اعتصــاب قــــــبا
آقا و خانم عزيز! شايد خبر نداشته باشيد كه هالهی سحابی را در مراسم به خاكسپاری پدرش با مشت و لگد لباسشخصیها كشتند. بعد هم هدا صابر در اعتراض به اين جنايت آشكار، در زندان اوين دست به اعتصاب غذا زد و پس از كتك خوردن در بهداری زندان، ناباورانه جان خود را از دست داد. نمیدانستيد، نه؟ میدانستم كه نمیدانستيد. حكومت هم، طبق معمول، علت مرگ هر دو را ايست قلبی اعلام كرد. همبندیان هداصابر در زندان اوين اين ستمهای پیدرپی را «بسیار سنگین» و «غیر قابل تحمل» ديدند. دوازده نفر از آنان در پاسخ «به ندای وجدان و ادای تکلیف اخلاقی» و برای سردادن «فریاد اعتراض و خشم علیه ظلم»، «حداقل اقدام» اعتراضی شدنی را انجام دادند: اعتصاب غذای گروهی!
تو را به خدا خودتان را نگران نكنيد آقا و خانم عزيز! قصهی واكنش به اين ستم «بسيار سنگين و غير قابل تحمل» خيلی زود به «پايان خوش» رسيد. چهرههای برجستهی سياسی و دينی و ميهنی ما نخست چند روزی را در سكوت گذراندند. آخر پاسخ به «ندای وجدان» و «ادای تكليف اخلاقی» تنها در زندان اوين معنا میيابد و تنها در برابر ظلمی بايد فرياد خشم و اعتراض سرداد كه در چند گامی ما رخ داده باشد! اين وجدانهای نزديكبين اما پس از چند روز، رگبار نامهها و درخواستها را بر سر زندانيان آوار كردند برای پاياندادن به اعتصاب غذا. میپرسيد پس آن ستم سنگين چه شد؟ هاله سحابی و هدا صابر چه میشوند؟ خب آقايان نگران تندرستی و جان زندانيان شده بودند و دامن خود را برچيده بودند تا لكهای بر تريش قباشان ننشيند. خوشبختانه اعتراض دستهجمعی زندانيان «علیه بی تدبیری، کبر و دروغگویی نهادینهشده در بخشهایی از حاکمیت کشور» در ميان هياهوی همهروزهی خواهندگان شكستن اعتصاب غذا رنگ باخت و سرانجام پس از نـُه روز زندانيان اعتصاب غذای خود را شكستند! خوشحالم كه نفس راحتی كشيديد.
بعدها گروهی آمدند و با لحن حماسی از اين رخداد سخن گفتند. درست است كه اين حركت دلاورانه به دليل برخوردار نشدن از پشتيبانی موثر در بيرون از زندان (چه درون و چه بيرون كشور) به تمامی به بار ننشست و فشار فزايندهای را متوجه حكومت ستمگر كنونی نكرد اما حتمن تاييد میفرماييد كه خب… جان زندانيان خيلی مهمتر است از ستم سياه به هاله سحابی و هداصابر. خدا آن دو را بيامرزد كه مردند و رفتند و فراموش شدند اما اين زندانيان را بايد زنده نگاه داشت تا اگر زمانی در رخدادی ديگر در زندان كشته شدند دستمايهی ديگری داشته باشيم برای ادامهی اعتراض! درست است كه به دليل تلاش رسانهای كوشندگان جنبش، «صدای اعتراض [زندانيان] به گوش همگان رسید» اما اين اعتراض جمعی «تبدیل به مانعی بر سر راه حاکمان برای نقض حقوق زندانیان» نشد و نخواهد شد. خب نشده باشد! اين حكومت كه دست از ستم برنمیدارد؛ مطمئن باشيد كه خيلی زود ستم تازه و ابتكاری ديگری را رو خواهد كرد و ما دوباره فرصت جبران اين كمكاری را خواهيم داشت. دفعهی ديگر از مردم میخواهيم كه به مدت يك هفته بر فراز بامها فرياد اللهاكبر سردهند و قول میدهيم نامههای خود به رهبر انقلاب يا دبيركل سازمان ملل را با پست پيشتاز بفرستيم تا بدون فوت وقت به مسووليت دينی و ميهنی خود عمل كرده باشيم!
رفتار مسوولان در برابر زندانيان «نشانهای روشن از بیمسوولیتی و عدم پاسخگویی و البته نا کارآمدی و ضعف دستگاه قضایی کشور» بود و ما خوشحالايم كه برای هزار و يكمين بار اين موضوع را به جهانيان ثابت كرديم. ما با درخواستهای مكرر خود از زندانيان برای شكستن اعتصاب به همه ثابت كرديم كه «جان انسان و حیات یک زندانی… در نظر مسوولان و مقامات قضایی و امنیتی بیارزش و فاقد اهمیت» است هرچند همه اين را هم از پيش میدانستند! خب يادآوری كرديم. ما با بازتاب «حمایتهای وسیع و گستردهای که از سوی مردم و جامعهی مدنی ایران صورت گرفت» برای هزار و دومين بار «زنده بودن و پویا بودن جنبش سبز مردمی ایران» را به همه نشان داديم. میفرماييد كه همه اين يكی را هم میدانستند؟ خب يادآوریاش كه اشكالی نداشت. میفرماييد كار ديگر و بهتری انجام میداديم؟ مثلن چه؟ ما كه نامه نوشتيم، لينك داديم و لايك زديم. چی؟ روحانيون و سياستمداران برجستهی داخل در خانهی خودشان اعتصاب میكردند؟ میرفتيم جلوی سفارت ايران در همهی كشورها و اعتصاب غذا میكرديم؟ يا به جای نامه نوشتن، خودمان میرفتيم جلوی دفتر سازمان ملل و اعتصاب غذا میكرديم و پوشش رسانهای؟ مثل آن چهار جوان كه چهار روز اعتصاب غذا كردند در پاريس، جلوی سفارت ايران؟ پای خبرنگارها را به ميان میكشانديم. كارمان به بيمارستان میكشيد؟ لحظهلحظهی اعتصاب غذای زندانيان را با همكاری خودمان به كابوس رژيم تبديل میكرديم؟ فشار رسانهای طاقتفرسا بر رژيم؟
نه آقا جان قرار نيست كه ما با اين اعتصاب غذاها چيزی را عوض كنيم. همين كه پيغام ما به گوش مسوولان جمهوری اسلامی و جهانيان رسيد كافی است. كافی است؟ واقعن كافی است؟ برای رسيدن به چه هدفی كافی است؟ چرا دامن خود را برچيديم تا قبا و عبا و كتشلوارمان چروك نشود؟ چرا اين فرصت پيشروی جنبش را سوزانديم؟ چرا هيچ كس فراخوانی نداد برای گسترش دامنهی اعتصاب غذا؟ چرا كاری نكرديم خانم و آقای عزيز؟ انگار شما و ما همه دربندايم، دربند من، دربند تن، دربند مصلحت سياسی، دربند عافيتجويی، دربند بیخردی و فرصتسوزی. و انگار همان زندانيان اوين و رجايیشهر بايد بيايند و ما را آزادكنند آقا و خانم عزيز!