بدون تعارف و خودمانی؛ در بوته‌ی نقد «ساموئل هانتینگتون»!

 

 

اگر بخواهیم برای این روزهایی که جنبش سبز از سر می‌گذراند، صفت مناسبی بکار ببریم، شاید «آرامترین» روزها، توصیف دقیقی نباشد و سخت‌ترین روزها و تلخ‌ترین ایام، صفات برازنده‌تری باشند. دوره‌‌ی سردرگمی‌ها، عادی شدن اتفاقات تلخ و ناگوار، بی‌تفاوتی نسبت به سرنوشت زندانیان جنبش، دورزدن جنبش از سوی برخی نیروهای اصلاح‌طلب، فراموشی و کرختی و بی‌تفاوتی و کاهش حساسیت نسبت به اوضاع زمانه و وقایع، همه با هم، تصویری از سردترین و سخت‌ترین لحظات عمر جنبش رقم زده است.
گویی اندک اندک، همه چیز به ورطه‌ی فراموشی سپرده‌ می‌شود. رهبران جنبش در زندان، فعالان و همراهان اصیل و مسئولش در بند. و ما، همچنان سرخورده و مات ومبهوت، سر به کار خود برده‌ایم، بدون آنکه حتی درست و غلطِ راه رفته‌ی خودمان را بدون تعصب سنجیده باشیم. می‌رویم و می‌گذریم، بدون اینکه از اندوخته‌های چندساله‌ درسی برای فردای‌مان گرفته باشیم. گروهی‌مان می‌رویم و هرگز به برگشتن هم نمی‌اندیشیم، گروهی دیگرمان در فرصت‌های آینده باز خواهیم گشت، اما دوباره از صفر شروع خواهیم کرد، و باز همان راهی را می‌رویم که پیش از آن پیموده‌ایم، اما بی‌ثمر. گروهی تازه نفس از نسل جدیدتر می‌آیند که مانند روزهای نخستِ ما جز هیجان‌زدگی و تبِ تند، چیزی در چنته ندارند. و حتا از تجربیات ما در جنبش‌های قبلی نیز بی‌بهره خواهند ماند، چرا که ما، همه چیز را رها کرد‌ه‌ایم وخسته و دل‌زده از پذیزش شکست، به لاک خودمان سر فرو برده‌ایم.
آیا این روزهایی که جنبش فروکش کرده، بهترین فرصت نیست که به جای خزیدن به لاک، برگردیم و به همه چیز درست بیندیشیم و نقص و کاستی‌هایمان را مرور کنیم، تا در فرصتی دیگر، (همچون انتخابات آینده)، دوباره گرفتار تکرار و تکروی، تندروی و کند‌روی و اقدام‌های غیرمسولانه نشویم؟
با نگاه به چنین نیازی، قرار بر این شد که در وبلاگ سه‌راه جمهوری، با گزینش پاره‌‌هایی از مطالب نویسندگانِ به نام در حوزه‌ی مبارزات مدنی، مجموعه‌ای کوچک از تجربیات و دانش و نظریات دیگران فراهم کنیم، تا ضمن نگاه نقادانه به خودمان و کنش‌هامان، به شناخت بیشتری از شکل و شیوه‌های مبارزات مدنی برسیم. و در این مسیر، ابتدا از تعاریف شروع خواهیم کرد و سپس به تجربیات گوناگون مبارزات مدنی خواهیم پرداخت. این صفحه در وبلاگ، از نوشته‌هایی که در این چهارچوب بوده و مستند به منابع معتبر باشد، استقبال کرده و آن را منتشر خواهد کرد.

****

آیا تا کنون از خود پرسیده‌ایم که ما اصلاح‌طلب هستیم و یا انقلابی؟ ساموئل هانتینگتون یکی از نظریه‌پردازهای مشهور معاصر، کسی که سال‌ها به مطالعه‌ی جریان‌های گوناگون اصلاح طلبی وانقلابی پرداخته و کتاب‌های معتبرش به اکثر زبان‌های دنیا و از جمله به فارسی ترجمه شده، و راه‌های رسیدن به دموکراسی را در کشورهای مختلف بررسی کرده، درباب اصلاح‌طلبی و انقلابی‌گری چنین می‌گوید:

«راه اصلاح‌گری راه ناهمواری است. از سه جهت، مسایل او از مسایل یک انقلابی دشوارتر است. نخست این‌که او ناچار است در دو جبهه، یعنی هم بر ضد محافظه‌کاران و هم در برابر انقلابیان بجنگد. در واقع، او برای آن‌که پیروز شود، باید در یک جبهه‌ی چند جانبه متشکل از انواع نیروها مبارزه کند، به گونه‌ای که دشمنان او در یک جبهه، ممکن است متحدان او در جبهه‌ای دیگر باشند. اما هدف یک انقلابی، دو قطبی کردن سیاسیت است و از همین روی، او می‌کوشد از طریق ایجاد یک خط فاصل میان نیروهای «پیشرفت» و نیروهای «ارتجاع»، به قضایای سیاسی صراحت و شدت بخشد و آنها را در دو قطب متفاوت ترکیب کند. او می‌کوشد تا شکافها را انباشته کند در حالی‌که اصلاح‌گر باید در صدد جدا کردن و فاصله انداختن میان این شکافها برآید. انقلابی به انعطاف‌ناپذیری در سیاست دامن می‌زند و اصلاح‌گر، به نرمش و تطبیق‌پذیری آن کمک می‌کند. انقلابی باید بتواند نیروهای اجتماعی را دو شاخه کند، حال آن‌که اصلاح‌گر باید که این نیروها را اداره کند. در نتیجه، یک اصلاح‌گر بسیار بیشتر از یک انقلابی به مهارت سیاسی نیاز دارد.
اصلاحات از آن روی کمیاب است که استعداد‌های سیاسی برای تحقق آن، کمتر پیدا می‌شوند. یک انقلابی موفق لازم نیست که یک سیاستمدار ورزیده باشد، ولی یک اصلاح‌گر موفق همیشه باید یک چنین آدمی باشد.
یک اصلاح‌گر نه تنها باید در اداره کردن نیروهای اجتماعی، ورزیده‌تر از یک انقلابی باشد، بلکه در نظارت بر امر دگرگونی اجتماعی نیز باید پیچیدگی بیشتری از خود نشان دهد. او نه یک دگرگونی تام بلکه یک دگرگونی محدود و نه یک دگرگونی زیر و زبر کننده بلکه یک دگرگونی تدریجی را در هدف دارد. اما مصلحت یک انقلابی در این است که به هر نوع دگرگونی و بی‌سامانی خوشامد گوید؛ از همین روی، هر چیزی که وضع موجود را به از هم‌گسیختگی تهدید کند، برای او ارزش دارد. یک اصلاح‌گر باید که گزینشی‌تر و تمایزی‌تر عمل کند. او باید به روش‌ها، شگردها و زمانبندی دگرگونیها، توجهی بیشتر از یک انقلابی نشان دهد. او نیز مانند یک انقلابی به روابط میان انواع دگرگونیها توجه دارد، اما پیامدهای این روابط برای او مهمتر از همین پیامدها برای یک انقلاب انقلابی‌اند.

سرانجام، باید گفت که مساله‌ی اولویتها و گزینش‌های میان انواع گوناگون اصلاحات، برای یک اصلاح‌گر حادتر از همین مساله برای یک انقلابی است. یک انقلابی نخست از همه، هدفش گسترش دامنه‌ی اشتراک سیاسی است و سپس نیروهای سیاسی را که در این رهگذر پدید می‌آیند، برای ایجاد دگرگونی در ساختار اقتصادی و اجتماعی به کار می‌گیرد. محافظه‌کاران هم با اصلاحات اقتصادی و اجتماعی مخالفند و هم با گسترش اشتراک سیاسی. اما یک اصلاحگر باید تعادل میان این دو هدف را برقرار کند. اقدامات پیش‌برنده‌ی برابری اقتصادی و اجتماعی، معمولا به تمرکز قدرت نیاز دارند و اقدامات پیش برنده‌ی برابری سیاسی به گسترش قدرت نیازمندند».

آیا تا کنون به این اندیشیده‌ایم که اگر بر فرض، اصلاح‌طلب هستیم، همه‌ی لوازم آن را قبول داریم یا نه؟ من با خواندن این بریده از نظرات هانتیگتون، تازه متوجه شدم که در طول سه سال گذشته، یک روز اصلاح‌طلب بوده‌ام و روز دیگر انقلابی!

………………………………………………….

منبع بریده‌ی مورد استناد: «سامان سیاسی»، ساموئل هانتینگتون، به ترجمه‌ی محسن ثلاثی، نشرعلم، تهران ۱۳۸۲

6 پاسخ به “بدون تعارف و خودمانی؛ در بوته‌ی نقد «ساموئل هانتینگتون»!

  1. برگ افرا 13 مِی 2012 در 7:33 ب.ظ.

    «نرگس محمدی نماینده‌ی کدام طبقه، گروه و یا لایه‌ی اجتماعی در ایران امروز است؟ او تلاشی این‌چنین سترگ و پای‌دارانه را برای دست‌یابی به کدام هدف، آغاز کرده و پایان نمی‌دهد؟ سهم او از آینده‌ی ایران چه قدر است؟ بهای آن چه چیز است؟ چرا پاهای‌ او در چهارچوب درب آهنی اوین نلرزید و سست نشد؟ من به او اعتراض دارم. او آسایش مرا از من گرفته است!»

    عالی بود ؛ عالی … با بغضی در گلو :
    زنده باشید هم او و هم شما

  2. جـوات یساری 14 مِی 2012 در 10:23 ب.ظ.

    من مثل شماها نمی تونم خوب بنویسم
    اما در این زمینه چیزکی نوشتم
    فکر می کنم یکی از راه های موفقیت ارباط با عامه ی مردم هست
    وب و مشخصا وردپرس خیلی فرقی با زندان نداره
    ما در اینجا حبس هستیم و صدامون به گوش کسی نمیرسه

  3. برگ افرا 22 مِی 2012 در 7:32 ق.ظ.

    سلام ؛
    ممنونم از اینکه مرا دوست و همکار خطاب کردید، شرمنده شدم ؛ چنین جایگاه رفیعی اصلا ندارم ؛
    می خواستم بگویم که گوشه و کنار کارهای شما اگر نه بیشتر حداقل به همان اندازه قلب و متن کار شما ارزشمند است و پر بها ؛ گاه حتی حاشیه ها بس پر بارترند از خود متن.
    نوشته های شما چنان از روح سرشارند که غلو نکرده ام اگر بگویم توان آن را دارند که به قلبهای سنگی و بی روح مجسمه هایی که ما شده ایم روحی تازه ببخشند و دست و پاهای چوبی و خشک شده مان را به حرکت بیاندازند. اما گویا دست و پاهای ما نه خشک گویا شکسته و خرد شده اند که برای بر افروختن آتش دوباره زندگی به کار نمی افتند ؛
    پر توان باشد و پیگمالیون !

بیان دیدگاه