آخرین بازماندهی فرمانفرما: رضاشاه و «رولز رویس» نصرتالدوله!
«فیروزمیرزا نصرت الدوله فرزند ارشد فرمانفرما، نخستین نامزد انگلیسیها برای جانشینی حکومت قاجار بود. فیروزمیرزا در بیروت و فرانسه درس حقوق خوانده و سابقهی وزارت عدلیه و امور خارجه را در دولتهای پس از مشروطیت در کارنامه ی خود داشت. او مردی سخنران بود و یکی از چهرههای متجدد و متنفذ تهران قبل از کودتای ۱۲۹۹ به شمار میرفت که دارای نفوذ سیاسی و اجتماعی فراوان بود. خودروی « رولزرویس» سفارشی او چشمهای زیادی را در میان رجال و دولتیها به دنبال خود میکشید. اما همچنان که میدانید بخت با او یار نبود و همای سعادت پادشاهی روی شانههای رضاخان میر پنج نشست. با اینحال نصرت الدوله در دوران حکومت رضا شاه به همراه علیاکبر داور و تیمورتاش، دو تن دیگر از تحصیلکردگان اروپا، مثلث سیاسی موثری را تشکیل دادند که برخی مورخان، اقدامات و برنامه های تجددخواهانهی دوران رضا شاه را به ایشان نسبت میدهند. با این اوصاف هر سه ضلع این مثلث سیاسی متجدد گرفتار قهر رضاشاه شده و جان خود را به او باختند. نصرت الدوله و تیمورتاش در زندان به قتل رسیدند و علیاکبر داور از وحشت گرفتاری و عقوبت رضاخان، خود به زندگیاش خاتمه داد. اما ماجرای به پادشاهی رسیدن رضاخان و ناکامی و سرنوشت شوم نصرت الدوله توسط او آخرین پرده از داستان شگفتانگیزی است، که پرده ی نخست آن به روزگاری بر میگردد که «عبدالحسین میرزا فرمانفرما» پدر نصرت الدوله، در دوران جنگ جهانی اول حاکم کرمانشاه بود و رضاخان یکی از سربازان قشون فرمانفرما.»
گپ و گفت و شنید پیشرو، بیش از آن که ناظر به یک گرهگشایی تاریخی باشد، به دنبال ثبت خاطراتی ولو اندک از آخرین بازماندهی یکی از بازیگران تاریخ معاصر است. برادر نصرتالدوله فیروز و کوچکترین فرزند فرمانفرما اگر چه مانند اکثر اعضای خانوادههای بزرگ و متنفذ و دارای سابقهی حکومتگری غریبهها را به برج و باروی خود راه نمیدهند و حتی از بیان خاطرات خود و انتقال آن به بیرون از خانواده پرهیز میکنند، اما به لطف دوست عزیزم سیما کیا و با تلاشی که برای برقراری ارتباط کرد، به ما فرصت طرح چند پرسش کوتاه، در اندازهی حوصلهی بازماندهی کهنسال عبدالحسینمیرزا فرمانفرما داده شد. از آنجا که در مورد ماجرای به سلطنت رسیدن رضاخان دهها کتاب و رساله، و اسناد معتبر زیادی منتشر شده و ناگفتهای باقی نمانده است، سابقهی روابط رضاخان با خانوادهی فرمانفرما هستهی اصلی پرسشهای ما را تشکیل میداد. به همین دلیل ضمن تنطیم پاسخهای کوتاه فرمانفرمای کوچک زیر چند پرسش کلی، از سیما کیا که زحمت این گفت وگوی حضوری را به عهده گرفته و همچنین از ارژنگ هدایت برای همراهی در تنظیم پرسشها و تهیهی برخی اطلاعات مقدماتی سپاس گذاری میکنم.
برادر نصرت الدوله حکایت به حکومت رسیدن رضاخان را به مسند پادشاهی اینگونه عنوان میکند:
نصرت الدوله که وزیر امورخارجه آن زمان بود، با لرد کرزن وزیر خارجه انگلیس دوستی صمیمانهای داشت. لرد کرزن تمایل داشت تا نصرت الدوله به مسند پادشاهی برسد. اما ژنرال ایرونساید که در آن زمان فرمانده ارتش انگلیس در قزوین بود، و بدنبال مردی فولادی برای مسند سلطنت میگشت، طی ملاقاتی که به طور تصادفی در قزوین بین او و نصرت الدوله صورت میگیرد، وی را مناسب پادشاهی نمیبیند.
رضاخان در آن دوره، سرکوب قیامهای اطراف و داخل ایران را به عهده داشت. در یکی از سفرهای خود هنگام بازگشت به قزوین سوار بر اسب، مورد توجه ایرونساید قرار میگیرد و او را لایق سلطنت و پادشاهی میبیند.
او در پاسخهای خود پیرامون چند پرسش از سابقهی روابط رضاخان با خانوادهی فرمانفرما میگوید:
رضا خان در جنگ جهانی اول در زمان فرمانداری عبدالحسین میرزا فرمانفرما در کرمانشاه، به عنوان یک سربازعادی در ارتش عبدالحسین خدمت میکرد. عباس میرزا پسر دوم عبدالحسین سالار لشکر بود. او در آکادمی نظامی ساندهرست انگلیس دوره نظامی دیده بود. رضا خان مورد توجه عباس میرزا قرار میگیرد و از آنجا که تا آن زمان ازخواندن و نوشتن بیبهره بوده به واسطهی تعلیم معلمانی که عباس میرزا برایش میگیرد سواد میآموزد و در کنار آن تعلیمات نظامی و دفتری را از عباس میرزا آموزش میبیند و سپس توسط وی روانهی ارتش قزاقها میگردد.
بعدها رضاخان دوتا از اتاقهای باغبانی باغی را که در مرکز تهران قرار داشت، برای خانواده اش از عباس میرزا میگیرد و آنجا ساکن میشودوعباس میرزا،خود به شمیران میرود. چند سال بعد، در سالهای ۱۹۲۳ و ۲۴ بعد از اینکه رضا خان با ایرونساید انگلیسی (که نمایندهی وزارت خارجه بریتانیا در منطقه و در تدارک تشکیل کشورهای جدید بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی بود) آشنا شده بود و داشت قدرت میگرفت، از سالار لشکر ( عباس میرزا) میخواهد که همان باغ را که ده هزار متر بوده و در کنار خانهی عبدالحسین میرزا قرار داشت به او بفروشد. عباس میرزا که خطر را احساس میکند، برای جلوگیری از این که مبادا با خانوادهاش دشمنی پیدا کند، بهترین کار را در این میبیند که باغ را مجانی به او بدهد و خود خانوادهاش را از آنجا به رستمآباد روانه میکند سالها بعد که رضاخان به پادشاهی میرسد باغ و خانهی بزرگی که در کنار این باغ و متعلق به عبدالحسین بود آتش میگیرد و کسی هم به علت آتش سوزی پی نمیبرد. و چندی بعد دولت از فرمانفرما میخواهد که زمین را به او بفروشد که آن زمین بعدها شد کاخ مرمر.
رضا خان در سال ۱۹۲۶ به پادشاهی میرسد و تیمورتاش که تحصیل کردهی روسیه بود را وزیر دربار میکند تیمورتاش ره و رسم پیترکبیر روس را به او میآموخت.
و ماجرای دستگیری فرمانفرما و پسرانش و رولزرویس هوشربای خیابانهای خلوت تهران؟
زمانی که انگلیس سیدضیا را برای همکاری انتخاب کرد، و از آنجا که نصرت الدوله و سالار لشکر و عبدالحسین فرمانفرما را تهدیدی برای اجرا نشدن نقشههای خود میدیدند، سیدضیاء برای دستگیری آنان توطئهای ترتیب میهد، تا منجر به دستگیری این سه تن میشود. یکی از پسران عبدالحسین که در تبریز بود خودش را به بغداد میرساند و از انگلیسیها میخواهد تا نگذارند رضاخان برادرها و پدرش را بکشند و عده ای از رضاخان درخواست آزادی آنها را میکنند و رضاخان نیز در ازای آزادی از نصرت الدوله میخواهد که خودروی«رولز رویس»ش را که از انگلیس آورده و رضاخان در روز دستگیری نصرتالوله آنرا توقیف کرده و با همان نیز به زندان آمده بود، به او بدهد. نصرتالدوله هم ماشین را میدهد. این ماشین تا انقلاب هم توی گاراژ محمدرضاشاه نگهداری میشد .. نصرت الدوله بعدها وزیر مالیه رضاشاه میشود، ولی سرانجام دوباره مورد غضب رضاشاه قرار میگیرد و روانه ی زندان و در زندان به صورت مشکوکی کشته میشود. البته پزشکی (پزشک احمدی) مورد اتهام واقع میشود و محاکمهای هم صورت میگیرد و آن پزشک را محکوم به قتل نصرت الدوله میکنند ( محاکمهی جنجالی بعد از برکناری رضاشاه که در آن سرپاس مختاری و پزشک احمدی به اتهام قتل نصرتالدوله، فرخی یزدی، ارباب کیخسرو شاهرخ، سردار اسعد بختیاری و چند تن دیگر در زندان، محاکمه و محکوم شدند) اما این محاکمه جای شک و تردید است. (!)
بعد از اینکه حکومت رضا شاه به پایان میرسد انگلیسیها رضا شاه را با کشتی از ایران خارج میکنند. آنتونی ایدن وزیر خارجه انگلیس برای جایگزینی رضا شاه از میان فروغی و حمید قاجار که اصلن فارسی نمیدانست هیچ کدام را مناسب نمیبینند و محمدرضا را به تخت سلطنت مینشانند.
واقعاً چقدر ما ایرانیها آدمهای بدبختی هستیم کشورهای دیگر برای ما پادشاه و نخست وزیر تعیین میکنند