مدرنيتهخواهان اسلامی، گویندگان دروغهای شیرین
مدرنیتهی اسلامی «تلاشی است برای آزاد سازی دین اسلام از قید و بندهای یک سنت بسیار متعصب و انجام اصلاحاتی که آن را با پیچیدگیهای یک زندگی مدرن تطبیق میدهند». («از بازرگان تا سروش»، صفحهی چهل و يك)
این تعریف میتواند شامل کسانی مثل بازرگان، شریعتی، سروش و… شود. کسانی که اعتقاد دارند اسلامی که در حاضر در جامعه مشاهده میشود اسلام عوام، اسلام آخوندی، اسلام طالبانی است و… در برابر، اسلام «اصیل» یا «اصل اسلام» نزد اینان، جوهری دارد که «منبع مطلق حقیقت» است. آنها در دعوتی خطاب به مسلمین، تعاریفی متفاوت (یا به زعم خود، بازخوانی آنچه اصالت اسلامی بوده اگر تحریف نمیشد، آنچه پیامبر اسلام میکرد اگر امروز در جامعهی ما ظهور میکرد و…) از مسلمانی ارائه میدهند. آنها اعتقاد دارند که ریشهی تمام خوبیهایی دنیوی، در قران و حدیث هست (تلاش کسانی مثل بازرگان که کتاب «مطهرات در اسلام» را نوشت و ادعا کرد که آیین طهارت در اسلام بر اساس یافتههای علمی قرن نوزده و بیست اروپاست)، یا اگر نیست، «جوهر» اسلام به عنوان همان «حقیقت ناب مطلق» آنگونه است که آن خوبیها را باید در اسلام حل کرد.
مدرنیتهی دینی در واقع واكنشی دفاعی بود به هجمهی مدرنشدن غیراسلامی ِکشور ایران، جواب کسانی که عناصری از مدرنیتهی غربی را میخواستند اما با ساختار فرهنگی-عقیدتی غرب مشکل داشتند. قابل انکار نیست که این عده در واقع در دفاع از پارهای از مفاهیم مدرن کوتاهی نکردهاند، اما پایهی اصلی حرکت آنها (به زبان بازرگان) «عقاید و اصول اسلامی» است. اصولا همین نیت اصلی حفظ اسلام است که آنها را از جنبشهای مدرنخواه غیر مذهبی جدا میکند.
واکنش آنها واکنشی به «استیلای عقاید غربی» در محیط کشور بود. مسلمانانی که سنتها و باورهای مذهبی خود را در معرض خظر هجوم فرهنگ (منحط؟) غربی میدیدند، به صرافت دفاع از دین در برابر عقاید نظری و سبکهای عملی زندگی وارداتی افتادند. با توجه به دخالت کشورهای غربی در وضعیت سیاسی ایران و طرفداری آنان از کسانی که منافع مستقیم خودشان را تامین میکردند، سلطهی غربیان بر سیاست و دخالت آنها در امور فرهنگی به کام ایرانیان (همانند تمام کشورهای دیگری که تحت تصرف دیگری قرار گیرند) گران آمده بود، و با توجه به این که مسلمانان اصولن آمادگی مطلق برای رد مظاهر فساد غربی (مثل زنان بیحجاب، دیسکو، قمارخانه، عرقفروشی، سینمای ابتذال و…) و فرقههای انحرافی (مثل بهاییت، کمونیزم و…) را دارا بودند و همراهی اتوماتیک گروههای پرقدرت غیرمذهبی چپ با این مخالفت، این جنبه از مبارزه دشوار نبود. کافی بود که امری بهاشاره به «امپریالیزم غربی» یا «آمریکا و انگلیس» یا «اسراییل ملعون» نسبت داده شود. اجماع بر این بود که غرب و فرهنگ غربی عامل بدبختی مسلمین است. معرفی حکومت به عنوان «عامل استکبار و استثمار»، عامل عقبماندگی مسلمین و جلوگیریکننده از تجلی اسلام حقیقی امر دشواری نبود و مخالفت مخاطب را برنمیانگیخت.
ریشههای استبداد حاکم وقت و ضعفهای حکومت بیشتر امری درونی و چند هزار ساله بود تا بیرونی و وضعیت درونی کشورهایی مثل ایران اجازهی فرصتطلبی به سایرین را میداد (و میدهد) تا منافع خود را از طریق دخالت در امور سیاسی تعیین کنند. اما آن وضعیت درونی که به غربیان اجازهی دخالت میداد مقدم بر خود دخالت بود. با فریاد كشيدن علیه امپریالیزم، در واقع هم خواستهی مقابله با غرب فراهم میآمد و هم دست دین از هر نوع اثرگذاری در وضع موجود شسته میشد. کما که این گونه هم شد و تشویق مسلمانان با الگوهای ثابت «فرعون و موسی» و «حسین و یزید» ادامه يافت. و مدرنهای مذهبی هم بهنوبهی خود (و نه بیشتر از سایرین به ویژه چپهای غیرمذهبی) در این امر کوتاهی نکردند.
در ادامهی این منازعه با «غرب»، مسلمانان مدرن در برابر اسلام سنتی متحجر قرار گرفتند. این مواجهه غیرقابل اجتناب بود. در وضعیتی که برتری مطلق، سرتاسری و غیرقابل انکار غربیان ِ غیر مسلمان بر ممالک اسلامی شاهدی بود که هیچ کس نمیتوانست آنرا نادیده بگیرد، و در شرایطی که مسلمانان بهپاخاسته در واقع برای «دفاع از حقیقت مطلق اسلام» پا به عرصه گذاشته بودند، باید راه فراری پیدا میشد که چرا در جایی که سخنی از اسلام نبوده، چنین شوکت و قدرتی حاصل شده که هیچ کجا از ممالک اسلامی را یارای مقابله با خلاقیت، ثروتاندوزی، سیاستورزی و نفوذ آن نبوده است.
از آنجایی که دشمن اصلی که مسلمان مدرن در برابر خود دارد (عقاید غربی، فرهنگ غربی)، اول مسلمانان را «شکست» داده و بعد وارد بلاد اسلام شده است و از آنجایی که طبق نظر این مذهبیان، اجرای اسلام باعث بروز قدرت، شوکت و سعادت اجتماعی میشود که قاعدتن باید آنها را قادر میکرد تا لااقل چنین شکست همهجانبهای نخورند، این نتیجهگیری که اسلام واقعی، در اعصار مننتهی به شکست بزرگ، «مهجور» مانده است توسط فکری که اسلام را «حقیقتی ناب و مطلق» میداند اجتنابناپذیر مینمود.
این وضع آنها را در یک گفتمان دو محوری قرار داد: محور اول این که دلیل فعلی و فوری عقبماندگی جامعه، استثمارگران غربی است که شاه ظالم از آستین آنها بیرون آمده و کارگزار فرهنگی غرب است. راه حل این دشواری تقویت روحیهی مبارزهجویی مسلمانان، ستایش از روحیهی جهادگری، ستایش از دلاوری و جنگآوری و وعدهی حکومت (دموکراتیک) اسلامی (بر خلاف وعدهی حکومت دموکراتیک غیراسلامی غربی فاسد) بود. چنین امری دشوار نبود و نیست، کما این که مسلمین غیرمدرن و متحجر چه بسا در تشویق مسلمین به «انجام وظیفهی اسلامی» خود از این گروه بسیار موفقتر بودهاند، آن چنان موفقتر که این گروه اکنون قسمت عمدهای از تلاشش را صرف انرژی آزاد شدهی «انجام وظیفهی اسلامی» در جوامع مسلمین میکند. ساده است برای این که بیگانهستیز است. تمییز یک اروپایی از یک مسلمان خاورمیانهای، کار دشواری نیست. تمییز یک خاورمیانهای «خائن» که اسلام را دنبال نمیکند، کمی دشوارتر است، اما مواردی مثل داشتن زن یا دختر بیحجاب این شناسایی را آسان میکند.
البته نحوهی برخورد با خائن و غربی، به آن گونه که در ایران اتفاق افتاد، خواستهی این مدرنخواهان نبود، از آن گلایه کردند. اما واقعیت این است که وقتی به مقابله با غرب برخاستند، روشن نکردند که دقیقن با کدام امر غربی مخالفت میکنند؟ مبارزان اسلامخواه هم نگاه کردند که چه چیزهایی قبل از غرب فاسد در ایران و سایر بلاد اسلامی نبوده و حالا هست، و مبارزه را آغاز کردند. از آنجایی که مسلمانبودن در نزد عامهی مسلمانان با رعایت نمادهایی مثل حجاب، ریش، عبادت، روزه، عرقنخوردن، حلال و حرام و .. کلن کارهایی که مسلمانان میکنند منعکس است، و از آنجایی که «نیتسنجی» کاری بسیار دشوارتر از مشاهدهی روسری بر سر است، مسلمانان بهسادگی مبارزه با فساد غرب را از طریق مبارزهی فیزیکی با ظواهر آن (زن بیحجاب، جوان قرتی، اختلاط زن و مرد، رقص و آواز، هنرهای غربی مثل تئاتر، سینما و مجسمهسازی و…) آغاز کردند.
هر چهقدر دفع ظواهر فاسد غرب (مثل زنان برهنه) ساده بود، مقابله با اسلام سنتی، دشوار مینمود. ماموریت آنها اینگونه بود که در عین حال این که دین را (به عنوان حقیقتی ابدی و کامل) حفظ میکردند، باید تغییری هم در نحوهی مسلمانی آنان پدید میآوردند. راه حل این قضیهی دشوار را جمالالدین اسدآبادی قبلن فراهم کرده بود با این مضمون که اسلام کامل است (و آنچه در غرب میگذرد اسلام است) و ایراد از مسلمانی ماست. این ایده کارگشا بود که مدرنیتهخواهان دینی را یاری کرد که ادعا کنند برابری، برادری و آزادی که شعار انقلاب فرانسه و شعار سیاسی حقوقخواهی فرانسویان و آمریکاییان بود، قبل از آنان در اسلام بوده است. به طوری که نهضت آزادی میگوید که: «ما مسلمانیم، به این مفهوم که به اصول عدالت، برابری، صمیمیت و سایر وظایف اجتماعی و انسانی، پیش از آن که انقلاب فرانسه و منشور سازمان ملل به آنها اشاره کند، باور داریم». این دقیقن همان «دروغ شیرینی» است که عنوان مقاله است.
مدرنیتهخواهان دینی قبل از همه به خود دروغ گفتند که عدالت، برابری و آزادی را در اسلام یافتهاند قبل از آن که به انقلاب فرانسه و منشور سازمان ملل نگاه کنند. آیا واقعن بدون آموزههای غربیان مبنی بر این که بعضی از انسانها ذاتن بردهی دیگران نیستند، بازرگان، شریعتی، سروش و بقیه، به «برابری» باور داشتند؟ معنای برابری در نزد مسلمانان، برابری در نزد «خداست» و هیچ ربطی به برابری اجتماعی ندارد. تاریخ زندگی پیامبر اسلام و تمام مسلمانان از آن روز تا به اکنون گواهی بر این امر است که مسلمانان برابری اجتماعی را درک نکرده بودهاند. منتها از آنجایی که که قبول هر ادعایی که باعث شود خللی به «منبع کامل و مطلق و ازلی تمام خوبیها» وارد شود به لرزه آورنده ایمانشان است، چارهای به جز دروغسازی و خودفریبی باقی نمیماند. ابوذر غفاری سمبل سوسیالیزم میشود، علی سمبل اگزیستانسیالیزم اخلاقی و… چارهای نیست، چون اگر چه تحولات غرب در درون دنیايی مسیحی بود و مسیحیان میتوانستند ادعا کنند که تحولات مثبت را آنان باعث شدهاند، اما تحولات دنیای اسلام یکسره وارداتی بود و بیگانه، و مسلمین هیچ نقشی به جز مقاومت منفی در برابر آن بر عهده نداشتند چرا که با اعتقادات آنها در تضاد بود. در چنین شرایطی که شما میخواهی به آنها بگویی اعتقاد شما، آن هم نه به طور نسبی بلکه به طور مطلق، صحیح است و همزمان به او بگویی که مثلن غیر مسلمان با تو برابر است، چارهای به جز گفتن دروغ نداری: برابر دانستن همه، دقیقن با همین سبک غربیان امروز، آموزهی اصیل اسلامی است.
این فریب شیرین باعث شد که مسلمانان، یا حداقل آن گروه بسیار کوچکی از آنها که شاید در مواجهه با غرب اقرار میکردند که نحوهی برخوردشان با زنان، غیرمسلمانان، نگاهشان به هنر و… غلط است، تفکیک زن و مرد اشتباه است و .. راه فراری یافتند که فریاد بزنند اصولن آزادی همین است که ما داریم، برابری همین است و آنچه غرب دارد یکسره فساد اخلاقی است. مدرنیتهخواهان مذهبی در ایران با دروغ به خود، راه دروغ به بقیه را هم صاف کردند و به جای پرداختن به واقعیت فرهنگی دینشان، «حقیقت ابدی و ازلی» را «برابری و عدالت و انسانیت که قبل از منشور حقوق بشر در اسلام آمده بوده» بازتعریف کردند. این «کشف حقیقت آزادی و برابری و عدالت» در «گوهر اسلام» البته باعث نشد که عموم مسلمین نمونههای آزادیخواهی، برابریخواهی و عدالتخواهی را به اجرا بگذارند. چون آزادی غربی، برابری غربی و عدالت غربی را هرگز از نسلهای قبل از خود به میراث نبرده بودند، پدران و مادرانشان را مطابق آن ندیده بودند، معلمانشان، همشهریانشان و مردم جامعهشان را جور دیگری دیده بودند. در واقع ادعای کشف «برابری و عدالت» در اسلام قبل از غرب، مثل کشف «میکروب» در قران قبل از پاستور، امری بیهوده بود که جز ارضای غرور و عشق مسلمین به عقایدشان، واقعیت مفیدی را در بر نداشت. مسلمانان، قبل از پاستور، و در واقع دههها بعد از پاستور، قادر به کشف علت بیماریها نبودند و درمانی برای آن نداشتند. کشف آزادی و عدالت و روحیهی ظلمستیزی اسلامی هم باعث نشد که جامعهی اسلامی واقعن روحیهی عدالتپرور و آزادیدوست پیدا کند. واقعیت ساختار دین در جامعه، بسیار متفاوت از «عشق» این عزیزان بود.
مردم البته به دروغهای شیرین گوش میکنند تا به حقایق تلخ و لشکر کسانی که دروغها را به خود قبولاندهاند برای دفاع از دینشان، چون اعصار گذشته، حاضر به هر جانفشانی هستند.
فقدان صداقت در جایی که اولین ادعا «صداقت» است باید شنونده را به تردید بیندازد، اما نه هر شنونده ای را. بسیاری از شنوندگان این «مصلحان» کسانی هستند که مثل خود آنها به «حقیقت ازلی، ابدی، کامل و بینقصان» اعتقاد دارند و مشتاقانه خواهند پذیرفت که دینشان از همه بهتر است، حتا از منشور حقوق بشر و حقوق فردی و اجتماعی مدرن که درست به مانند دستآوردهای خارقالعادهی بشر (99درصد غربی) در این دو سه قرن اخیر، در تمام طول تاریخ «بیسابقه» هستند. روح حاکم بر باورهای آنان، از ازل، همین برابری و برادری و آزادی بوده اگر چه مسلمانان (از جمله مترقیان) هیچ مشکلی با این که زنان در گرمای بیرحم خاورمیانه با چادر و چاقچور و روبنده و…باشند ندارند.
به هرحال، بومیکردن مفاهیمی مثل برابری، برادری و آزادی در جامعهای که بر مفاهیمی خلاف این موارد بنا شده با تظاهر به این که همهی اینها در منبع عظیم نور هست، به جای پرداختن به نفرت و ترس بیاساس مردم مذهبی از فرهنگ مدرن (که اتفاقن ریشه در همان «منبع عظیم» دارد)، آن هم از طریق خودفریبی، راه روشنی به نظر نمیرسد. در واقع ایدهآلترین حالت شاید این باشد که دیندارانی که واقعن مدرنیته را دوست دارند، به تبلیغ عقاید مدرن به صورتی که واقعن هستند (یافتههای امروزی انسانی) بپردازند و نه به عنوان حقیقتی ابدی و ازلی که همیشه نزد آنان به امانت بوده. شاید «صداقت» اسلحهی قویتری از دروغ باشد.