمت به اعلیحضرت بوده است. و ما در جواب به آنها اطلاع دادیم که در کمپانی حتی یک نفر که تاکنون به توپ دست زده باشد وجود ندارد، ولی خبر داریم که انگلیسیها چند نفر توپچی در اختیار دارند.
شبهنگام پس از ساعت ۹ ناگهان خبر رسید که «اعتمادالدوله» و «سید عبدالهخان» همراه با نفرات قشون ایران بهسرعت از جبهه فرار کرده و وارد اصفهان شدهاند. و اینطور که اطلاع دادند معلوم شد که در حدود ۴ الی ۵ هزار نفر از قشون ایران در اثر حمله قوای محمود کشته شده و «علیمرادخان» نیز به اسارت آنها در آمده است و همراه با اسارت او، تمام توپها نقدینهها و کلیه سازو برگ سپاهیان ایرانی نیز بدست محمود افتاده است. ولی اصلن معلوم نبود که در این ماجرا به سر «قورچیباشی» علیقلیخان زنگنه، «توپچیباشی» احمدخان و «ایشیک آغاسیباشی» (رضاقلیخان) چه آمده و آنها کجا هستند.
وصول این اخبار اضطراب عجیبی در تمام شهر بهوجود آورد و همهی مردم از تصور تاراجگریهای محمود وحشتزده شدند. و ما در طول شب ناظر عبور شتابزدهی گروه کثیری مرد و زن بودیم که برای حفظ جان خود بهسوی قلعه طبرک رومیآورند. و از آنها شنیدیم که قوای ایرانی پس از فرار از جبهه، تمام تفنکهای خود را هم بهجا گذاشتهاند و تمام آنها بهدست افغانها افتاده است.
۹ مارس امروز صبح زود «شیرهچیباشی» به محل اقامت ما آمد و با کمال احترام به نام نامی شاه از ما بار دیگر تقاضا نمود که یکنفر توپچی در اختیارش بگذاریم. و ما نیز با احترام به او پاسخ دادیم که چون متاسفانه در تشکیلات خود دارای توپچی نیستیم، لذا انجام چنین خدمتی از طرف ما برای اعلیحضرت غیرممکن است و او میتواند از فرانسویها و انگلیسیها تقاضای توپچی بنماید. «شیرهچیباشی» پس از دریافت این جواب قانع شد و منزل ما را ترک کرد. ولی چندی نگذشت که نایب «مهماندارباشی» یکبار دیگر از طرف «اعتمادالدوله» به نزد ما آمد و عین همین درخواست را تکرار نمود. که البته ما به او هم نظیر پاسخ قبلی را دادیم و نایب «مهماندارباشی» نیز منزل ما را ترک کرد.
امروز اطلاع حاصل کردیم که عدهای چاپار به شهرهای مختلف روانه شده تا عدهای سرباز اجیر کنند و آنها را هرچه زودتر به اصفهان بفرستند. و همچنین شنیدیم که برخلاف خبر قبلی؛ «قوللرآغاسیباش» (رستمخان) کشته نشده و همراه با «علیمرادخان» مشغول مبارزه با قوای افغانی هستند. ولی «سیدعبدالهخان» که با نیروئی متشکل از هزار نفر عرب تازهنفس به کمک آنها رفته بود، امروز همراه مادرش به اصفهان بازگشتند. ولی هنوز معلوم نیست که به سر «قورچیباشی»، «ایشک آغاسیباشی» و «توپچیباشی» چه آمده است و همه از این وحشت دارند که مبادا این سه نفر کشته و یا بهدست افغانها اسیر شده باشند.
امروز شاه به «اعتمادالدوله» فرمان داد که تمام دروازههای شهر را محکم کنند و برای قلعه نیز آب آشامیدنی فراهم نمایند. و در اثنای روز شنیدیم که همگی شکست قوای ایرانی را ناشی از قصور «اعتمادالدوله» میدانند، زیرا او بود که اول از همه به افغانها پشت کرد و با اینکار باعث ایجاد بینظمی در قشون ایران گردید. و همین عمل او شکافی در جبهه ایجاد کرد، که راه مناسبی جهت نفوذ افغانها گردید و در نتیجه آن؛ تمام قوای ایران مجبور به عقبنشینی شد. بههمین علت است که مردم تصور میکنند؛ «اعتمادالدوله» بهزودی از منصب خود معزول خواهد شد.
تقریبا در همیناثنا شنیدیم که دیروز «محمود» پس از تعقیب قوای ایران، خود را به نزدیک شهر رسانده و هماکنون او در ۲ میلی اصفهان مستقر شده است.
امروز ظهر در شهر شایع شد که «اعتمادالدوله» بهخاطر عللی که قبلن ذکر گردید، بهدستور شاه تبعید شده است. ولی حوالی عصر خبر دیگری مغایر آن شنیدیم؛ که این عمل انجام نگرفته و تنها، به «اعتمادالدوله» اجازه برگشت بهسوی جبهه داده نشده است، چون شاه اینطور تصور کرده که وجود «اعتمادالدوله» در شهر لازمتر است و بهتر اینست که او در اصفهان بماند. البته احتمال دارد که چنین دستوری بیشتر بهخاطر آن صادر شده باشد که شاه از رفقای متعدد «اعتمادالدوله» و قوائیکه در شهر تحت فرمان او هستند ترسیده و امکان شورش این افراد را در صورت طرد «اعتمادالدوله» مدنظر قرار داده است- با شنیدن اینگونه اخبار ضد و نقیض کاملا معلوم است که بههیچوجه نمیتوان نسبت به رفتار ایرانیها اعتماد داشت.
امروز نان بهقدری در شهر نایاب شد که حتی نمیشد یکهشتم من نان را به آسانی بهدست آورد. بههمینجهت مردم در مقابل نانوائیها بهجان هم افتاده و سربازان نیز برای تهیه نان با نیزه و شمشیر نانواها را تهدید به قتل میکردند. این امر که میتواند نشانهای از وخامت اوضاع باشد، خدای نکرده ممکن است به یک قحطی فلاکتبار بیانجامد.
امروز همچنین از سوی منابع موثق اطلاع رسید که «منشیالممالک» به انگلیسیها خبر داده که اکنون لحظه مناسبی برای ابراز دوستی آنها نسبت به شاه مملکت فرا رسیده و آنها اگر بدون درنگ برای پراکندن مهاجمان افغانی به کمک برخیزند، میتوانند مراتب مودت خود را بهخوبی ثابت نمایند. ولی مقامات انگلیسی در مقابل این درخواست جواب دادند که: در موقعیت فعلی آنها بههیچوجه قدرت ابراز دوستی خود نسبت به شاه را ندارند، زیرا حتی توانائی دفاع از خانه خودشان را هم در مقابل هجوم قوائی که ۴۲ هزار نفر از لشگریان ایرانی از مقابلش گریختهاند، ندارند.
امروز بعد از غروب آفتاب شنیدیم که «قورچیباشی» همراه با «ایشک آغاسیباشی» وارد شهر شدهاند. و در ضمن معلوم شد که شایعات مربوط به جنگیدن «قوللر آغاسی» با افغانها نیز صحیح نبوده، زیرا یکی از گرجیهائیکه همراه او در جبهه حضور داشته، بهچشم خود دیده که «قوللرآغاسی» با اسبش به داخل گودالی سرنگون شد و در همان موقع توسط افغانیهائیکه در تعقیب قشون ایران بودند، با نیزه سوراخ سوراخ گردید. «علیمردانخان» نیز که در اثر مبارزه زخمی شده بود، رو به سوی لرستان گریخت. و در مورد «توپچیباشی» – با اینکه هنوز هیچکس اطلاعی از سرنوشت او بهدست نیاورده- ولی محتمل است که او هم در حال حاضر بینفس روی زمین افتاده باشد. و نیز تصور میرود که سرنوشت «فیلیپ کولومب» توپچی فرانسوی هم – بهخاطر آنکه تاکنون هیچ خبری از او بهدست نیامده- بهتر از اینها نباشد.
۱۰ مارس امروز صبح مطلع شدیم که شاه، «لطفعلیخان» داغستانی، بیگلربیگی سابق را بهحضور پذیرفته و از او خواسته است که بهترین راه و روش برای مقابله با هجوم «محمود» را نشان بدهد. و شخص مزبور نیز در پاسخ اعلیحضرت گفته که بهنظر او هیچ چارهای جز پرداخت پول و اجیر کردن سربازان شجاع و جنگجو وجود ندارد و فقط در اینصورت است که میتوان به مقابله با مهاجمین برخاست و اوضاع را بهحال عادی برگرداند. «لطفعلیخان» همچنین به شاه اظهار داشت که بایستی شخصی را مامور نمود تا به امور مایحتاج و آذوقه زندگی مردم رسیدگی کند و نگذارد قیمتها از آنچه سابقن بوده افزونتر شود. و در ضمن باید از این پس سر از تن سرداران و سربازانی که از جبهه جنگ فرار میکنند جدا کرد تا دیگران عبرت بگیرند و مبادرت به تکرار این عمل شرمآور ننمایند.
بهطوریکه شنیدیم؛ شاه از این اظهارات «لطفعلیخان» فوقالعاده خوشحال شد و فورا به خود او دستور داد تا مقام «نسقچیباشی» شهر را در اختیار گرفته و تمام مایحتاج زندگی مردم را تحتنظر داشته باشد. «لطفعلیخان» نیز پس از ابراز مراتب وفاداری خود، بلافاصله بهسوی شهر حرکت کرد و به همگی اعلام نمود که تمام کسبه اعم از پارچهفروش یا نانوا بایستی مثل گذشته به فروش جنس بپردازند و در صورتیکه دکانهای خود را تعطیل نمایند محل کسبشان به آتش کشیده خواهد شد. از قرار معلوم این تهدید موثر واقع شد و امروز علنن متوجه بودیم که دکانهای نانوائی مثل سابق مشغول کار هستند.
امروز در شهر شایع شد که «محمود» به فاصله یک و یک دوم میلی شهر تا دهکدهای بهنام «چبر» رسیده و همچنین شنیدیم که او فرمان صادر کرده و در آن از کلیه مردم دعوت نموده تا بدون ترس به او ملحق شوند و مطمئن باشند که اگر او را پادشاه خود بدانند، به هیچکس صدمهای نخواهد رسید. و در ضمن تهدید کرد که اگر غیر از این رفتار شود، او همگی را بهقتل خواهد رساند- باید صبر کرد تا گذشت زمانه حقایق را روشن کند!
امروز بهخاطر انتخاب «محمدعلیخان» پسر «اصلانخان» بهسمت «توپچیباشی» محقق شد که «احمدخان توپچیباشی» در جنگ کشته شده است. «محمدعلیخان» پس از انتصاب به این سمت در حدود ۳۰۰۰ نفر از سربازان فراری از صحنه نبرد را دوباره جمعآوری نمود و هماکنون دور از شهر در «شهرستان» آماده است تا از این ناحیه در مقابل حمله دشمن دفاع کند.
والی «سیدعبدالهخان» را نیز که شنیده بودیم، دیروز با عدهای در حدود ۱۰۰۰ نفر عرب تازهنفس عازم جنگ شده، هنوز در شهر است و دلیل انتظار او فقط اینست که ساعت سعد برای عزیمتش فرا برسد، چون اینطور که میگویند: پسفردا روز مناسبی برای اینکار خواهد بود. در این فاصله او روزی ۳۰ تومان نقد برای خودش و ۳ محمودی برای هرکدام از نفراتش، بهاضافه علیق برای اسبهایشان، دریافت میکند.
امروز دو نفر زارع که از ده خود عازم شهر بودند طبق گفته خودشان؛ با سه تن از افغانها برخورد کردند و از آنها شنیدند که: «بههیچوجه نبایستی از شاه محمود وحشت کرد، چون طبق دستور او؛ ما با افراد بیبضاعت و فقیر کاری نداریم و فقط اگر کسی اسلحه یا پول نقد داشت از او میگیرم…» این دو نفر زارع نیز بدون ترس از کشته شدن تمام محموله خود را نشان دادند و افغانها پس از اخذ همه پولهای سفید، پولهای سیاه آنها را برایشان باقی گذاشته و با دادن مقداری نان رهایشان کردند.
امروز یک افغانی را که از قشون خود جدا شده و بهوسیله دو نفر ایرانی اسیر گردیده بود، بهحضور شاه آوردند و او را در مقابل سوال شاه از اینکه؛ «محمود چه غلطی میکند؟» و «به چه جراتی از مردم میخواهد که او را بهرسمیت بشناسند؟» ساکت ماند. ولی همین شخص در مقابل، از شاه پرسید: «منظور شما از محمود، همان شاهمحمود است؟!»و این پرسش او باعث شد که چوب مفصلی به او زدند و پس از اینکه با لگد از حضور شاه بیرونش کردند، او را به زندان انداختند.
نزدیک ظهر یکی از نوکران «محمدعلیبیگمعیرباشی» به نزد ما آمد و از طرف اربابش تقاضا نمود که به او ۵۰۰ تومان قرض بدهیم و گفت که؛ «معیرباشی» قول میدهد در مقابل این محبت فرمانی برایمان صادر خواهد شد که طبق آن؛ حمل و نقل تمام کالاهای کمپانی بدون هیچگونه ممانعتی در سراسر مملکت انجام پذیرد. ولی ما در جواب گفتیم که: «بدون اطلاع قبلی ریاست کمپانی در گامرون قارد به قبول این پیشنهاد نیستیم، و در ضمن پولی هم برای قرض دادن در بساط نداریم. البته اگر هم پولی موجود بود، باز هم نمیتوانستیم آنرا به کسی قرض بدهیم، چون اصولا اجازه اینکار به ما داده نشده است». با شنیدن این جوب، نوکر «معیرباشی» پس از حدود ربع ساعتی که در منزل ما بود، اینجا را ترک کرد.
نزدیک ساعت ۴ بعدازظهر سرو صدای فراوانی به گوشمان رسید، که از نزدیگی قصر پادشاه برمیخاست. ما برای دانستن علت این سرو صدا، یکی از خدمه خود را به آنجا فرستادیم و او پس از بازگشت برایمان تعریف کرد که: شاه پسر بزرگ خود «محمودمیرزا» را در جلوی قصر بهعنوان معاون خود (ولیعهدی) به همگان معرفی کرده و او را بهسمت فرمانده قشون در جنگ با افاغنه تعیین نموده است ولی چون او فاقد هرگونه اطلاعات رزمی میباشد، لذا «سیدعبدالهخان» را نیز بهعنوان مشاور «محمودمیرزا» گماشته است. به نظر ما؛ این عمل فقط بهاینخاطر صورت گرفته که عده زیادی از مردم با دیدن آمادگی پسر شاه برای جنگ با مهاجمین، به ورود در قشون تشویق شده و جسارت بیشتری در حمله به دشمن پیدا کنند- خدا کند که اینکار موفقیتامیز باشد و هرچه زودتر این وضع نابسامان بهپایان برسد.
این شاهزاده که ۲۴ سال بیشتر ندارد، جوان زیرک و بااطلاعی است. و بطوریکه شنیدهایم؛ عدهای معتقدند که او چون یک پهلوان میباشد، بهزودی تمام دشمنان مملکت را نیست و نابود خواهد کرد. شاهسلطانحسین نیز تصمیم گرفته که در صورت موفقیت او در این جنگ، تمام اختیارات حکومت را به دست اولاد ارشدش بسپارد و خودش مابقی عمر گوشهنشینی اختیار کند.
امروز عصر یکی از قاصدهای «سیدعبدالهخان» که از کنار منزل ما میگذشت، در جواب پرسش یکی از نوکران ما راجع به اخبار جدید، گفت: «هماکنون عازم دیدار اربابم هستم تا به اومژده رسیدن ۶۰۰۰ نفر از افرادش را به «میار» بدهم، که این عده فردا حرکت نموده و امید میرود تا پسفردا به شهر برسند»- اگر این مطلب صحیح باشد، مسلما میتواند در این لحظات بحرانی، که همه انتظار کمک دارند، خبر بسیار مسرتبخشی بهشمار آید.
نزدیک غروب شنیدیم که «لطفعلیخان» بار دیگر از مقام «نسقچیباشی» خلع شده و او را در حالیکه طنابپیچ کرده بودند، به زندان انداخته و شغلش را نیز به برادر «ناظر» سپردهاند. علت برکناری و طرد «لطفعلیخان»بیشتر به سبب درخواست زنهای حرم شاه است که او را از اعتماد فراوان نسبت به «لطفعلیخان» و سپردن چنین منصب پراهمیتی به او، برحذر داشتهاند. زیرا «لطفعلیخان» بارها نشان داده که شخص وفاداری نسبت به سلطنت نبوده و چون همیشه با پادشاه سرناسازگاری داشته، لذا هیچ بعید نیست که ناگهان به سوی«محمود» رفته و در منتهای رذالت و بیشرمی تمام شهر را تسلیم او نماید.
شبهنگام در شهر شایع شد؛ «میرآخورباشیصحرا» که بههمراهی ۷۰۰۰ نفر از شیراز حرکت کرده بود، موقع نزدیک شدن به دروازههای اصفهان از وجود «محمود» در آن حوالی آگاه شد و فیالفور تصمیم گرفت با نفراتش به قوای «محمود» حمله کند، و قوای «محمود» که بدون اسلحه و سرمست از پیروزی در حال استراحت بودند، در اثر این حمله چنان غافلگیر شدند که ۷۰۰ نفرشان بهدست نفرات «میرآخورباشی» بهقتل رسیدند و بناست سرهای بریده این عده فردا صبح به حضور شاه برده شود اگر این شایعه صحیح باشد، باید اعتراف کرد که واقعه بسیار مهمی اتفاق افتاده است. ولی عده کثیری معتقدند که این شایعه عمدا بوسیله حکومت پراکنده شده تا مردم شهر کمی جرات و جسارت پیدا کنند. بههرحال، اعم از راست یا دروغ، فردا صبح با ورود سرهای این عده به شهر، حقیقت ماجرا نیز روشن خواهد گردید.
۱۱ مارس امروز به ما خبر رسید؛ چند نامه که بین «محمود» و اشخاصی در شهر مبادله شده بود، به چنگ حکومت افتاده است، ولی بههیچوجه بر ما معلوم نشد که طرف مکاتبه این نامهها چه کسانی بودهاند و حتی هیچکس حاضر به تائید این خبر هم نشد و یا حداقل از مضمون نامهها نیز نتوانستیم اطلاع حاصل کنیم هر چه باشد، بالاخره در آینده به این مسئله پیخواهیم برد.
نزدیک ظهر امروز در جلوی قصر شاه و بهدستور پسر شاه – که اکنون «سلطان محمود» نامیده میشود- شکم ۴ نفر افغانی را که قبلا دستگیر کرده بودند پاره کردند و سپس جسد آنها را روی الاغ در داخل شهر گرداندند.
در ساعت ۲ بعداز ظهر چون بههیچوجه خبری از ورود قوای «میرآخورباشی» و جنگ او با افاغنه بدست نیامد، کاملا معلوم شد که این مطلب شایعهای بیش نبوده است. ولی بههرحال گفته میشود که عدهای از قوای تحت فرمان «میرآخورباشی»در راه حرکت به اصفهان هستند.
یکی از ایرانیهائیکه جزء سربازان قشون «محمود» بوده و بعدا به اصفهان گریخته است، امروز موقع عبور از کنار در ورودی منزل ما میگفت که: عده نفرات «محمود» به ۱۲۰۰۰ میرسد. و این تعداد معادل همان رقمی است که قبلن (۴ مارس) بهوسیله یکی از جاسوسان «سردار سیدعبدالهخان» به ما گفته شده بود. این شخص همچنین اظهار داشت که: محمود قصد دارد یکسره تا قصر سلطنتی فرحآباد بتازد و او قوائی فراهم آورده که از سپاهیان نخبه تشکیل شده و پول خوبی هم به آنها میپردازد.این سرباز فراری بیشتر از این واهمه داشت که مبادا قوای ایرانی نتوانند از ورود سپاهیان «محمود» به اصفهان جلوگیری کنند. او همچنین به ما خبر داد که «فیلیپ کولومب» توپچی، موقع فرار از جبهه، هدف نیزه یکی از افغانها قرار گرفته و کشته شده است.
امروز بعدازظهر شاهزاده محمود مجلسی تشکیل داد و در آن؛ یکی از خواجههای سفید بهنام «احمدآقا» را به سمت قائممقام «قوللرآغاسی» تعیین کرد و همچنین به تمام سربازانش قول داد که برای سر هر افغانی ۱۲۰ محمودی به آنها جایزه پرداخت خواهد نمود. و بهاینترتیب احتمال میرود که دیگر، سربازان ایرانی بهآسانی از جلوی افغانیها فرار نکنند.
در همانموقع شنیدیم که «علیمرادخان» نامهای به شاه نوشته و اطلاع داده که به ایالت خودش بازگشته است، ولی به مجرد اینکه جراحاتش بهبود یافت با قوای تازه نفس به اصفهان مراجعت خواهد نمود تا در ضمن؛ علل فرار از جبهه و اینکه چه کسی مقصر اولیه گسیختگی قوای ایران بوده را، با شاه در میان بگذارد.
ولی احتمال میرود که «علیمردانخان» بهوسیله قوای خود و بهدستور برادرش زخمی شده باشد، چون برادر او یکی از دشمنانش محسوب میشود و پیوسته کوشش داشته که با قتل «علیمردانخان» مقام والیگری ایالت لرستان را تصاحب نماید حقیقت هرچه باشد، بالاخره در آینده مکشوف خواهد شد.
بنابر شایعاتی که امروز توسط کاتولیکهای اصفهان پراکنده شده بود؛ قرار است مسیو «پادری» سفیر روس در ظرف ۸ تا ۱۰ روز آینده به اصفهان وارد شود. و عجله او بیشتر بهاینخاطر است که مبادا حوادث جاری مدتی بهطول انجامد و باعث معطلی او بشود…
اصل منبع و باقی قضایا رو از کجا میشه پیدا کرد؟
دوست عزیز، این نوشته به صورت دستی به ما رسیده، اما گمان میکنم که با مراجعه به کتاب «انقراض سلسلهی صفویه» نوشتهی دکتر لاکهارت، بتوانی اطلاعات بیشتری به دست بیاوری
منظور از دستی (!)چیه؟ بلاخره یک کسی نوشته این مطلب رو یا ترجمه کرده. چطور بدون منبع میشه پیگیر قضیه بود؟
دوست عزیز، منظور از دستی اینست که یکی از همکاران، بخشی از این گزارش را از یک رسالهی دانشگاهی به نقل از دکتر ویلم فلور ترجمه کرده است. به شما راهنمایی شد که در کتاب لاکهارت به نام «انقراض سلسلهی صفویه» به ترجمه ابوالقاسم دولتشاهی، به این گزارش و منابع آن اشاره شده است. این کتاب در سال ۱۳۴۴از سوی بنگاه ترجمه و نشر کتاب در تهران منتشر شده است
مطالبی ماننداین راتاریخ نمگن بهش سرکاری میگن برامن خوب
شددیگه اول، آخرمطالب رانگاه میکنم.
همه مطلب فوق کاملا صحت دارد. شما چکار داری دستیه یا پایی. اگر نوشته های مورخان را خوانده باشی میبینی که با نوشته های آنان مطابقت دارد. عبرت بگیر برادر عزیز.
صد رحمت به محمود افغان.
ممنون.روایت سقوط اصفهان را از زاویه دیگری دیدن جالبه و اموزنده و اینکه عده ای کمی افغانی چطور بزرگترین پایتخت ان دوران را تاراج کردنند.کاش مردم بدانند که همه در ان زمان منتظر ظهور بودنند.وشایعه ظهور چطور مردم را بی خیال و سست و کرخت کرده بود.
ادرس غلط ندهید از بی عرضه گی شاه صفوی بود که نتوانست از عهده افغانها بر اید والا در زمان شاه عباس دوم وشاه اسماعیل که مهدویت پررنگتر بود
شاه نالایق برآمده از ملت نالایق است. شاه سلطان حسین خرافی را مردم غرق در خرافات سر کار آوردند. چون خلق و خوی این شاه نادان بیشتر به مذاق مردم خوش می آمد. وگرنه شاه سلیمان پدر همین شاه سلطان حسین یک پسر دیگر هم داشت که بسیار رشید و اهل جنگ و کشورگشایی بود. اما دربار خموده و غرق در خرافات کسی را می خواستند که پیرو آن خرافات باشد. دربار هم برآمده از مردم بود.
1. همیشه در تاریخ ایران اینگونه بوده که به خاطر ضعف حکومت مرکزی، یکی از اقوام ایرانی سر به شورش میگذاشتند و می آمدند و حکومت مرکزی را ساقط میکردند. آقامحمدخان با استفاده از ضعف زندیه به حکومت رسید. کریمخان از آشفتگی پس از مرگ نادر به حکومت رسید. نادر هم با استفاده از ضعف صفویه به حکومت رسید. همیشه اینطور بوده. اما نکته مهم که تصرف اصفهان را به دست افغانها بزرگ جلوه می دهد این است که به نوشته همه تاریخ نویسان (چه آنهایی که خودشان در آن زمان بودند و چه مورخین بعدی) دفاع از اصفهان به سادگی انجام شدنی بوده. اما شاه احمق و نالایق صفوی بجای مشاوره با سردادران شایسته، دائم در حال مشاوره با رمالان و جن گیران و دعانویسان بوده. طنز کار اینجاست. تازه باز با صلاح دید همان رمالان هر سردار شایسته ای را یا می کشت یا از کار برکنار می کرد. نمونه همین لطفعلی خان است که در مطلب فوق به آن اشاره شد. حتی پسرش مرتضی میرزا با رشادت می جنگد و از پدرش می خواهد که قوای بیشتری به او بدهد اما شاه سلطان حسین بجای کمک به او با مشاوره با همین دعانویسان جواب رد به پسرش می دهد چون دعانویسان می گفتند مرتضی میرزا با اینکارش در حرکت ستارگان که دارد در طالع سعد قرار میگیرید اخلال می کند. حماقت تا چه حد!!! ناسخ التواریخ را بخوانید. و پسرش از شدت غیرت چنان سرش را به دیوار می کوبد که در جا میمیرد. ما بودیم اینکار را نمی کردیم؟ تعجب نکنید در همین روزگار خودمان، خبرهایی می شنویم که باید سر به دیوار کوفت.
2. راحت طلبی مردم و دور شدن از روحیه جنگاوری، سلاح قزلباشان را زنگ زده کرده بود.
3. افراد لایق کنار گذاشته شده بودند و یک مشت آدم بی رگ و ریشه و خواجه سرا همه کاره شدند بودند. وقتی اختیار مملکت را به یک مشت آدم احمق پرمدعا و نادان و حریص بسپاری عاقبتش می شود سقوط افسانه ای ترین شهر آن روزگار دنیا به دست یک مشت آدمی که به آنان ظلم شده بود یعنی افغانها. و ظلم را هم گرگین خان گرجی فرستاده همین شاه نادان به آنها کرد.
4. اگر دقت کرده باشید چند وقتی است داستان سقوط اصفهان زیاد دارد سر زبان ها می چرخد چون بالاخره حافظه ضعیف تاریخی ما دارد می گوید روزگار همان روزگار شده و شاید عواقب آن هم همان عواقب باشد.