جان اسیرانمان را در اوین به بغض و کین میدرند؛ کسی اینجا نیست؟
اینطور بگویم بهتر است. احساس میکنم چیزی شبیه به یک غده در وجود ماست که با ترشح نوعی هورمون، پردهای روی احساست ما میکشد که روز به روز نسبت به مصیبتهای دردناکِ و مسائل دور وبرمان، خشکتر و سختترمیشویم. گشاده چشمیم به گذران سطحی زندگی و تنگ چشمیم به مبارزه برای بهبود آن! اما گاهی مصائب زندانیان جنبش از این پردهی بیتفاوتی چنان عبور میکند که بابت همهی بیمبالاتیها و بیمسوولیتی که به خرج میدهیم، به احساس نفرت و بیزاری از خود میرسم. دیدن چشمهای نگران و مضطرب حسین رونقی این روزها دشوار است.
آخرین باری که انگلیسیها گاندی را به زندان انداختند او گفت: «آزادی غالبا میان دیوارهای زندان و حتا بر چوبهی دار یافت میشود، اما هرگز در تالارهای مشورت و دادگاهها وکلاسهای درس پیدا نمیشود.» اما به نظر من زمانی و در حالی این سخن به زبان گاندی آمده است که او صدای تپش قلب میلیونها هندی تشنهی استقلال را از پشت دیوارهای زندان شنیده باشد. اگر او را در دادگاههای قرون وسطایی چند دقیقهای و بدون حضور وکیل به محاکمه میکشیدند، در زندان اوین زندانی کرده بودند، از حقوق ابتدایی محرومش ساخته بودند و برای جانش به قدر ارزنی ارزش قائل نبودند و شاید اگر حکایت هدی صابر را شنیده بود و یا حسین رونقی را دیده بود که تنها برای به دست آوردن حق درمان خود، خطر مرگ را به جان خریده است؛ اگر وضعیت محمد صدیق کبودوند را دیده بود که دهمین درخواست مرخصیاش برای کمک به درمان و آرامش روحی و روانی جگرگوشهای که مبتلا به بیماری خونی صعبالعلاج شده و بیش از ۵ ماه است که روی تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم میکند؛ رد شده است؛ شاید چنین نمیگفت.
اگر گاندی پشت دیوارهای اوین را خالی میدید و اگر میدانست که دیگر رهبران و همراهان سیاسیش سر در گریبان خود بردهاند و به تعارفات سیاسی با هم مشغول ند، شاید در آستانهی درب زندان کمی دست و دلش میلرزید، شاید تفاوتی میان زندانی شدن و به «اسارت» رفتن میگذاشت. شاید یک تبصره هم به حرفهایش اضافه میکرد و میگفت «اما آرزو دارم که آزادی ما ارزش بهایی را که «اسیران» میپردازند داشته باشد».
راستی این سود و زیان را با اسیرانمان چگونه حساب کنیم؟ حسین رونقی ملکی زندانی نیست، او اسیر است. محمد صدیق کبودوند در زندان نیست در اسارت است. زمانیکه دادگاههای فرمایشی برای محاکمه زندانیان سیاسی شکل میگرفت و حکمهای سنگین صادر میکرد، با وجود شناخت سی سالهای که از حکومت اسلامی داشتیم، چندان حکمها را جدی نگرفتیم و اجرای آنرا باور نداشتیم. برای تسلی بخشیدن به خانوادههایشان و یا شاید بهتر است بگویم برای فریب خودمان و سرپوش نهادن بر بیعملی و ناتوانیمان در اعتراض به این دادگاهها، حکمها را نمایشی و تنها برای ایجاد ترس فرض کردیم.
اما دیدیم که چه آسان سه سال گذشت و در حالی که ما به زندگی عادی خود برگشته بودیم، مهدیه گلرو سه سال از عمرش را بدون مرخصی در زندان سپری کرد، دیدیم که عاطفه نبوی سه سال از ارزشمندترین ساعات عمرش را در سلولهای تنگ و تاریک گذراند… بله درست است، احکام این عزیزان به اجرا در آمد و به پایان هم رسید! و آیا میدانیم که چند سال دیگر تا به سر رسیدن محکومیت عیسی سحرخیز، احمدزیدآبادی، عمادبهاور، نرگس محمدی، نسرین ستوده، مهسا امرآبادی، بهاره هدایت…. ، باقی مانده؟ چندسال باید احمد زیدآبادی در تبعید به سر ببرد؟ پرهام وپارسا و پویا، علی و کیانا، مهراوه و نیما و … ، تا کی باید منتظر بمانند تا لذت با هم بودن در یک خانواده را حس کنند؟
زندانیان سیاسی جدای از تحمل سپری شدن روزها و ماههای سخت و طاقت فرسای زندان که نسبت به دیگر هزینهها و شرایط سخت زندان، شاید کمترین هزینهای باشد که میپردازند، شاهد از دست دادن فرزادها، سحابیها و صابرها و همبندیان خود هم بودند. و ما در نهایت بیعملی در حال «تمرین دموکراسی» بودیم و در غم از دست دادن عزیزانمان در «مجازستان» چند روزی را به سوگ نشستیم. و دریغ از اندک زحمتی برای تشکیل یک جمع کوچک خبررسانی، تا خبر این جنایتها و ستمهای طاقتفرسا را به مردم بیخبر اطرافمان بدهیم تا شاید آتش زیر این خاکستر، دوباره جانی بگیرد. اگر تا کنون هر کدام از ما یک گروه کوچک خبررسانی تشکیل داده بودیم، اکنون جنبشی متشکل از هزاران گروه کوچک پراکنده و در عین حال هماهنگ وجود داشت که دست حکومت از آن کوتاه بود و انبوه اخبار محدود در شبکههای مجازی را سینه به سینه انتقال میداد. و زمینهی تشکیل کمپینها واعتراضات موردی را کم کم فراهم میکرد.
در سالروز مرگ ناباورانهی هدی صابر هستیم. آیا این کافی نیست تا به خود بلرزیم و پیش از آنکه وقت از دست برود، کاری برای حسین رونقی و محمد کبودوند بکنیم؟ آیا منتظر میمانیم تا چند روز دیگر باز هم به یاد بابیساندزها یادبودها بگیریم و شعرها بخوانیم و نام و تصویر رونقی و کبودوند را از ساختمانها بیاویزیم!؟ این همه بیتحرکی و بیعملی از چیست؟ چه چیزی ما را از صف کسانی چون آرش صادقی، محمدرضا معتمدنیا، هدی صابر و …، جدا میسازد، که برای کمک و یاری به همبند و دوست خود با وجود شرایط سخت و دشوار داخل زندان، با حسین رونقی همراه میشوند؟
بعد از حصر رهبران، گویا این جنبش متولی ندارد و از میان مدعیان نامدار، کسی نیست تا قبایش را کنار دیوار زندان اوین پهن کند و دردفاع از حداقل حقوق قانونی زندانیان، دست به اعتصاب غذا، (تو بگو روزهی سیاسی)، بزند. صد حیف که هیچوقت خودمان را جدی نگرفتیم! آیا بازهم سکوت خواهیم کرد و فاجعه را نظارهگر خواهیم بود؟!
همه ی ما فرد فرد از لزوم فائق آمدن بر بی عملی حرف می زنیم اما باز هم همچنان در حصر بی عملی جمعی گرفتاریم! چرا؟
دوست عزیز همانطور که در مطلب هم اشاره کردم آسانترین راههارا باید در دستور کار قرار بدهیم، و هرگز منتظر نفر اول نباشیم. تشکیل یک شبکهی کوچک خانوادگی، همان طرحی که موسوی در بیانیههایش بارها به آن اشاره کرد بهترین روش برای آگاهی مردم و اطلاعرسانیست شاید این طرح به نظر کار بیاهمیتی بیاید، اما در طول سه سال گذشته اگر آغاز کرده بودیم، الان وضع بهتری داشتیم
اینکه منتظر نفر اول نباشیم یک حالت شعاری پیدا کرده. این سه سال رو فراموش کنیم و دور بندازیم. برای اینکه از حالت شعار دادن بیرون بیاییم (البته منظورم شخص شما نیست، خود من، دیگری، دیگران، همگی دچار این شعارزدگی هستیم) همین امروز من، شما، دیگری، هر یک از ما در کنار هم، آیا می توانیم شکل دهنده ی یک شبکه ی کوچک اجتماعی باشیم که در ارتباط با شبکه های دیگر قرار بگیرد؟
دوست گرامی، البته نویسندهی مطلب خود پاسخ شما را خواهد داد، اما اینکه نقد به کارهای نکردهمان را شعارزدگی به حساب بیاوریم، خودش از آن آسیبهای جدی ومخرب است. پس باید چه گفت؟ باید از همهی کسانی که خود را مخاطب ایفای مسوولیتهای اجتماعی نمیدانند، و همیشه انتظار دارند تا دیگران به جای ایشان کاری بکنند، عذرخواهی بکنیم تا شعارزده نامیده نشویم. آیا از این سخن منطقیتر چیزی هست که به جای ایراد اتهام به دیگران، خودمان آستین بالا بزنیم؟ گذشته از آن چرا باید سه سال گذشته را فراموش کنیم؟ این سه سال مهمترین بخش از تاریخ مبارزات آزادیخواهانهی مردم ایران در سی سال گذشته است. به جای فراموش کردن آن بهتر است که به تعمیق دستآوردهایش پرداخت.
بازتاب: جان اسیرانمان را در اوین به بغض و کین میدرند؛ کسی اینجا نیست؟ / مهردخت آذري | برگ افرا
نه کسی نیست. عده ای در صغ سهمیه بنزینند – عده ای برای گرفتن یارانه در صف عابر بانکند – عده ای خستگی سفر چند روزه تعطیلات چند روزه نیمه خرداد را بدر می کنند – عده ای در فکر سرنوشت سمر و مهند ترک هستند و عده ای بدنبال تهیه لباس های سمر و ….. عده ای هم بدنبال شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده !!!!!!
کسی را با زندانیان سیاسی کاری نیست . چرا که ما زن و بچه و زندگی داریم و بمااید به فکر خودمان باشیم !!! گویی آنهایی که در زندانند عده ای بیکس و کارند که از بیکاری به زندان رفته اند؟؟؟؟؟
وافعا ما دیگر چه جور ملتی هستیم؟
جناب ارژنگ هدایت
ممنون از پاسختان. من تصور می کنم که سوء تفاهمی بوجود آمده. منظور من این نبوده که نویسنده محنرم در حال شعار دادن هستند. بنابراین جا داره برای اینکه این سوء تفاهم برطرف بشود از این نوشته ستایش کنم چراکه با پیش کشیدن موضوع شبکه های اجتماعی انگشت بر روی مساله بسیار مهم و شاید مهمترین مساله گذارده اند. از این بابت از نویسنده محترم به نوبه خودم کمال تشکر را دارم و عذرخواهی هم میکنم اگر کامنت من به گونه ای بوده که چنان چیزی رو تداعی کرده. اما منظور من چه بوده؟ منظور من این بود وقتی چنین نوشته های خوبی مطرح می شوند که انگشت بر روی مساله مهمی می گذارند بعد از مدتی (مثلاً یک هفته یا دوهفته) به فراموشی سپرده می شوند بدون اینکه آن کلیدی که در نوشته عرضه شده در عمل برای باز کردن قفلی به کار گرفته شده باشد. و انگار که اصلاً چنین نوشته ای وجود نداشته است! این فرآیند تلخ هست که باعث شده تا این نوشته ها علیرغم اینکه نویسنده خواهان ارائه راه حل است بدلیل بازتاب نیافتن در عمل، بعد از مدتی تنها حالت شعاری پیدا کنند. باز هم تاکید میکنم اینکه میگویم حالت شعاری معنایش این نیست که نویسنده قصد شعار دادن دارد. به این معنا میگویم تداعی گر شعارزدگی هستند که در واقعیت به بوته ی عمل در نمی آیند. و «چرا»یی هم که در کامنت اول مطرح کردم در واقع چرا برای همین فرایند است؟ چرا با اینکه به لزوم شکل گیری شبکه های اجتماعی واقفیم و بصورت فرد به فرد در نوشته های خود بر این امر تاکید میکنیم اما در عمل اتفاقی نمی افتد؟ اشکال کار کجاست؟ باز هم سوالم رو مطرح میکنم با اگاهی از لزوم شکل گیری شبکه های اجتماعی که نویسنده محترم در نوشته به آن اشاره کرده اند آیا قادر هستیم شبکه ها را تشکیل دهیم؟ اگر آری، خوب تجربه ی خود را در اختیار دیگران بگذاریم و اگر نه چرا؟ این سوال صرفا از شما نیست بلکه از خود من و از دیگران هم هست تا پاسخی برایش بیابیم. امیدوارم تا اینجا تونسته باشم منظور خودم رو بدرستی بیان کرده باشم…اما در مورد این سه سال اگر می گویم فراموشش کنیم بدلیل اینکه دستاوردهایش تنها تا زمانی بود که جنبش در خیابان حضور داشت. پس از آن رو به افول گذارد و دیگر دستاوردی نداشت و این دستاوردنداشتن حتی دستاوردهای جنبش در زمان جریان داشتن در خیابان را هم روز به روز کمرنگ تر کرد. سال به سال حتی جانباختگان جنبش هم فراموش تر شدند! چه چیز قابل اهمیتی در این دوره ی رکود وجود دارد که بخواهیم دنبال آن بگردیم و آن را چراغ راهنمای خود کنیم؟ نویسنده ی محترم بدرستی می گویند اگر در این سه سال چنین و چنان کرده بودیم اکنون وضعیت بهتری داشتیم. پاسخ من این است حالا که کاری نکردیم فراموشش کنیم. هدی صابرها و سحابی ها هم رفتند و این رکود تکان که نخورد هیچ حتی راکدتر هم شد. و اگر دیگران و دیگران هم که در نوشته از آنها نام برده شده بروند باز این رکود شکسته نمیشود. من معتقدم که باید فراموش کنیم و فکری اساسی تر به حال و روز خودمان بکنیم. به نظر من با خوش بینی تنها حدود یک سال از این سه سال بخش مهمی از تاریخ مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران است و اگر فراموش نکنیم و تا ده سال دیگر هم اوضاع بر همین منوال پیش برود آنوقت شاید آن ده سال را هم جزو تاریخ مبارزات آزادیخواهانه ملت ایران قلمداد کنیم…. با ارادت
خیر دوست عزیز، مشکلی نیست. برعکس من امیدوارم شما از پاسخ من برداشت غیردوستانهای نکرده باشید. من فقط سعی کردم در غیاب همکارمان از طرح مساله در مطلب دفاع کرده باشم. از توضیحاتی هم که دادید سپاسگزارم. در ضمن اتفاقن نویسندهی این مطلب، طرح بلندی در حوزهی مبارزات مدنی در دست کار دارد، که به مرور خواهید دید. اما ضمن آنکه نظر شما را محترم میدارم، معتقدم تشکیل شبکهها به ارادهی ما بستگی دارد. مگر اینکه ما روند دیگری را برای دستیابی سریعتر به اهدافمان در نظر داشته باشیم. الیته این توضیح را بدهم که نظر ما اینست که باید در کنار این شبکهها و به خصوص با توجه به عدم موفقیت در تشکیل گستردهی آن، به نقش احزاب توجه بیشتری کرد.