جیشالعدل، بر سر سفرهی تاریخ تبعیض مذهبی در ایران!
یکم. آنچه تا اینهنگام روشن است، گروه جیشالعدل اگر از شیوههای حکومت ایران در مدیریت اختلالات خبری استفاده نکرده باشد، یکی از گروگانهای خودرا به دار کشیده است. جیشالعدل چه یک گروه تروریستی بنیادگرا باشد که هست؛ چه یک تشکیلات رهاییبخش بومی باشد که نیست؛ از بار مسوولیت مشترک هیات دولت، بهویژه وزیران امورخارجه و کشور، در مرگ جمشید داناییفر چیزی نخواهد کاست. با اینحال عجبی نیست که مطابق معمول، شماری از وابستهگان و نزدیکان به حکومت و کارگزاران رسمی وغیر رسمی دولت جدید، به غبارروبی از ساحت معبود خود پرداخته سهل است؛ تلاش کنند تا مگر با دمیدن در کورهی وطنپرستیهای کوچهبازاری، از نمد آن، کلاهی برای «صفویهای» ساختن موقعیت حاضر فراهم کنند.
دوم. ترجیعبند دفاع این بخش از «هوا»داران دولت آنست که «در این مورد از دولت کاری برنمیآمده»، که اتفاقن اگر دستی به قافیه و ردیف این ترجیعبند ببریم، این یکبار را به درستی گفته و فهمیدهاند. گیرم نابهخود، اشارهای به دورترهای دشوار پیش رو کرده باشند، وگرنه رهایی این پنجتن از راههای متعارفی که بارها از سوی همین حکومت و دیگر دولتهای منطقه بهکار گرفته شده، بهآسانی میسر بود. مگر اعتبار احکام غالبن مخدوش قوهی قضاییهی ایران تا چه اندازه است که نتوان از اجرای تعدادی از آن، در معامله بر سر جان این چند سرباز روستایی بینوا و بیخانومان گذشت کرد؟! یا مگر صاحبنظران خبرهی دستگاههای امنیتی واقعیت امر را بهگوش مجریان امور نبردهاند که بدانند آزادی یا اسارت چندتن از اهالی این قوم و قبیله، نه به گسترش تحرکات زیرپوستی این منطقهی ملتهب خواهد افزود، نه شتابی از آن خواهد گرفت؟! ازینست که درحال حاضر اگر دولت بخواهد، آزادی این چند اسیر و گروگان ازاو ناساخته نیست، اما پیشبینی روزهایی که در برابر رویدادهایی ازایندست، بهکلی «کاری از دولت برنیاید»، چندان دشوار بهنظر نمیآید.
سوم. البته هنوز آثار طوفان بهتمامی پیدا نیست، اما آنها که سر در برف نداشته باشند، میدانند که بذرهای کِشته در سالهای دراز گذشته، اندکاندک میوههای تلخ خودرا به بار مینشاند. در یکدوسال نخست انقلاب ۵۷، ماهها پیش از آنکه مردم بلوچستان، کردستان و بخشهایی از خوزستان و خراسان و گلستان و حاشیهی خلیج فارس، گفتوگوهای موهن مجلس خبرهگان قانون اساسی را به هنگام طرح مواد مربوط به «مذهب رسمی کشور» بشنوند و بخوانند؛ جلوداران حکومت جدید، در کسوت مقامات سیاسیامنیتی شهرهای سنینشین، کار خودرا از پایش و پالایش نهادهای اهل سنت گرفته تا حذف شخصیتهای موجه مذهبی و دخالت در نصب ملاهای فرومایهی بیسواد و مزدبگیر، و از قتل و حبس و تحقیر پیشنمازان مساجد مناطق سنینشین گرفته تا بستن درگاه بسیاری از مدارس مذهبی ایشان، آغاز کرده و از هیچ فروگذار نکردند.
چهارم. این اقدامات در حالی صورت میگرفت که برای نمونه در کردستان، و در سنجش با محبوبیت اجتماعی سازمانهای سیاسی ناسیونالیست، صاحبان مراتب مذهبی اهل سنت از نفوذ اجتماعی چندانی برخوردار نبودند. نمایندهگان سیاسی حکومت که از پای منبر مساجد روستاهای دور و حاشیهی شهرهای کوچک و بزرگ، و از پای سفرهی روضهخوانیهای خانهگی، بهناگاه کرسینشین فرمانداریها و بخشداریهای شهرهای سنینشین شده بودند، بیپروای آینده، در زیر چتر مبارزه با نیروهای چپ و ناسیونالیست منطقه، هرگز از نگاه شیعی خود به حریم مردم این مناطق، دریغ نورزیدند.
پنجم. ظاهرن عبدلرحمان قاسملو در یکی از ملاقاتهای خود خطاب به داریوش فروهر گفته است که «شما قدر مارا بیشتر بدانید، اگر ما از تاریخ کردستان خارج شویم، شما با همزاد زخمخورده و جریحهداری روبهرو خواهید بود، که از جنس خودتان بوده و به کمتر از امارت رضایت نخواهد داد». اینکه «ما»ی قاسملو از تاریخ کردستان حذف شده باشد یا نه، موضوع این نوشته نیست. اما ظاهرن غیاب این «ما» در جنوب شرقی ایران، این استعداد را به سیستان و بلوچستان بخشیده است، تا نخستین زادگاه کینههای مذهبی در بستر فقر و محرومیت عمومی باشد. «جیشیها» به هرکجا که وصل بوده و هر سودایی که به سر داشته باشند، گرداگرد این سفره نشسته و از برکت سفرهای بالیدهاند، که به دست نظام موجود پهن شده است. جیشالعدل برای مردم این منطقه، آن گروه تروریستی و بنیادگرای خونریز و بدوی که ما میشناسیم نیست؛ برای کسانی که همین امروز نیز در معرض تبعیضات شداد و تحقیرکنندهی مذهبی قرار دارند، جیشالعدل نیروییست که نوید قدرت میدهد، (و متاسفانه) آزادی. انتظار بیهودهایست اگر گمان بریم که مردم سیستان و یا سایر مناطق سنینشین ایران، به اعتبار ماهیت قرونوسطایی گروههای بنیادگرای سلفی، از رویای دیرین خود بههنگام فرصتهای پیشآمده چشم بپوشند. در حافظهی جمعی این مردم، رفتار سالیان گذشتهی عاملان حکومت موجود در زندانهای شیراز و اهواز و مهاباد و مشهد و کرمانشاه و زاهدان و گرگان، چیزی کم یا زیاد از آنچه امروز در کارنامهی سلفیها ثبت است، ندارد.
ششم. میتوان بر طبل تعصبات میهنی کوبید و در سوگ «سرباز وطن»ی که در پاسداری از مرزهای میهن، جان خود مظلومانه باخته است، چکامهها سرود و واژهها خرید و سرها به دیوار کوفت. میتوان داستانها پرداخت از وطنخواهی «گروهبان یکم جمشید داناییفر»، مرزبان زابلستانی، و از تصور رنج و رنجش بزرگ او در آخرین دقایق زندگی، بارها بر خود لرزید. حتا میتوان امیدوار بود که در چنین فضایی، دولت به جبران کوتاهی خود در مرگ او، پایی به نجات چهار گروگان دیگر بردارد. اما نمیتوان چشم بر واقعیت جاری در ضمیر کوچهپسکوچههای زابل و زاهدان و خاش و سراوان بست. بهتر آنست باور کنیم که دیریست وطن، مفهوم مشترکی میان ما و گروهبان یکم جمشید داناییفر، و بسیاری دیگر از ساکنان این سرزمین نیست. بهتر است وقوع طوفان را دریابیم و باور کنیم که برای حفظ امنیت پایدار این سرزمین در شرایط دشوار کنونی، چارهای نیست مگر، موانع این فهم مشترک را از میان برداریم.
نمی دانم چرا مردم تا این اندازه بی تفاوتند در حالی که
باید خون گریست چه خونسردانه از کنار این رخداد می گذرند
اقا این مسئله اصلا بیهودس بحث در موردش
تازشم این پنچ سرباز موقع انجام وظیفه ی عمومی خواب بودن که به اسارت گرفته شدن و این حرفم کاملا متینه میتونید خودتون در اینده ببینید محاکمه ی نظامیشونو فقط من دلم برای فرزندی میسوزه که یکبارم پدرشو ندیدم امیدوارم هیچوقت نفهمه که پدرش بجای دفاع از وطنش و مرزبانی خوابیده بوده و ربوده و حالا هم سرنوشتش نامعلومه و اون رو به عنوان یه قهرمان بشناسه حتی توی دل خودش
امیدوارم
برادرای سنی ارامنه و زردتشتی و شیعه یا هر فرقه ای اعم از علی الله ی و شیعه عبیدی و سنی …. هرچی که هستید مهم نیست فقط نزارید به خاطر عقیده ها و باورای شخصیمون هرجای جهان تبعیضی بینمون باشه و حتی بخاطر این اختلافا ما رو به جون هم بندازن
ازتون یه خواهش دارم ایرانی که هستی؟انسان که هستی؟پس کاری کن که شایستشی نه به خاطر وعده های دروغینی که در ازادی کشتن یک نفر به بهشت یا هر جای دیگه قراره بری خدا هیچوقت به خاطر ریختن خون یه بیگناه به کسی پاداش نمیده