انورخامهای: دورهی دوم در اندیشهی «صادق هدایت»؛ ستیز با فاشیسم و شوونیسم!
هنگامیکه پس از شهریور۱۳۲۰ با هدایت آشنا شدم وضع با گذشته خیلی تفاوت داشت. هدایت بهعنوان یک چهرهی ادبی برجسته به وطن بازگشته بود و ادبای محافظهکار که اکثرا مدیحهسرا یا وابسته به رژیم رضا شاه بودند جرات مخالفت با او را نداشتند. روزنامهی ایران با خواهش و تمنا اجازهی انتشار مجدد بوف کور را از او گرفته بود و به صورت پاورقی آن را منتشر میکرد. داستانهای هدایت از نو با تیراژ بیشتر منتشر میشد و از سوی نسل جوان با استقبال روبهرو میگردید.
در چنین شرایطی من حدود پنج سال یعنی تا تابستان ۱۳۲۵ اغلب روزها در کافه فردوسی و گاهی سرشبها در کافه رستوران کنتینانتال که روبهروی کافه فردوسی بود از مصاحبت هدایت بهرهمند میشدم. او تقریبا هر روز بین ساعت ۹ تا ۱۰ صبح به کافه فردوسی میآمد و اغلب سرمیز مشخصی که در سمت راست و پهلوی پنجرهی رو به خیابان قرار داشت مینشست. تقریبا هیچوقت هم تنها نمیماند، چون یا پیش از آن یکی دو نفر از دوستان و علاقهمندانش آمده و منتظر بودند، یا بعد از او میآمدند و سرمیز او مینشستند. اینها هم معمولن اشخاص معینی بودند. صبحی مهتدی، دکتر خانلری، دکتر شهید نورایی،خاشع، طبری، من و گاهی بزرگ علوی و صادق چوبک. جمع شدن ما در این کافه بقدری منظم و عادی شده بود که تقریبا جزو منضَمات آن به شمار میرفت. مدیر کافه و گارسونهای آن همه با ما خودمانی شده بودند بهطوری که اگر یک روز نمیرفتیم احساس کمبود میکردند و روز بعد علت آن را میپرسیدند.
بدون شک مهمترین چیزیکه این عده را هر روز به آنجا میکشید وجود هدایت بود. البته علل دیگری مانند محل و موقعیت کافه و رفتار خوب گارسونها نیز در ان موثر بود. اما عامل اصلی همان جاذبهای بود که در هدایت و صحبتهای او وجود داشت. هدایت بیشک از لحاظ ادبی و هنری اطلاعات وسیعی داشت و مرتبا با ادبیات غرب در تماس بود و خود را همسطح و هماهنگ با آن نگاه میداشت. اما این معلومات گسترده علت اصلی جاذبهی او نبود. بیشتر اشخاصی که در این جمع شرکت داشتند بهویژه دکتر شهید نورایی، نوشین، علوی، دکتر خانلری و صبحی نیز اشخاص مطلع و با معلومات و حرَافی بودند. اما هدایت قدرت بیانی داشت که منحصر به خود او بود. او وقتی شروع به صحبت میکرد، با اصطلاحات خاص خودش، با لطیفهها، بذلهگوییها، متلکهایی که مارک هدایت روی آنها خورده بود، چنان حاضران را مجذوب میکرد که همهی گفتههای دیگران در برابر آن رنگ
در آن سالها یعنی از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵، هدایت تمایلی نسبت به حزب توده و جنبش کمونیستی جهانی پیدا کرده بود. بهویژه نسبت به فاشیسم و نازیسم خیلی بدبین و در نتیجه طرفدار پیروزی متفقین بود. اما با وجود فشار و اصرار زیاد رهبران حزب توده هیچگاه حاضر به عضویت آن نشد. اصلا در تمام زندگیش هیچوقت در هیچ حزبی شرکت نکرد. از حزب و حزببازی بیزار بود و حاضر نبود آزادی فردیش را به هیچ بهایی از دست بدهد.
اما از نظر عقیده و گرایش فکری سیاسی رویهم رفته سه مرحله میتوان در زندگی هدایت تشخیص داد. در آغاز یک دوران ناسیونالیسم تقریبا افراطی که مظاهر آن ستایش ایران باستان و هرچه مربوط به آن است، کینه و دشمنی نسبت به اعراب و هرچه بویی از عربیت دارد، و آرزوی بازگشت به آن دوران بود. نشانههای این ناسیونالیسم را در نمایشنامهی » پروین دختر ساسانی» مییابیم. این ناسیونالیسم هدایت در سالهای بعد فروکش کرد و نوعی اندیشهی انترناسیونالیستی و غربگرایی جای آن را گرفت، ولی بعضی آثار آن تا پایان زندگی هدایت همچنان برجای ماند، مانند دشمنی با عربیت و علاقه به آثار زرتشتی. تحقیقات هدایت و کتابهایی که از آثار زرتشتی و زبان پهلوی ترجمه کرده و منتشر ساخته است، مانند زند و هومن یَسن، گزارش گُمانشکن، گجسته ابالیش و کارنامهی اردشیر بابکان، که دارای ارزش فراوانی است، از این گرایش او سرچشمه گرفته است. همچنین دشمنی شدید با امپریالیسم انگلیس و عمال و جیرهخواران او از باقیماندههای همان ناسیونالیسم افراطی آغاز زندگیش بود. ولی مظاهر دیگر آن ناسیونالیسم مانند پارسی سرهنویسی را رها کرد و حتی با آن مخالفت مینمود. در حالیکه خود در آغاز یکی از طرفداران پارسی سره بود و نمایشنامهی پروین دختر ساسانی را به این شیوه نوشته است، بعدها این کار را به مسخره گرفت و در وغ وغ ساهاب و ولنگاری به صورت طنز از آن انتقاد کرد.
هدایت نه تنها از استعمارگران انگلیسی بیزار و متنفر بود بلکه نسبت به آلمان و امریکا و دولتهای غربی دیگر نیز تمایل چندانی نداشت. تنها کشور غربی که نسبت به آن بهویژه به تمدن و فرهنگش علاقه داشت فرانسه بود. علت اینکه در پایان زندگی باز به فرانسه پناه برد و در آنجا خودکشی کرد و به خاک سپرده شد، همین علاقه بود.
از سوی دیگر تنفر و بیزاری از استعمارگران غربی به تریج نوعی خوشبینی نسبت به شوروی و کمونیسم بینالمللی در وی ایجاد کرد، و این دومین مرحلهی تحول فکری هدایت از نظر سیاسی و عقیدتی بود. البته این خوشبینی هدایت صرفا احساساتی بود و بنیاد منطقی و تحقیقی نداشت. همچنین هیچگاه صورت فعالیت سیاسی و عملی به خود نگرفت. این خوشبینی بهویژه پس از روی کار آمدن هیتلر و نازیسم در آلمان که هدایت از آن سخت بیزار و متنفر بود، اشکار شد، و هرچه هیتلریسم آلمان قویتر و زورگویی او در داخل و خارج بیشتر میشد، تنفر هدایت از آن از یک سو و خوشبینیاش نسبت به شوروی یعنی یگانه دولتی که در آن زمان با آلمان نازی مخالفت میکرد از سوی دیگر، افزونتر میگردید. البته تاثیر بزرگ علوی و دکتر ارانی را در او نیز نمیتوان نادیده گرفت.هدایت با علوی دوست نزدیک و با دکتر ارانی آشنا بود، مجلهی دنیا را میخواند و آن را تشویق میکرد. اما هیچوقت در آن چیزی ننوشت.
حوادث سالهای اول جنگ جهانی دوم این خوشبینی هدایت را به شدت تقویت کرد. قلدرمآبی آلمان، حمله و تجاوز به خاک کشورهای دیگر و حتی بیطرف مانند هلند، بلژیک، نروژ و دانمارک، اشغال فرانسه و ویران کردن آثار فرهنگی ان که در نزد هدایت بسی گرامی بود، بمباران مردم بیدفاع شهرهای انگلیس و کشورهای دیگر، بیزاری او را از آلمان هیتلری به سرحد کمال رساند و به دشمنی و کینه مبدل ساخت. در نتیجه وقتی هیتلر به شوروی حمله کرد و تا مرز قفقاز در آن پیشرفت، و ائتلاف میان این دولت با کشورهای غربی صورت گرفت، هدایت آشکارا از متفقین پشتیبانی مینمود و هوادار پیروزی آنها بود، و در این راه تا آنجا پیش میرفت که از حملهی روس و انگلیس به ایران و اشغال کشور ما نیز ناراحت و نگران نبود بلکه آن را به فال نیک میگرفت، چون در اثر آن دیکتاتوری رضاشاه سقوط کرده و دموکراسی نیمبندی پدید آمده بود.
هدایت پیروزیهای شوروی و متفقین را بر آلمان هیتلری و همپیمانانش به دقت تعقیب میکرد و از آن خرسند بود. این خوشبینی تا پایان جنگ ادامه داشت و پس از آن به عللی که خواهم گفت به بدبینی بسیار شدید نسبته به همهچیز و همهکس مبدل گردید. باید دانست که خوشبینی که خوشبینی هدایت نسبت به شوروی و جنبش کمونیستی بینالمللی، مانند بسیاری از افراد با حسن نیت دیگر، ناشی از عدم شناخت رژیم شوروی و واقعیت جنبش مزبور و باور کردن تبلیغات فریبندهی آنها بود. در آن سالها هن.ز ماهیت آن رژیم و این جنبش آنگونه که بعدها آشکار شد، معلوم نبود و جنایات استالین برملا نشده بود. بهویژه اینکه شوروی پس از حملهی آلمان مظلومنمایی میکرد و دول و مطبوعات غربی هم به علت منافع مشترکشان با شوروی علیه هیتلر، نه تنها بر ضد شوروی تبلیغ نمیکردند، بلکه تا حدی به نفع او تبلیغ میکردند.
هم تنفر و بیزاری هدایت از فاشیسم و نژادپرستی و هم خوشبینی او نسبت به شوروی در آثار این دورانش منعکس گردیده است. مخالفت او را با هیتلریسم و نژادپرستی در قضیهی زیر بته مییابیم که ماجرای دعوای دو قبیله است بر سر اینکه کدامیک بازماندگان واقعی آدم ابوالبشر هستند. در پایان » قضیه» رئیس قبیلهی دست چپ که اسناد تاریخیش در آب افتاده و گم شده است، با سخنرانی زیر حقانیت خود را اثبات میکند:
«ما یک بابایی هستیم، آمدهایم چهار صبا تو این دنیای دون زندگی بکنیم و بعد بترکونیم برویم پی کارمان. هیچ تاریخ و سندی را هم قبول نداریم و به رسمیت نمیشناسیم و هیچ افتخاری هم به پیدا کردن نقطهی متقاطرهی نشیمنگاه آدم در این طرف کره نداریم، یا اینکه صفحات تاریخ را عوض کنیم، یا نظام نوین بیاوریم، یا به برتری دل و اندرون و ستبری گردن و کلفتی سبیل و قلدریهای رییس قبیلهی خودمان بنازیم. چون هر الاغ و خرچسونه همین ادعا را دارد و خودش را افضل موجودات تصور میکند. جانم برایتان بگوید؛ از شما چه پنهان ما اصلن آدمیزاد نیستیم. تمدن و آزادی و عدل و داد و اخلاق شما هم که به قول خودتان از نژاد برگزیده هستید به درد ما نمیخورد و حمالی شما را به گردن نمیگیریم، این دونبازیها و بیشرفبازیها را کنار بگذارید وگرنه اگر فضولی زیادی بکنید، تمام افراد قبیلهی ما با تیر و تبر پشت بتهها ایستادهاند و پدرتان را در میآوریم، شما سی خودتان ما سی خودمان، ما از زیر بته درآمدهایم.»
این مطلب گزیدهای است از کتاب «چهارچهره» نوشتهی دکتر انورخامهای از انشعابیان شاخص حزب توده ایران، پاییز ۱۳۶۸