آخرین بازماندگان جنبش اعتراضی؛ و انگشتری عقیق اردشیر امیر ارجمند!
یکم. در آستانهی سهسالگی جنبش سبز، و در حالیکه هنوز توپخانهی دستگاه قضایی احکام کیلویی شلیک میکند، و بسیاری هنوز در نوبت دادگاه و اجرای احکام و تکمیل مجازات نشستهاند و با قرض و قوله از این و از آن، دستمزد وکیل جور میکنند. و در حالیکه هنوز مجادله بر سر تعداد کشتهگان جنبش پایان نگرفته و مادران سیاهپوش، گاه و به گاهی از برابر دیدهگانمان عبور میکنند؛ و باز در حالی که هنوز زخمهای عمیقی بر جان برخی هست، که درمانگاهی برایش نیست؛ ناگزیرم اعتراف بکنم که من از انگشتری عقیق اردشیر امیرارجمند بیزارم اما…
دوم. اقبال لاهوری پاکستانی سالها پیش در مورد ایرانیها نوشته است که آنها هرگز بر یک مقام قرار نمیگیرند و با شوریدگی و بیقراری تمام، از این شاخه به آن شاخه میپرند و از این منظر به آن منظر. و نتیجه گرفته که به همین دلیل، ایرانیان هرگز در عرصهی فلسفه و اندیشه، جایگاهی در خور تمدن کهنسال خود به دست نیاورده، بلکه به مقام بلندی در شعر و شاعری دست یافتهاند. او که خود در سرودن شعر به زبان پارسی دستی داشته، «غزل» را نیز به عنوان فاخرترین قالب شعر فارسی، نمونهی برجستهی همین خصلت ایرانی دانسته است. قالبی که در عین زیبایی و تاثیرگذاری، گاه از ابیاتی تشکیل میشود، که ممکن است هیچ ارتباط ساختاری با هم نداشته باشند.
سوم. اصلاحطلبان حکومتی نمیتوانند، اگر میتوانستند، ۲۵ خرداد و چند روز پیآمد آنرا از تقویم مردم ایران حذف میکردند. اما میتوانند خود را به کوچهی علیچپ بزنند. که زدند. بهزعم اینها، آخرین نفری که هوای خیابان از سرش بیفتد، شاید نخستین کسی باشد که پرچم رنگ و رو رفتهی ایشان را به دوش بکشد. دارودستهی ولیعهد مخلوع سوگند ِموقتخورده نیز، اگرچه سرنوشت خود را به حضور و عدم حضور مردم گره نزدهاند، اما تا میدان از رقیب خالی نشود، سفارشی دریافت نخواهند داشت. بدیلهای ساخت داخل جنبش سبز هم مامور بودند و دستبستهی معاذیر شرعی!
چهارم. اگر تاسیس جمهوری اسلامی، به همدستی نیروهای سیاسی وتکنوکراتهای مخالف سلطنت، و تثبیت آن، به همپایی لایههای زیرین و روستادینان حاشیهنشین صورت گرفت؛ تداوم دور از انتظار آن، بیش از آن دو دسته، از قضا مدیون نسلیست که برخلاف آموزههای رسمی حاکمیت به بار آمده است. از دل سلطهی همه جانبهی مذهب بر سیاست و اجتماع و فرهنگ، نسلی پدید آمد که جز خود، به انکار هر آنچه هست و نیست میپردازد. هیچ پیک و پیامی برای او جدیتر از سروش امیالش نیست. هرچه تبلیغات رسمی از او خواسته، او باژگونهاش را دنبال کرده و میکند. به هیچ صراطی مستقیم نیست و هیچ امری را جدی نمیگیرد، و از آنسوی بام چنان افتاده است که خواهینخواهی، حضور اجتماعیش خود به خود منتفیست.
پنجم. سر چهارراهها و دور میدانها و نقاط حساس را از نیروی سرکوب انباشتهاند. نه در اندازهی روز ۲۵ بهمن گذشته، اما هنوز چشمگیر است. لباسشخصیها را در ساختمانهای نزدیک به مناطق حساس طبقچین کردهاند. به ورودی بوستان که رسیدم خبری نبود. اما کمی دورتر، چند چهرهی آشنا از روزهای دور سهساله، که اطراف را میپاییدند و به آهستگی راه میرفتند، به چشمم آمدند. دانستم که آخرین نفر نیستم، و از آنجا که قرار نبود تا همان روز و در همان ساعت حکومت را ساقط کنیم، روی نیمکتی نشستم و با خود فکر کردم که با چه متر و معیاری باید جدیت را سنجید و آنرا از حماقت جدا کرد. از سوی دیگر با کدام خطکش مدرج، میتوان درجهی حماقت کنشگری را که به نام اعتراض، ولو به تنهایی و یا به همراه جمعی اندک، ساعتی را در خیابان سپری کرده، تعیین کرد؟
ششم. در سال ۱۹۸۲ و بعد از گذشت دوسال از سرکوب خونین جنبش همبستگی در لهستان، و در عین استقرار تانکها در خیابانها و زیر سلطهی آهنین حکومتی ایدئولوژیک، و بعد از دستگیری و کشته شدن صدها نفر؛ رهبران جنبش همبستگی برای استمرار و گسترش دامنهی جنبش، مردم را به کنشهای سادهی اجتماعی دعوت کردند. تحریم اخبار تلویزیون دولتی، که به نشر اخبار دروغین میپرداخت، یکی از این کنشها بود که مردم شهری به نام سوییدنیک، به هنگام پخش اخبار تلویزیون به خیابان آمده و به گردش و گپ و تفریح میپرداختند. جدیت یا حماقت مردم شهر سوییدنیک به جایی رسید که برخی پیش از بیرون زدن از خانه، تلویزیونهای خود را پشت پنجرهها میگذاشتند، و برخی نیز آنرا سوار بر چرخ دستی، با خود به گردش میبردند. هواخوری تلویزیونها به شهرهای دیگر هم کشید و دولت را ناچار کرد تا ساعت عبور و مرور را به عقب بکشد تا مردم را پای اخبار تلویزیون بنشاند. اما جدیت یا حماقت مردم لهستان نیز ساعت کنش را عقب کشید.
هفتم. اگرچه خانم جاافتادهی نامداری که پای ثابت این گردشهای اعتراضیست و روزگار خود را به دفاع از زندانیان اوین میگذراند، به هنگام خروج از بوستان به شوخطبعی به همراهانش گفت پیشنهاد میکنم همه پشت شیشهی خودروهامان به خط درشت بنویسیم: «دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است». اما من دندان نگاهم را روی جگر عقلم میگذارم و با انگشتری عقیق و تهریش نازیبای اردشیر امیرارجمند مدارا کرده و فکر میکنم: «سیلی نقد به از حلوای نسیه است». هیچ دلیلی وجود ندارد که تجربههای تاریخی خود و دیگران را نادیده بگیریم و استمرار یک جریان اعتراضی را به بهانههایی خُرد مخدوش کنیم و به انتظار بدهبستان و آزمون و خطای اپوزیسیونی بمانیم، که تا کنون قادر به سازمان دادن حرکتی مستقل از جنبش سبز نبوده است. چرا باید در حالی که هنوز رهبری نمادین جنبش مورد توافق اکثریت نیروهای سیاسی واجتماعیست و نفوذ اجتماعی ایشان نیز محل تردید قرار ندارد، شورایی را که با اختیارات محدود از سوی ایشان تشکیل شده است، کنار بزنیم؟
هشتم. آنسوی از کار انداختن این شورا، چشمانداز روشنی وجود ندارد. اما این شورا نیز هزار و یک درد بیدرمان دارد که نخستین آن به احتمال، حضور نمایندگانی از گروههاییست که در سپهر سیاسی ایران، به صراحت راه خود را از جنبش سبز جدا کردهاند. اردشیر امیرارجمند اگر به عنوان عضو ارشد و سخنگوی این شورا اختیار اخراج نمایندگان جریان اصلاحطلبی حکومتی را از این شورا ندارد، بهتر آنست که با اعلام انحلال آن، به عنوان نمایندهی میرحسین موسوی، کماکان سخنگوی مواضع پیدا و پنهان او باقی بماند، و با صراحت و جدیت تمام، نقش هماهنگکنندهی کنشهای اعتراضی را به عهده بگیرد. اردشیر امیرارجمند کاش میدانست که آخرین لایهی معترضان جدی باقیمانده در چهارچوب جنبش سبز، شباهت چندانی با چهرههای آشنای او ندارند. و بداند که وکیلان، روزنامهنگاران، هنرمندان، پزشکان، زنان و دانشجویان فعالی که روز ۲۵ خرداد ۹۱، بهرغم همهی انتقاداتی که به شورا دارند، در بوستانها و برخی خیابانهای تهران به گامزنی پرداختند، از جنس دیگری هستند.
نهم. تداوم اعتراضات به هر شکل و صورتی، مهمترین گام در جهت آزادی مردم ایران است. هر نیروی سیاسی که به هر نحوی و به هر بهانهای، مانعی بر سر راه استمرار اعتراضات در جلوههای گوناگون خود باشد، خواسته یا ناخواسته، در برابر مردم قرار خواهد گرفت.
Reblogged this on kian06.