هزار پرسش بیپاسخ؛ اصلاحات در بنبست؟!
در ادامهی بریدهخوانی آثار نظریهپردازان کنشهای سیاسی و اجتماعی، که بخش اول آن از نظر گذشت؛ و با هدف تامل بیشتر بر عملکرد جنبش سبز و رهبران آن و یافتن پاسخی بر انبوه پرسشهای بدون جواب، بخش دیگری از نظریات ساموئل هانتینگتون را مرور میکنیم. با فرض پذیرش مفاد این بریده، آیا رفتار میرحسین موسوی به عنوان رهبر نمادین جنبش، با یکی از روشهای زیر مطابقتی داشت؟ و اگر داشت عدم موفقیت او ناشی از چه بود؟
«در پیش ِ روی اصلاحگری که خواستار دگرگونیهای بنیادی در ساختار اقتصادی- اجتماعی و نهادهای سیاسی است، دو استراتژی گسترده وجود دارد. اتخاذ استراتژی نخست به معنای آن است که او در آغاز کار همهی هدفهایش را آشکارا اعلام کند و به امید دستیابی به بسیاری از این هدفها، تا آنجا که میتواند بر این هدفها تاکید کند.
استراتژی دیگر، روش پنهان کردن هدفها و جدا کردن اصلاحات از یکدیگر و دنبال کردن تنها یک دگرگونی در یک زمان معین است. روش نخستین، یک روش فراگیر، «ریشهای» و ضربتی است، حال آنکه روش دوم روشی تدریجی و «شاخه به شاخه» یا فابیانی است. در زمانهای گوناگون تاریخ، اصلاحگران هر دوی این روشها را به کار بستهاند. نتایج اقدامات این اصلاحگران، نشان میدهد که برای بیشتر کشورهایی که تحت فشارها و دو دستگیهای ناشی از نوسازی قرار دارند، کارآمدترین روش اصلاحی، ترکیب استراتژی فابیانی با تکنیکهای ضربتی است.
یک اصلاحگر برای آنکه به هدفهایش برسد باید که مسایلش را از هم تفکیک کند و یکی یکی به آنها بپردازد، اما برای آنکه اینکار را انجام دهد، باید که در زمان مناسب به سرعت و پیش از آنکه مخالفانش بتوانند نیروهایشان را بسیج کنند، یک مساله را پس از رسیدگی، از دستور کار سیاسیاش خارج کند و به مسالهی دیگر بپردازد. توانایی ترکیب متناسب فابیانیسم و روش ضربتی، آزمون خوبی برای ارزیابی ورزیدگی سیاسی یک اصلاحگر است.
در یک برنامه اصلاحاتی فراگیر، استراتژی ضربتی میتواند توجیه منطقی داشته باشد. چرا یک اصلاحگر، تمامی خواستهایش را بیدرنگ آشکار نسازد و از این طریق، گروههای خواستار دگرگونی را برانگیخته و بسیج نکند و تا انجا که اصل توازن میان دگرگونی و محافظهکاری اجازه میدهد، از طریق فراگرد کشمکش سیاسی و چانهزدنهای سیاسی به هدفهایش نرسد؟ اگر او خواستار صد در صد خواستهایش شود، آیا دست کم به شصت در صد آنها نخواهد رسید؟ یا از این بالاتر، اگر او سطح درخواستهایش را حتی بیش از آنچه که در واقع میخواهد بالاتر ببرد، آیا نخواهد توانست تقریبا به هدفهایش برسد؟ آیا این همان روش معمول چانه زدن در مذاکرات دیپلماتیک دولتها، روابط کارگر و کارفرما و و سیاستهای بودجهای نیست؟
از نظر تحقق برنامه اصلاحاتی در یک جامعهی دستخوش نوسازی، پاسخ به این پرسشها، عموما منفی است. استراتژی فراگیر یا ضربتی تنها زمانی کارآمد خواهد بود که طرفهایی که در این فراگرد درگیر میشوند، بهطور نسبی ثابت و دگرگونی ناپذیر باشند و یا اینکه ساختار چانه زدن زمینهی بسیار استواری داشته باشد.
جوهر برنامهی اصلاحاتی در یک کشور دستخوش نوسازی، دستکم، ایجاد موقعیت برای اعمال نفوذ بر بازیگران صحنهی سیاسی است. ماهیت درخواستها و قضایایی که یک اصلاحگر مطرح میکند، ماهیت متحدان و مخالفانی را که در فراگرد سیاسی نقش بازی خواهند کرد، تا اندازهی زیادی مشخص میکند. مساله یک اصلاحگر از میدان به در کردن یک مخالف از طریق ارائه انبوهی از درخواستها نیست، بلکه او باید این مخالفت را با یک رشته درخواستهای محدود، به حداقل رساند. اصلاحگری که بکوشد همهی کارها را یکباره انجام دهد، در پایان، کمتر کاری را به انجام خواهد رساند.»
به نظر میرسد جنبش سبز و موسوی هم «مخالفتها را با یک رشته درخواستهای محدود، به حداقل رساند»؛ پس بر این مبنا و با توجه به عدم موفقیت این روش، ایراد کار در کجا بود؟ آیا اساسن حکومت اصلاحناپذیر وجود دارد؟ اگر پاسخ مثبت است، چاره چیست؟
……………………………………..
منبع بریدهی مورد استناد: «سامان سیاسی»، ساموئل هانتینگتون، به ترجمهی محسن ثلاثی، نشرعلم، تهران ۱۳۸۲