جنگ زرگری «ملت»یها؛ دو بستر و یک رؤیا، و ما که مردمی هستیم!
آغاز؛ در هیاهویی که پخش بیانیهی ناپخته و شتابزدهی دو حزب دموکرات و کوملهی کردستان، (گیرم با، یا بی پسوند ایران)، به راه انداخت، جاخوردگی روشنفکران و کوشندگان سیاسی، که در چهارچوب اعتراضها و هشدارهای فردی و گروهی، خود را به شکل بارزی به تماشا گذاشت؛ شگفتانگیزترین بخش ماجرا بود. گویی روشنفکران و سیاستورزان ما، بعد از انبوه تجربههای ناگوار، هنوز ترک عادت نکردهاند و جدیترین واکنشهایشان به هنگامیست، که از خواب پرانده میشوند؛ آنهم پیش از آنکه به مرز هوشیاری کامل و تشخیص موقعیت رسیده باشند. و این یعنی همان چُرت تاریخی معروف و مکرر، که گاه به وقت پاره شدنش، نه از تاک نشان مانده، نه از تاکنشان.
یکم؛ این اعتراضنامهها، گذشته از محتوای سبکوزن برخیشان، تنها به کار «ثبت در تاریخ» میآیند نه چیز دیگر، زیرا به دشواری میتوان باور داشت که سیاستورزان و روشنفکران ما، از جمله امضاگنندگان بیانیههای اعتراضی خطاب به دو حزب کردستانی، تیری را که چندیست از چلهی کمان رها شده ندیده باشند؛ و به آنچه در شرف وقوع است، آگاه نباشند. از اینرو بهتر آن بود که بهجای انبوه اعتراضها، ملامتها، و مجادلات قلمی بیهنگام و بیسرانجام، سپاسنامهی بلندبالایی به امضای صغیر و کبیر کوشندگان سیاسی، به نام این دوشاخهی مهم از احزاب مادر در کردستان، و خطاب به آقایان هجری و مهتدی صادر میشد، تا دست کم صداقت و صراحت ایشان را در بیان اهداف واقعی خود در این برههی حساس، ستوده باشند.
دوم؛ رهبران این دو حزب با صدور بیانیهی مشترک کذایی، مسافران همان ارابهای شدهاند که جریان خودبدیلخواندهی نامتشکل از نیروهای سیاسی موثر، سوار بر آن، آمادهی «ایفای نقش تاریخی» خود، در دوران جدید حیات سیاسی خاورمیانه، به انتظار نشستهاند؛ و از قضا همان سلاحی را به دست گرفتهاند، که آنها نیز. تجزیهی کردستان و یا هر قسمتی از این سرزمین، و یا هر جای دیگری در جغرافیای سیاسی خاورمیانه، به خواهندگی این دو حزب و یا هرحزب دیگری، بستگی تام ندارد. بستر تحقق این امر، وقوع جنگ و خلاء قدرت برآمده از آن است؛ که اگر کلاهمان را قاضی کنیم، فهم این قضیه دشوار نیست، که در فراهم آمدن چنین بستری، سهم صادرکنندگان بیانیهی مورد اشاره، از نقش اپوزیسیون جنگطلبی که جامهدران در سوگ «وطن»، دور و بر «میز ایران» در وزارتخانههای مربوطه، برای دریافت سهمی از بستهی قدرت سیاسی به هرسازی میرقصند؛ به مراتب کمتر است.
سوم؛ این دوحزب، که تجربهی کوتاهمدت جمهوری خودمختار مهاباد را نیز در کارنامهی موسسان خود دارند، از هفتاد سال پیش از این، از آنجا که هرگز فرصت کوشش سیاسی در چهارچوب خواستههای خود را نیافتهاند، همواره در کمین موقعیتهایی نشستهاند که اسباب و لوازم آن، با دگرگونی در شرایط، و به دستیاری «دیگری» فراهم شده باشد. نگاهی به تاریخ مبارزات احزاب مناطق کردنشین در کشورهای ترکیه، سوریه، عراق و ایران، آشکار میکند که از دیرباز تا کنون، اگر توفیقی نصیب این احزاب، در جهت دستیابی به تمام و یا بخشی از خواستههاشان شده است، هرگز نتیجه مستقیم مبارزات طولانی وخونبار آنان نبوده، وهمواره عامل اصلی، بیرون از دایرهی تواناییهای این احزاب و امکانات معمول بوده است.
چهارم؛ نزدیک به یک قرن مبارزه ی سیاسی و نظامی کردهای عراق، چه پیش و چه پس از حکومت پادشاهی خاندان هاشمی، و چه پس از کودتاهای متوالی نظامی و حزبی از چپ و راست درعراق، هیچ دستآورد پایداری برای سازمانهای سیاسی کردستان عراق در بر نداشت. احزاب و اتحادیههای سیاسینظامی کردهای عراق، تا هنگام مداخلهی نظامی ائتلاف غرب و جایگزینی و استقرار«آلترناتیو» دستسازشان در بغداد، هرگز راه به جایی نبردند. کردهای سوریه نیز از سالها مبارزهی خود با دولت سوریه، کمترین بهرهای نصیبشان نشد، اما به یکباره و در پی وقوع جنگ داخلی سوریه و کاهش نفوذ قدرت دولت مرکزی در چند ماه اخیر، تحقق ناباورانهی خودمختاری محلی را که با کمترین هزینه به دست آمد، جشن گرفتند. در ایران نیز سابقهی تحقق کوتاهمدت خواستههای بنیانگذاران احزاب کرد، به زمان حضور نیروهای نظامی شوروی سابق در منطقهی شمال غربی کشور باز میگردد، که حزب دموکرات کردستان ایران، دولت مستعجلی به عمر کوتاه حضور سربازان شوروی در ایران، تشکیل داد. و چنین است که کردهای ترکیه، بهرغم مبارزات گستردهشان از زمان فروپاشی امپراطوری عثمانی تا کنون، در چهارچوب یکی از منظمترین و ریشهدارترین سازمانهای سیاسینظامی در مناطق کردنشین، و با وجود دارا بودن بیشترین جمعیت از مردم کُرد در جهان، هنوز به انتظار «موقعیت فراهم»، دست و پا میزند.
پنجم؛ همزمانی گسترش شعارهای مبتنی بر گرایشات عظمتخواه و افراط در ابراز تمایلات ملیگرایانه و ترویج ادبیات خاکستای و افتخارمحور از سوی بخشی از اپوزیسیون، با صدور بیانیهی مشترک دو حزب کهنهکار کردستان، در فضایی که بوی آشنای جنگ را با خود دارد، تصادفی نیست. و تعجبی هم ندارد. برای این دو سازمان سیاسی طالب قدرت، این فرصتی کمنظیر است. آنها پیش از این، از نزدیک شاهد چگونگی دگرگونیهای ساختار سیاسی عراق بودهاند. بنابراین جنس مسیر محتمل تحولات آیندهی ایران را میشناسند. و هم چنین عیار اپوزیسیونی را که بدون پشتوانهی داخلی، خود را یک پای معامله قرار میدهد، خواندهاند؛ بنابراین آنها مصمم شدهاند تا فرصتی را که بعد از سالها انتظار، از سوی «دیگران» در حال فراهم شدن است، نسوزانده باشند.
ششم؛ از نظر سران این دو حزب، از جنبش تغییرات تدریجی و مبارزات مسالمت آمیز داخلی، آبی برای ایشان گرم نخواهد شد. به نظر آنها، ترکیب تشیع و ملیگرایی، که با نفوذترین جریان خواهان تغییرات مسالمتآمیز در داخل است، ظرفیت پذیرش خواستههای آنان را ندارد. بخش اصلی اپوزیسیون مخالف مداخلهی نظامی غرب نیز، گذشته از آنکه چشمانداز روشنی را به نمایش نمیگذارد، در برخورد با «مطالبات احزاب کرد»، از اتفاق نظر روشنی برخوردار نیست. بنابراین با مشاهدهی نشانههایی دال بر آنچه در عراق به وقوع پیوسته، خود را به قافلهای رساندهاند، که در انتظار شلیک نخستین گلوله، پیشاپیش کلید طلایی سرزمین را به فاتحان یونیفرمپوش غربی تقدیم کرده است. سران احزاب کرد، به قرینه رویدادهای عراق میدانند که این بخش از اپوزیسیون ایران، اگر بر خر مراد سوار شود، در اندازهای نیست که در عین دریافت بخش قابل توجهی از قدرت سیاسی، و سهمی از سفرهی امکانات و فرصتهای اقتصادی، بتواند برای فاتحان تعیین تکیلف کرده، وهمچنان دَم از تمامیت ارضی بزند. بنابراین تجزیه و یا هر صورت مشابه دیگری از آن، پیآمد محتومی است که اپوزیسیون متکی به نیروی نظامی بیگانه، ولو با شعارهای مبتنی بر تعلقات ارضی، به آن گردن نهاده است.
هفتم؛ گزاف نیست اگر بگوییم که حکم ریاست هر یک از دوسوی این ماجرا، در جیب دیگری است؛ و پیروزی هرکدام، پیروزی آنیک. گذشته از داد و ستدی که در بستر یک تهاجم نظامی در پیش است، و موقعیت ویژهی احزاب کرد در قلمرو خود، میتواند گرههای بزرگی از کار فروبستهی آلترناتیو دستساز بی دست و پا بگشاید، هر کدام میتوانند با دمیدن در بوق افتخارات موهوم ملی از یکسو و همبستگی قومی از سوی دیگر، به عامل برانگیختن افکار عمومی در قلمرو طرف مقابل، بدل شوند، و با بیداری بستگیهای ملی و قومی در میان عوام، سوار بر امواج تعصبات کور و بیبنیاد، از دل جنگی همهجانبه، راهی به دِه قدرت پیدا کنند. در این فقره اگرچه موقعیت احزاب کرد از همتای ملینمایش به مراتب بهتر است، اما صادرکنندگان بیانیه مشترک نیز نه تنها نمایندهی همهی گرایشات سیاسی مردم کردستان نیستند، بلکه بدون تحریک احساسات ملیقومی، و بزرگنمایی گرایشات ملیگرایانهی افراطی طرف مقابل، قادر نخواهند بود که مردم کرد را به جنگ درازمدتی بکشانند، که آشکار نیست سرانجام آن، دموکراسی و رفاه و برابری و بالندگی فرهنگیست، یا تقسیم منابع قدرت و ثروت میان سران احزاب و وابستگانشان، به زبان کردی: آنچنانکه در کردستان عراق اتفاق افتاد.
هشتم؛ آنچه احزاب کرد در بیانیهی مشترکشان آوردهاند، (و مصرف داخلیش کمتر از نمایش بیرونی آن نیست)، خواستهی واقعی و دیرسال ایشان است، هر تکذیب و تصحیح و انکاری، (همچنانکه در میان جنگطلبان نیز رخ داد و به تکذیب و تقیه روی آوردند)، تنها دفاعی ناگزیر در برابر واکنشهاست. با اینحال در این مقام نیز، متهمان ردیف اول، جنگطلبان تشنهی قدرتی هستند که با آگاهی از سرانجام کار و بدون در نظر گرفتن واقعیات تلخ و خشن ایران امروز، در پس شعارهای صلحجویانهی خود، بیصبرانه بر طبل جنگی میکوبند، که برای ایشان تنها راه کامیابی است. شاخههای ناسیونالیست احزاب دموکرات و کومله، که میتوانند عدم توجه به حقوق اساسی مردم کرد را، در درازنای استقرار دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی، بهانهی عدم اعتماد خود به جریانهای سیاسی موجود قرار دهند، و از سویی پشتپردهی رویدادهای آنسوی آبها را دیده و میبینند، در ردیف دوم قرار میگیرند.
نهم؛ اگر کوشندگان سیاسی و فرهنگی ما، بازهم از سر استیصال و سرگردانی، ترجیحشان اینست که مته به خشخاش نگذارند و دل به این خوش دارند که انشااله گربه باشد؛ وای بر آنها. و اگر میخواهند به زبان اندرز و هشدار و زینهار، و تعارفات خطابهای و تورق در اصطلاحات حقوق بینالملل و مجادلات لغویمفهومی با کردها حرف بزنند؛ وای برکردها. و بازهم اگر بخواهند، چنانکه مرسوم است، پرونده را مختومه تلقی کرده و به همان شتابی که قیام کرده، قعود کنند و حل این دشواری تاریخی را، فارغ از تتگنظریهای رایج شیعیملی و ملیسلفی، و نگاه منجمد به امنیت ملی، در ستون نخست فهرست مسائل آیندهی کشور قرار ندهند؛ وای بر سرزمینی که ایرانش میخواندیم، و مردمی که ماییم، و آنچه که بر باد میرود.
دهم؛ اگرچه به نظر میرسد که کار از کار گذشته باشد، و ممکن است دیر یا زود، شاهد دگرگونیهای ناباوری باشیم. اما هنوز هم میتوان به آنچه بر ماست بیندیشیم. واقعبینی و شجاعت لازم بههمراه درک درست تحولات برگشتناپذیر، شاید راهگشا باشد. از دوران «ملتسازی» رضاخانی تا کنون، نزدیک به یک سده گذشته است. کردستان سال ۱۳۰۰ خورشیدی، چیزی بیشاز چند دارالحکومه که تختگاه فرمانروایی سران چند طایفه و چند نایبالحکومه به شمار میرفت، نبود. در کنار آن نیز، تعدادی ادارهی دولتی و چند پادگان نظامی در یکی دو شهر میانراهی و مرزی، با حدود هشتاد درصد جمعیت روستانشین و یک اقتصاد شبانی در کوهستانهای دوردست و بیراه. امروز نمیتوان با زبان آن سالها، نزدیک به هفتاد وپنج درصد جمعیت جوان و تحصیلکردهی شهرنشین را مخاطب قرار داد و از ایشان خواست به همان اسطورههایی مفتخر باشند، که ماهستیم، همان تاریخی را باور داشته باشند، که ما داریم؛ و همان چیزی را بخواهند، که ما میخواهیم.
سرانجام؛ در رابطه با کردها، فرصتهای بیشماری از دست رفته است. شاید اگر ایران دوران پهلوی به سمت نظام تکحزبی پیش نمیرفت و نهالی که مصدق کاشته بود بارور میشد، و امکان رشد احزاب قدرتمند در مناطق ایران فراهم میگردید؛ و یا اگر رویداد ۵۷، به دست فسیلهای کپکزدهی خوابیده در حجرههای نمور، به بیراهه نمیکشید؛ و مذاکرات دولت موقت با سران احزاب کرد سرانجامی مییافت؛ امروز ما در برابر اعلام رسمی تمایل به جدایی از سوی این دو شاخهی اصلی از دو حزب دموکرات و کومله قرار نمیگرفتیم. این احزاب، در یک بستر طبیعی و دموکراتیک، از قدرت کافی برای اتخاذ چنین رویهای برخوردار نمیبودند. مردم کردستان و نسل جدید آن، بهرغم آنکه اشتراک چندانی میان آرمانها و خواستههای خود و سایر ساکنان سرزمین نمیبینند، اما در شرایط طبیعی و با امید به دستیابی تام به حقوق اساسی، به آسانی با جدایی از ایران کنار نخواهند آمد.
صفر؛ آیا کوشندگان سیاسی ما، خواهند توانست یک بستهی اقناعکننده، بههمراه تضمیننامهی صلحی پایدار، به مردم کردستان پیشنهاد کنند؟
خوب شد که این دو «حزب» بالاخره موضع خود را که همان تجزیه خواهی باشد روشن کردند. اصلا «حزب کردستان» یعنی چه؟ مگر هر گوشه یک کشور میتواند برای خود حزب به راه بیندازد؟ پس اگر این طور است حزب گیلان، حزب خراسان، حزب کرمان و…. هم باید معنی بدهد. نکته دیگری این دو «حزب» فراموش کردند، این است که ایران یک شبه به وجود نیامده هر گوشه آن عدهای همچنین بساطی به راه بیندازند. این آقایان و خانومهای «حزبی» هنوز متوجه نیستند که جمهوری اسلامی از این حرکتها استقبال میکند تا مردم سر گرم دعوا بین خودشان باشند.
دوست عزیز! چه کسی گفته که در مناطق مختلف کشور، راهاندازی حزب دارای اشکال است؟
خیلی اشکال دارد. اول اینکه حزبی که نام یک منطقه یا یک استان ایران را بر خود بگذارد یعنی نسبت به مسائل سایر استانهای ایران بی تفاوت است. حالا بیایید صغری کبرا ببافید و بگویید نه این طور نیست و.. ولی آیا میتوان تصور کرد که یک نفر از بلوچستان بتواند یا علاقمند به عضویت حزب مثلا همین «حزب» کردستان شود؟؟ حالا باز بگویید مگر چه اشکال دارد؟ در جواب شما باید پرسید یک نفر بلوچی با عضویت در حزب کردستان چه چیزی به دست میآورد؟
اصولاً فلسفه حزب و فعالیت حزبی برای کار سیاسی و به دست گرفتن قدرت است و اگر نه جمعیتی که کار سیاسی نمیکند باید نام خود را به هر چیز دیگری غیر از حزب تغییر دهد. بنارین وقتی گروهی از مردم ایران زیر نام یک «حزب» حساب خود را از بقیه کشور جدا میکنند یعنی اولا به دنبال کار سیاسی هستند و دوم اینکه خواهان جدایی و تجزیه ایران میباشند.
نکته مهم آلت دست شدن است. کشوری هایی که بیش از همه از تجزیه ایران سود میبرند اسرائیل و روسیه میباشند. منافع این دو کشور در این است که کشورهای خاور میانه خورد و تجزیه شوند. اسرائیل نمیخواد کشوری بزرگ و نیرومند در منطقه باشد تا امنیتش به خطر نیفتد . و روسیه هم قرنها است که هدفش این است که کشورهای منطقه کوچک و ضعیف باشند تا بر آنها تسلط یابد.
جز ابراز حیرت، پاسخی ندارم دوست عزیز.
مهوش عزیز شما کمی از قافله عقب افتاده ای و در دوران جنگ سر زندگی می کنی!
این شوروی بود که طرفدار تجزیه کشوری چون ایران و کلا ساختارهای فدرال و غیرمتمرکز بود،روسیه کاملا برعکس است.
آمریکا در زمان جنگ سر طرفدار سرسخت حکومت های مرکزی قدرتمند و ضد تجزیه و ساختار فدرال بود،ولی همین آمریکا پس از جنگ سرد نقش آن روزهای شوروی را دارد انجام می دهد.
چه شاهدی بهتر از مورد یوگسلاوی؟ چه شاهدی بهتر از مورد عراق؟(آیا آمریکا نمی توانست مانع از تشکیل حکومت خودمختار کرد در شمال عراق شود؟!!) و یا چه شاهدی بهتر از مورد سودان و سودان جنوبی؟
جناب ارژنگ هدایت به جای حیرت بیایید با هم گفتگو کنیم و اطلاعات خود را با هم رد و بدل کنیم.
از نظر تاریخی کردستان، آذربایجان، خوزستان و بلچوستان استانهای مرزی ایران نبودند. حدود جغرافیای ایران بسیار گسترده تر محدوده کنونی بوده است. این را فقط من نمیگویم، بلکه اثر تاریخی میگویند. چه شاهدی برجسته تر از ایوان کسرا و بقا یای شهر تیسفون در نزدیکی بغداد؟ اصلا آیا میدانید «بغداد» خود واژهای پارسی است و به معنی «خدا داد» میباشد؟ همچنین است آثار باستانی از زمان ساسانیان در کرمانشاه، کردستان و آذربایجان. جالب است که بدانید در سنگ نبشته ایی که، کارتیر، موبد بزرگ شاپور ساسانی در نقش رستم نگاشته است از چندین ایالت نام میبرد که در آنها اتشکده ساخته است. از برخی از این ایالتهای مورد اشاره او میتوان از آذربایجان، آران، آلبانی نام برد که متأسفانه.
از سوی دیگر زبانهای کردی، ارمنی، پارسی و پشتو از یک خانواده هستند.
در این جا مثالی بزنم. نمیدانم شما چند سال دارید آیا انتخابات ۱۹۶۴ آمریکا به خاطر میآورید؟ در آن سال باری گلواتر رقیب انتخاباتی جانسون که از دست ایالتهای شمال شرقی آمریکا (که به نیو انگلند شناخه میشوند) ناراضی بود در یکی از نطقهایش اعلام کرد «ما اصلا به نیو انگلند احتیاج نداریم آنها میتوانند جدا شوند». و جالب است که او در یکی تبلیغات انتخاباتی خودش نیو انگلند را نشان داد که از خاک آمریکا جدا شد و به مانند یک جزیره در وسط اقیانوس درامده است. همین اظهار نظر باعث شکست انتخاباتی او شد. سخن را کوتاه کنم، در فدرالیسم، جدایی یا هر چه میخواهید نامش را بگذارید، همه مردم ایران باید نظر دهند نه فقط یک گروه خاص. زیرا کردستان و آذربایجان، خوزستان هیچگاه سرزمینهای بیگانه نبودند که حالا گروهی «حزب» کردستان تشکیل دهند و سر خود برای بخشی از سرزمین ایران تصمیم گیری کنند.
این بخشی از نوشته شماست:
«کردستان سال ۱۳۰۰ خورشیدی، چیزی بیشاز چند دارالحکومه که تختگاه فرمانروایی سران چند طایفه و چند نایبالحکومه به شمار میرفت، نبود. در کنار آن نیز، تعدادی ادارهی دولتی و چند پادگان نظامی در یکی دو شهر میانراهی و مرزی، با حدود هشتاد درصد جمعیت روستانشین و یک اقتصاد شبانی در کوهستانهای دوردست و بیراه. امروز نمیتوان با زبان آن سالها، نزدیک به هفتاد وپنج درصد جمعیت جوان و تحصیلکردهی شهرنشین را مخاطب قرار داد و از ایشان خواست به همان اسطورههایی مفتخر باشند، که ماهستیم، همان تاریخی را باور داشته باشند، که ما داریم؛ و همان چیزی را بخواهند، که ما میخواهیم.»
با توجه به این فراز از نوشته،به جرات می گویم که شما نویسنده محترم هیچ گونه شناخت مستند از احزاب کرد و خود مردم کرد ندارید،اطلاعاتتان متکی بر شنیده ها و خوانده ها است.
…و اما یک چالش مهم! آیا به درستی رفراندوم اعتقاد دارید،اگر در 4 استان کردنشین غرب کشور ایران یک همه پرسی انجام شود(با نظارت بین المللی) و رای آری به استقلال داده شود واکنش شما چه خواهد بود؟ من در اینجا زندگی می کنم و می بینم که جو به سود استقلال طلبان است،من با جامعه آذربایجانی نیز در تماسم و آنجا نیز وضعیت مشابهی حاکم است.
به نظر جنابعالی وقتی بخشی از یک ملت خود را یک موجودیت جدا بدانند و اکثریتشان هم بر آن عقیده باشند تکلیف چیست؟ بهرحال تاریخ ایران به گونه ای تا به امروز به پیش رفته است که استقلال طلبی در بین کردها و ترک ها اینقدر رشد کرده است،آیا شما به حکم این که این ایران از دیرباز یکپارچه بوده است،حق دارید «حق تعیین سرنوشت» را از هم نوعانتان دریغ کنید؟
مورد «اسکاتلند» و «بریتانیا»
مورد «سودان جنوبی» و «سودان»
…
پس نوشتی که اینهمه منتظرش بودم عالی بود، چه اندیشه زلالی در این قلم زیبا جریان دارد کاش بیشمار اگر نه، حداقل زیادتر از چند میبودید تا اینقدر در فقر اندیشه نبودیم.
پس نوشت که این باشد نوشته چه جوهر گوهر باری است.
ممنون و… به آرزوی امید
این پس نوشت را میبایست مثل شعر حفظ کرد و با خود همیشه آن را سرود. باز هم ممنون.
همان دوست منتظر
دوست عزیز ممنون از لطف بسیار شما.