آیندهی ایران و هندوانههای نبریده! آیا باز هم اشتباه گذشته را تکرار خواهیم کرد؟
شاه که رفت به استثنای چند گروه اجتماعی کوچک، همه خوشحال و هیجانزده بودند. این همبستگی و همکلامی ملی در تاریخ معاصر کشورهای جهان دوم و سوم، اگر نگوییم بیهمتا، اما در گونهی خود کمنظیر بود. نفرت از محمدرضاشاه مبنای اتحاد و همبستگی در ملت شده بود؛ این شادمانی همگانی حتا در اردوگاه طرفداران بختیار هم خود را نشان میداد، تا جاییکه افتخار اخراج شاه را در ردیف نخست کارنامهی بختیار ثبت کرده و با آب و تاب از آن دفاع میکردند. از آنسو آیتاله خمینی هم خوشحال بود. او بهرغم آنکه هنگام بازگشت و در آسمان ایران، در پاسخ به یک پرسش پیش پاافتاده خود را نسبت به موقعیت تازهاش بیتفاوت نشان داده بود، در پوست خود نمیگنجید. اما سرخوشی خود را نیز همچون خیالات پخته شدهی دیگرش پنهان میداشت. او سوار بر موج نفرت و خشم عمومی از شاه و خاندان پهلوی، به آرزوهای دور دست و جاهطلبانهی خود نزدیک میشد. شاید هیچکس به اندازهی خود آیتاله خمینی به این امر واقف نبود که در هر موقعیتی غیر از آن، حتا برای ایجاد اتحاد میان گرایشها و مرکزیتهای گوناگون مذهبی، با مشکلات پرشماری روبه رو میشد، چه رسد به آنکه ناگاه همهی سرمایهی اجتماعی وسیاسی و تاریخی و فرهنگی و دینی کشور را دست به سینه در برابر خود مشاهده کند. «عامل وحدتبخش ملی» کار خودش را کرده بود و او در میان ناباوری و سکوت پنهان در پس تعارفات سیاسی، خلاء به وجود آمده را پر کرد و خود را برتخت روان بخت خویش یافت.
اما پیکر ستبر و نیرومند و چابک شادکامی و شور و نشاط ملی، همانروز ۱۲ بهمن، پای پلکان هواپیمایی که آقای خمینی را به تهران بازگرداند، و پیش از آنکه او پایش به زمین برسد، نخستین زخم را برداشت. میدانیها و هیاتیها و آخوندها و تهریشدارهای بازاری، سیاستمداران کهنهکار را عقب راندند و هنوز عرق آیتاله خشک نشده، گربه را دَم حجله کشتند. عجیب آنکه آن صحنههای نمادین فرودگاه مهرآباد در آن قیل و قال و هیجان، نه تنها از چشمها پنهان نماند، بلکه از لابلای هزاران خبر و رویداد مهم روزهای پیش رو، دهان به دهان گشت و به گوش آنها که باید برسد، رسید. روزهای بعد و ماههای بعدتر، جلوههای دیگر رفتار و گفتار سیاسی آیتاله خمینی آه از نهاد لایههای پیشروتر جامعه برآورد. اما کار از کار خیلی پیشتراز این گذشته بود و از هیچکس نیز کاری بر نمیآمد. ملامتی اگر بود وهست، متوجه ۵۰ سال دیکتاتوری خانوادهی پهلوی و محمدرضاشاه بود، که چنان ریشهی کوشندگی و کوشندگان سیاسی در ایران را سوزاند، که یک شخصیت یا سازمان سیاسی دارای نفوذ برجای نمانده بود تا به وقت نیاز، خودش نیز سوار بر دوش محبوبیت و نفوذ آنان از آب بگذرد.
آیتاله خمینی «هندوانهی نبریده»ای بود، که جامعهی غیر سیاسی و ناآزمودهی سالهای پسین حکومت پادشاهی، و سیاستمداران دست و پا بستهای که همهی سرمایهی سیاسی و اجتماعیشان محدود میشد به محفلهای کوچک خودمانی و خانوادگی میشد، ناگزیر به خانه بردند: گذشته از دو سازمان سیاسینظامی محدود، که بیشتر اعضا و هوادارانشان نیز زندانی بودند و اگر هم نمیبودند، با تئوریهای فرسودهی جنگهای چریکیشان و تعداد انگشتشمار اعضای مسلح و تجهیزات بسیار ابتداییشان، حتا قادر به تاراندن مرغابیهای مهاجر در آبگیرهای شمال کشور نیز نبودند؛ و جز یکی دو گروه کوچک هیأتیمذهبی مسلح که هنوز نخستین گلولهی خود را شلیک نکرده، لو میرفتند؛ چند شخصیت سیاسی درگوشه و کنار، و یا خارج از کشور مانده بودند، و یکی دو سازمان سیاسی که جز نامی، هیچ از آنها باقی نمانده بود. جبههی ملی و نهضت آزادی و حزب توده و یکی دو سازمان کوچکتر، و یکی دو تشکل مذهبیروحانی سری. هیچکدام از این گروهها قادر به رهبری یک جریان عمومی نبودند. در بهترین شرایط، سازمانی مانند جبههی ملی چهارم و یا نهضت آزادی میتوانستند خود را مهیای شرکت در یک انتخابات آزاد احتمالی در سالهای منتهی به انقلاب بکنند. آنهم نه در سال ۵۵ تا ۵۷، که ارابهی اعتراضات از دامنهی نارضایتیها رها شده بود، بلکه در سال ۵۳؛ یعنی همان زمانی که محمدرضاشاه حزب واحد رستاخیز را برپا کرد و حتا احزاب فرمایشی دستگاه خودش را تاب نیاورد. این سازمانهای لاغر وتکیده و فاقد بدنه اجتماعی، پس از مدتی فعالیت میتوانستند نارضایتیهای اجتماعی را دستهبندی و بخشهایی از مردم ناراضی را نمایندگی کنند.
امروز نیز پس از گذشت ۳۳ سال از آن روزهای تلخ برباد رفتن آرزوهای دور و دراز برای دستیابی به حق تعیین سرنوشت، مردم ایران بار دیگر در موقعیتی قرار گرفتهاند که از جهات بسیاری با یکی دو سال پیش از انقلاب تشابه فراوان دارد. نارضایتی و تنفر وانزجار عمومی از حکومت موجود، لایه به لایه در حال گسترش است. اما حکومت اسلامی در درازای این سالها، کار نیمه تمام پهلویها را تمام کرد و پیکر نیمهجان کوشندگی سیاسی را تمامکش کرده و دیگر چیزی از آن باقی نگذاشت. امروز نیز هیچکدام از شخصیتهای سیاسی ومدعیان مبارزه با حکومت، قدرت و نفوذ کافی برای به حرکت درآوردن هیچکدام از طبقات و لایههای ناراضی اجتماع را ندارند. تشکیل شوراها واتحادیهها از اشخاص فاقد نفوذ، و احزاب بدون بدنهی اجتماعی، اگر نیز به سرانجامی برسد، کاری از پیش نخواهد برد. در چنین چشماندازی، طبقهی متوسط با قطع امید از امکان ادامهی مبارزه، و زیر فشار دشواریهای فزایندهی اقتصادی به نیروی ناتوانی بدل خواهد شد، که تن به هر شرایطی برای خروج از وضع موجود خواهد داد.
با چنین چشماندازی، چه باید کرد تا بار دیگر «هندوانهی نبریده»ی دیگری به خانه نبریم؟ چگونه شد که جامعهی سی سال پیش، وعدههای آیتاله خمینی را «دربست» پذیرفت؟ چرا افکار عمومی جامعه متوجه پیشنیهی او و تبار تاریخیش نبود؟ از رویدادهای سالهای ۵۵ تا ۵۸ چه درسهایی میتوان آموخت؟
بسیار بسیار موافقم. متأسفانه به نظر میرسد که هنوز جامعه روشنفکری ما چشم به هندوانههای نبریده ای دارند که فقط شعار دموکراسی و آزادی میدهند بدون اینکه روش اجرای آن را ارائه کنند. اساسأ روشنفکری ایران در طول تاریخ هیچ عوض نشده است. امید بستن به شعارهایی بدون توجه به اینکه چگونه میتوان آن را اجرا کرد و یا سوابق مطرح کنندهاش چگونه است…
متوجه نشدم
اگر طبقه متوسط که نیروی اصلی جنبش های اجتماعیست به دلایل گفته شده شما از ادامه مبارز قطع امید کرده و سایر نیروهای سیاسی هم به وسیله حکومت ولایی تمام کش شده اند دیگر چه هندوانه ای که کسی بخواهد آنرا ببرد یا نبرد.
ممنون میشوم اگر بیشتر توضیح بدهید.
البته هنوز آن شرایط که به شماره آمد، به طور کامل محقق نشده است، اما اگر کمی اینسو و آنسو را به دقت بنگرید، قابل دیدن است دوست عزیز.
دوست گرامي
خميني هر كاري كه كرد درست يا غلط با خواست اكثريت مردم ايران مطابقت داشت دليل آنهم يكي پشتيباني جانانۀ مردم در جبهه ها بود كه اجازه ندادند پس از هشت سال نقشۀ ايران دگرگون شود.
دوم تشييع جنازۀ بسيار با شكوه از او پس از چند سال جنگ و دربدري و كمبود بود.
ممكن است كه بفرمائيد مردم هر زمان ببينند كشور مورد هجوم واقع شده اختلافشان را با حكومت ناديده گرفته جاناً دلاً از مملكت دفاع مي كنند ولي واقعۀ سوم شهريور 1320 و اشغال شدن كشور در ظرف سه روز خلاف اين مدعا را ثابت مي كند…
دوست عزيز …
ما متأسفانه قبل از اينكه گرفتار استبداد حكومتي باشيم گرفتار استبداد فكري هستيم و فكر مي كنيم مردم در آنزمان دچار جهل بودند كه از خميني حمايت مي كردند…
پايدار باشيد