آرزوهای بربادرفتهی تاریخی و مردی به نام میرحسین موسوی!
طعم شکست تلخ است. اما تلختر از آن احساس دردناک و جانکاهی است که به وقت درنگ بر «خطاها و کوتاهیها»ی تاریخی چیره میشود. یک قرن اشتباه، و هربار بزرگتر از پیش، امید به هرگونه تغییر را جز در موقعیتهایی ویژه در میان مردم ایران به پایینترین مرتبهی خود رسانده است. کمتر کسی را از میان چندین نسل گذشته تاکنون میتوان یافت که به روزگار خود شاهد شکستی سیاسی یا اجتماعی نبوده باشد. حکایت بدفرجام هزار و یکشبی که نخستین قصهاش با اولین مجلس برآمده از مشروطیت آغاز شد و هنوز شب هزار و یکم آن به سر نیامده، و در خود سیاههی بلندی از خطاهای کوچک و بزرگ سیاستمداران و کنشگران را بایگانی کرده است.
از میان بازیگران پرشمار میدان سیاست عملی و نظری در یک سدهی گذشته، به دشواری میتوان کسی را یافت خطایی ولو خُرد در کارنامهاش ثبت نشده باشد؛ برخی از اینان با سماجت تمام تا پایان عمر بر درستی کردههایشان پای فشردند، برخی نیز قربانی اشتباهاتخود و دیگران شدند، گروهی نیز با اعتراف به خطا گوشهگزینی کردند و شماری نیز پیش از آنکه میوهی تلخ اشتباهات خود را چشیده باشند، عمرشان به آخر رسید. بعضی از این چهرههای سیاسی و اجتماعی، گذشته از آنچه در کارنامهی اعمالشان دیده میشود، از محبوبیت بسیاری برخوردار بوده و هنوز در میان اهالی سیاست طرفداران و هواداران بسیاری دارند. اما در میان این خیل ورشکستگان به تقصیر و گاه بی تقصیر، «نامحبوب»ترین چهره سیاسی کسی بود که در تاریخ پرفراز و نشیب زندگی سیاسی خود با تیزبینی مثالزدنی هم «خبط و خطا»ها را میدید، هم پای خود پس میکشید، هم جریانی برای رویارویی با آن برپا میکرد، و هم دلیرانه آنچه را که درست میپنداشت به زبان میآورد و در جهتاش با تمام نیرو حرکت میکرد.
«خلیل ملکی» با انشعاب بزرگی که به رهبری او در اوج اقتدار سیاسی و اجتماعی حزب توده رخ داد، و با ترک دارودستهی مظفربقایی بعد از سی تیر، و با تلاشی که بعد از ۲۸ مرداد و آزادی از زندان برای فعالیت سیاسی قانونی به انجام رساند، و با مذاکرات چند جانبهای که در سالهای ۳۹ تا۴۱ (آخرین فرصتهای تاریخی برای مبارزات قانونی و مسالمتآمیز) با جبههی ملی، علم، شاه و (از راه نامهنگاری) با مصدق راه انداخت، همواره مورد خشم و نفرت حزب توده، دارودسته بقایی و کاشانی و انگلیسیها و برخی از سران جبههی ملی دوم و گروههای چپ تندرویی که به آهستگی در حال شکلگیری بودند قرار داشت و تنوع اتهاماتی که از این رهگذر نصیباش میشد، بیشتر واژههای منفی فرهنگ سیاسی رایج زمان را در بر میگرفت. این بدگمانی و بداندیشی نسبت به او تا روزگاری که بهت وحیرت برآمده از نتایح فجیع انقلاب ۵۷ فرونشست ادامه داشت. اما از این دوره به بعد و همزمان با فروریختن اسطورهها و شکست کلانروایتها و بیاعتباری وعدههای باشکوه دور و دراز که همگان را به تامل دوباره در گذشته فرامیخواند، اندک اندک از چهرهی خلیل ملکی آثار سیسال «کژنمایی» زدوده شد.
اشاره به خلیل ملکی در اینجا نه به منظور پاسداشت اوست، (که در اینباره چهرههای سیاسی و فرهنگی پرآوازهای قلم زدهاند و حق مطلب را ادا کردهاند) بلکه بهانهای است برای مرور شکلی آخرین تلاش مسالمت آمیز او در فاصلهی سالهای ۳۹ تا ۴۲، که اندکی دیرتر از زمان مناسب، به کوشش او به بار نشست و امروز دیگر تردیدی نیست که در صورت توفیق میتوانست پیآمدهای ناگوار کودتای ۲۸ مرداد را کاهش داده و از وقوع رخدادهای خشونتبار سالهای بعد و همچنین انقلاب خسارتبار و بدون نتیجهی ۵۷ جلوگیری کند، و سنجش آن با شرایطی که گرداگرد جنبش سبز خودنمایی میکند.
اگر خلیل ملکی و روشهای سیاسیاش در دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد و سالهای مورد بحث، نمونهای پذیرفتنی از «وقتشناسی» سیاسی تلقی و مورد ستایش صاحبنظران تاریخ سیاسی ایران قرار گرفته است، و کوتاهی سران جبههی ملی دوم و شخصیتهایی چون بازرگان در دستیابی به یک توافق کلی با نیروهای سیاسی فعال، از سوی این صاحبنظران نکوهش میشود، در مورد موسوی چه باید گفت! آیا رفتار سیاسی «میرحسین موسوی» در دو سال گذشته و به ویژه در ششماه گذشته را باید رفتاری «تندروانه» و شایستهی نکوهش به حساب آورد؟
ملکی بعد از آنکه از سران جبههی ملی دوم ناامید شد، دست به نامهنگاری با مصدق، در تبعیدگاهاش زد. او در نامهای به مصدق شرح ملاقاتاش با شاه را چنین آورده است: «من با کسب اجازه از لحاظ محتوای بحث مانند یک انسان با او صحبت کردم نه مطابق رسوم درباری .. شاه اظهار داشت که برای او تفاوتی نمیکند چه کسی دولت را به عهده داشته باشد، صالحها و سنجابیها، مهم اطمینان از دو مساله است. اول وضع خود را نسبت به احترام قانون اساسی (که منظورش احترام به مقام سلطنت بود) اعلام کنند، ثانیا وضع خود را نسبت به حزب توده مشخص بسازند .. در آن زمان که هیات حاکمه سخت متزلزل بود و همه گونه امتیاز را به نفع نهضت ملی میشد گرفت، اعلام کردن دو کلمه دربارهی قانون اساسی و حزب توده میتوانست وضع نهضت را از جنبهی داخلی و خارجی روشن سازد.» تلاش ملکی با دخالت مصدق و سفارش به اعضای قدیمی جبهه برای ائتلاف با همهی سازمانهای سیاسی منجر به تشکیل جبههی ملی سوم شد، اما در این فاصله شاه با کندی به توافقی دست یافت و گامهای نهایی خودش را برای کسب قدرت مطلقه سرعت بخشید. ملکی نیز دستگیر و محکوم به زندان شد!
اگر بر رفتار سیاسی ملکی برای دستیابی به هدف مشارکت در قدرت، انتقادی وارد نباشد وشکست آنرا به از دست رفتن فرصت طلایی دوران امینی نسبت دهیم، در مورد امتناع موسوی از هرگونه مذاکره با راس قدرت چه باید گفت؟ آیا موسوی هدفی را آنسوی چهارچوب قانونی حاکمیت نشانه گرفته است؟ آیا موسوی سرنوشت خلیل ملکی را مایهی عبرت خود قرار داده است که به هیچ پادشاه و حاکم خودکامهای نباید اعتماد کرد، ولو آنکه « هیات حاکمه سخت متزلزل» باشد؟ پاسخ به این پرسشها به آسانی میسر نیست. اما اگر اعلام عدم نیاز به مذاکره از سوی موسوی در بیانهی هفدهماش را در کنار بریدههایی از آخرین بیانیههای قبل از بازداشتاش در مورد ماهیت حکومت موجود قرار دهیم، میتوان با اندکی تردید گفت که موسوی راه طولانیتری را برگزیده است!
شاید در سالهای آینده وضعیت به شکلی درآید که موسوی برای تندرویها و پرهیزش از گفت و گو مورد ملامت قرار گیرد، اما هم او که تن به گفت و گو نداد و هم ملکی که به بهای بدنامی، تا دربار محمدرضاشاه برای گفت و گو رفته بود، در کهنسالی به زندان افکنده شدند. ملکی با فشار نهادهای جهانی آزاد شد و پس از مدت کوتاهی از دنیا رفت، کسی هم ندانست که در واپسین دم حیات، خود را در شمار مرتکبان «خطاهای تاریخی» به حساب آورده است یا نه!
متن منفی و مایوس کننده ای بود بنظرم تحلیل شما از رفتار موسوی اشتباهه، بنظر شما این همه شناخت از مبانی فکری اختناق حاکم ناشی از چیست؟ بی تردید سهم عمده آن متوجه مقاومت موسوی و کروبی عزیز است ولی من مثل شما نا امید نیستم بزودی صحت حرف من اثبات می شود
بایستی دو حکومتی که ملکی و موسوی با آن سروکار داشتند را هم کنار هم نهاد. شاه حاضر به پذیرش ملکی شد اما حکومت حاضر هیچ باجی به موسوی نپرداخت. از این رو به هیچ وجه به نظر نمی رسد رفتار موسوی تندروانه باشد
کجای متن منفیه!تقریبا داره تایید می کنه کار موسوی رو.اون مطلب اصلاح طلبان و حزب رستاخیزشم بخونید.
هدایت جان سلام ودرود
این دو از نظر زمانی و از نظر شخصیتی اصلا با هم قابل مقایسه نیستند دوست عزیز
اطمینان داشته باشید اگر موسوی می دانست که راه برای گفت و گو باز است و با گفت و گو می تواند به جایی برسد این کار را می کرد اما وقتی که گفت و گو نتیجه ای دربر نداشته باشد مطمئن باشید که آیندگان از موسوی به عنوان خائن یاد می کردند