آقای میرحسین موسوی! غفلت‌های تاریخی را تکرار نکنید؛ اعلام کنید!

آقای میرحسین موسوی!

حساب سال و ماه را اگر برای‌ت گذاشته باشند، می‌یبنی ‌که از ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، سه سال گذشت. همان‌طور که از تیر ۷۸ سیزده‌سال گذشت، و از بهمن ۵۷ سی وسه‌سال. و از مرداد ۳۲، که نزدیک به شصت سال گذشت. حالا تو که در کودتای ۲۸ مرداد، ده دوازده ساله بودی، به زندان حکومتی گرفتار شده‌ای، که خود در برپایی‌ش، نقشی ولو اندک، داشته‌ای. ما هم پشت دیوارهای آن‌ زندان، هم‌چنان گرفتار حکومتی هستیم، که به نظر نمی‌رسد اراده‌ کرده باشیم، تا به دست خود از کمندش رها شویم. شاید راست این باشد که تو به انتظار ما نشسته‌ای، و ما به انتظار تو! تو با دست بسته، چشم به ما داری برای آزادی خود، و ما با سری افکنده، چشم به روزی داریم که تو آزاد شوی واین قایق به گل‌ نشسته را به آب بزنی. اما، هر دو انتظار بی‌هوده می‌کشیم، اگر طرحی نو در کار نکنیم.

آقای موسوی! اگر به هر کدام از روی‌داد‌های توام با شکستی که از آن یاد شد، خوب نظر کنیم، صرف‌نظر از تحلیل‌های جامعه‌شناختی و سیاسی‌تاریخی، و گذشته از بحث‌های بی‌پایان و ملال‌انگیز نظری، رد پای یک غفلت بزرگ، در چهارچوب فرصتی تنگ، پیداست. فرصت‌هایی که گاهی به چشم نیامده و گاه دیده نشده، گاهی به گوش نرسیده و گاه شنیده نشده، و هنگامه‌هایی نیر بوده که هم به چشم آمده و هم به گوش رسیده، اما در هیاهوی کرَکننده‌ی جمعیت بی‌شکل، و گرد و غبار برخاسته از لگد‌کوبی‌های بی‌امان، چشم و گوش از آن گردانده‌اند. اما با همه‌ی این‌ها، فقدان جسارت و شجاعت لازم در بزنگاه‌های سیاسی، همواره مایه‌ی اصلی غفلت‌های بزرگ خان‌ومان‌سوز در تاریخ معاصرمان بوده است.

آقای موسوی! ‌از آن‌چه برجنبش رفت و می‌رود، خبری داری؟ خبر داری که در آستانه‌ی سومین سال‌گرد جنبش سبز، چیزی نمانده تا آخرین قران از سرمایه‌ی به کف آمده‌ از بزرگ‌ترین خیزش سی و سه سال گذشته نیز به باد برود، بی‌آن‌که دست کم توشه‌ای از آن برای این راه دشوار برجای بماند. حکومت حساب‌ش تا این هنگام درست از آب درآمده است. سود و زیان بازداشت تو را به درستی سنجیده بود. سال‌ها تجربه در مهار موفقیت آمیز اپوزیسیون نیز، حکومت را با ظرفیت‌های اندک آن آشنا کرده است. از سوی دیگر جنس اصلاح‌طلبان حکومتی را هم که خوب می‌شناخت. بنابراین اگر می‌توانست روزهای نخست انتشار خبر بازداشت تو و کروبی را مدیریت کند، جنبش را به محاق کشانده بود.

جنبش اما، با همه‌ی شکوه و تاثیر خود در کوتاه‌مدت، از بیماری مزمن تاریخی‌مان بی‌نصیب نبود: مطالبات خام و انباشته‌ی دسته‌نشده، و کنش‌گران فصلی ناآزموده. چنین بود که گوشت قربانی جنبش بسیار زودتر از آن‌چه تصور می‌رفت، به زمین افتاد. اما همان‌طور که حکومت محاسبه کرده بود، هیچ‌ گروهی نتوانست از گوشت آن خورشی بسازد و سفره‌ای رنگین کند . تنها و تنها، دریده شد و پاره‌هایی از آن دست به دست شد. برخی هم از هرسو، تنها تلاش کردند تا با روغن ریخته‌‌ش، چراغ خاموش امام‌زاده‌ی خود را روشن کنند. اما همین‌که دیدند قادر به تصاحب وسواری گرفتن از آن نیستند، و لاشه‌ی افتاده‌اش نیز  رمق برخاستن ندارد، آن‌را رها کرده و هرکس به راه خود رفت و بادبان خود را هوا کرد.

آقای موسوی! با زمین‌گیر شدن جنبش، شادمانی سه جبهه را فرا گرفت. نخست جبهه‌ی اصلاح‌طلبان حکومتی، که اگرچه هنوز تعارفات مطبوعاتی رد و بدل می‌کنند، اما ارث پدری‌شان را از تو می‌خواهند، دوم، آن گروه از اپوزیسیون، که فیل‌ش یاد هندوستان کرده و دست به جیب اموال به غارت رفته‌ی مردم بی‌نوا شده، بلکه تاریخ، سرنا را از سر گشادش بنوازد. سوم هم حکومت، که نقدن تیرش به هدف نشسته است و دست به‌کار بده‌بستان با غرب شده، تا اگر معامله‌اش پا گرفت، بعد از آن یک سبد گل اعلا به همراه کارت تشکر برای دسته‌ی دوم بفرستد، و یک پوشه حاوی احکام بازنشستگی مادام‌العمر برای دسته‌ی اول.

اما آقای موسوی کار به این‌جا ختم نشد. اصلاح‌طلبان حکومتی، که هنوز هم معلوم نیست می‌خواهند چه چیزی را و از چه راهی و با کدام قوا اصلاح بکنند، با دیدن لاشه‌ی نیمه‌جان جنبش، گویی بار بزرگی که از روز ۲۵ خرداد ۸۸، (همان روزی که خاتمی به تو فشار می‌آورد تا راه‌پیمایی را لغو کنی و به رهبری نامه‌ی فدایت شوم بنویسی)، روی دوش‌شان قرار گرفته بود برداشتند و به امید نواله‌ای، تعارفات را کناری گذاشتند و به بهانه‌‌ای که آن‌طرفی‌ها به دست‌شان دادند، به نام برائت از براندازان، گوش‌ به فرمان حکومت نشسته‌اند. حکومت هم برای روز مبادا، با وعده‌هایی سرشان را گرم نگاه داشته، اما آب به شیر کم‌چرب اصلاحات‌شان بسته است و مرتجع‌ترین چهره‌های محافظه‌کار را، هم‌چون علی مطهری، به نام اصلاح‌طلب به نافش‌شان بسته است. بنابراین ریزش‌های ساختگی و غیر ساختگی ساختار حکومت، نه تنها به سمت کمینه‌های تعیین شده در بیانیه‌های تو نیامده‌اند، بلکه آن‌ها را به سمت عقب، دور می‌زنند.

آقای موسوی! در چنین احوالی، شورای هماهنگی منتخب شما رهبران نمادین جنبش، موضوعیت خود را از دست داده است. فضای رمانتیک بعد از انتخابات جای خود را به مبارزه‌ی حرفه‌ای سیاسی داده است. داخلی‌ها آشکارا به دوران قبل از جنبش بازگشته‌اند و جنبش را خطری برای آینده‌ی سیاسی خود به شمار می‌آورند، و آن‌را به تلویح، مهر برانداز می‌زنند، تا راه از سر باز کردن لایه‌های پای‌دارش را برای حکومت هموار کرده باشند. خارجی‌ها هم از همراهی و حمایت آن دست کشیده و فرصت فراهم، باد رهبری به سرشان انداخته است و ساز دیگری می‌نوازند. آن‌یکی حفظ نظام می‌خواهد به هر قیمتی، این یکی براندازی آن‌ می‌خواهد، باز هم به هر قیمتی. و پیداست که معدل خواسته‌های بدنه‌ی اصلی و به محاق رفته‌ی جنبش، هیچ‌کدام از این دو را نمی‌خواهد. به همین دلیل نه آن‌ها توانستند در دور دوم انتخابات مجلس، کسی را پای صندوق‌های رای بکشانند، نه این‌ها توانستند کسی را به خیابان.

آقای موسوی! از این‌جا به بعد، روی سخن من با موقعیت ویژه‌ی میرحسین موسوی‌ست، نه تو. موقعیتی که هیچ‌یک از شخصیت‌های داخلی وخارجی اپوزیسیون و حتا پوزیسیون دارای آن نیستند. جامعه‌ی متشتت و چندپاره‌ی ما، در سطح، فعال و هم‌بسته نخواهد شد. تلاش باورمندان به مبارزات شبکه‌ای و گسترش آن از حوزه‌های خانوادگی به عرصه‌ی عمومی، چندان مایه‌ای به خود نگرفت، و هیچ‌ امیدی هم به شکل‌گیری موثر آن، بدون یک پشت‌وانه‌ی محوری، وجود ندارد. یک‌بار در تاریخ ما، سرمایه‌ی یک جنبش نیرومند، به همین ترتیب از کف رفت، و تاوان آن‌ هنوز بر گرده‌ی ما سنگینی می‌کند.

جبهه‌های سیاسی، عمرشان بسته به هدف‌های معین و کوتاه‌مدت‌ است. اشتباهی که دکتر مصدق کرد، شما تکرار نکنید. اگر دکتر مصدق بعد از ۳۰ تیر ۱۳۳۱، و بعد از توفیق در ملی کردن صنعت نفت، که هدف مدون جبهه‌ی ملی بود، به انحلال آن رضایت می‌داد و بر پایه‌ی محبوبیت و اعتبار سیاسی‌ش، حزب مستقلی را بنیاد می‌گذاشت، دور نبود که مانع بزرگی بر سر راه کودتا ایجاد شود. یا حتا اگر در سال ۱۳۳۹، که از درون زندان خانگی احمد آباد، فسیل‌های جبهه‌ی ملی دوم را به حرکتی بی‌نتیجه واداشته بود، با اعلام یک حزب جدید، نیروهای تازه‌نفس سیاسی را سازمان می‌داد، شاید آینده‌ی دیگری برای ما رقم می‌خورد.

آقای موسوی! بیا و با اعلام تاسیس یک حزب بر پایه‌ی نزدیک‌ترین فاصله با مبانی جهان‌شمول، و دورترین فاصله‌ی ممکن با مبانی مخِل به حقوق اساسی در نظام حاضر، نخستین حزب سیاسی مستقل شصت سال اخیر را، بر روی بقایای جنبش سبز، برپا کن. اگر مصدق در هر کدام از آن دو مقطع که اشاره شد، حزبی برپا کرده بود، حتا در صورت غیرقانونی اعلام شدن آن از سوی حکومت پهلوی، یک تشکیلات دموکراتیک ریشه‌دار ایجاد شده بود، که می‌توانست در دوره‌های گوناگون و با تغییرات متناسب با زمان، تا همین دوران نیز، نقش موثری در سپهر سیاسی ایران به عهده بگیرد. مثال بارز آن حزب توده است، که اگر سرنوشت خود را به حکومت شوروی سنجاق نکرده بود، در همین دوران نیز قادر به نمایندگی گروه‌هایی از مردم ایران بود.

آقای موسوی! اگر محبوبیت و موقعیت امروزین خودتان را پشت‌وانه‌ی تاسیس حزبی قرار دهید، که نخبگان مستقل جنبش سبز، هیات موسسان آن‌را تشکیل دهند؛ بدنه‌ی اصلی جنبش سبز را به سود تلاش‌های آزادی خواهانه و ملی آینده‌، از انفعال و سرگردانی نجات داده‌اید. مهم نیست که این حزب قانونی شناخته، یا نشود. مهم این‌ست که جمعیت قابل توجهی از مردم ایران را پشت دروازه‌های قدرت، آماده‌ی کنش‌گری سیاسی خواهد کرد. آقای موسوی! غفلت‌های تاریخی را تکرار نکنید!

16 پاسخ به “آقای میرحسین موسوی! غفلت‌های تاریخی را تکرار نکنید؛ اعلام کنید!

  1. برگ افرا 12 جون 2012 در 7:45 ب.ظ.

    از سر یاس به خود قول داده بودم تا مدتها نه بنویسم و نه بخونم، این کار زیبای شما قول و قرارم را با خودم به هم ریخت.
    ممنون، عالی بود. امیدوارم به گوش برسد، و روزنه ای از امید بگشاید.

    • ارژنگ هدایت 12 جون 2012 در 8:23 ب.ظ.

      یاس چرا دوست گرامی؟! تازه اول راه‌یم و تازه فهیمدیم که باید چه طور حرکت کنیم .. در ضمن سپاس‌گزار از لطف‌ی که همیشه به این وبلاگ داری.

  2. ناشناس 12 جون 2012 در 9:08 ب.ظ.

    دوست عزیز! آخه از کسی که خودش در حبسه چطور می شه انتظار تشکیل حذب داشت و تازه در این آشفته بازار سهم خواهی این مؤسسان چه کسانی باشند که بشود آرای مختلف (ولو مستقل) رو زیر پرچمشون جمع کرد؟
    ولی باید بگم جدای از مشکلات ایجاد چنین تشکلی، اصل ایده ناب و قابل احترامه.

  3. keyvan 12 جون 2012 در 11:12 ب.ظ.

    براي من جالبه شما
    دست دوستي به موسوي
    دراز ميکنيد
    کسي آرزو برگشت به دوران طلايي
    امام داره
    به اجراي قانون اساسي عقب مونده ضد انساني
    که توش سنگسار اعدام قصاص هس
    جمهوري اسلامي تاکيد داره
    اما به رضا پهلوي به قانون سکلاور مدرن
    اعتقاد داره
    مثل يک دشمن رفتار ميکنيد
    و حتي حاضر به ديالوگ نيستين

    • ارژنگ هدایت 13 جون 2012 در 6:06 ق.ظ.

      دوست عزیز، جالب‌تر از آن‌چه به نظر شما جالب آمده، این‌ست که برخورد ما با مقوله‌ی سیاست، برخوردی از جنس عاطفی‌ست، آن‌گاه از سیاست مدرن حرف می‌زنیم. حالا این بماند که ممکن است نگاه موسوی به خمینی از جنس نگاه سلطنت‌خویان به رضاشاه باشد، اما من تنها به قصد پاسخ‌گویی به شما، فرض را بر این می‌گیرم که موسوی و ولی‌عهد مخلوع، هرکدام به قصد جلب گروهی از مردم، یکی از دوران طلایی حرف زده، یکی از به قول شما «قانون سکولار مدرن». به نظر من همان‌قدر که ولی‌عهد مخلوع می‌تواند به وعده‌اش عمل کند، (با فرض محال تحقق رویای کاذب)، موسوی هم می‌تواند ایران را به قول شما به دوران طلایی کشت و کشتار برساند. شما تاکنون پیش آمده از خود بپرسید که این شاه‌زاده‌ی آرزوهای ما، بر اساس کدام قانون اساسی سوگند پادشاهی خورده است؟ تا کنون آن قانون را ورق زده‌اید؟ تا کنون از شاه‌زاده پرسیده‌اید نقش پنج‌ تن مجتهد تراز اول در آن قانون چیست؟ می‌گویید که قانون را عوض می‌کند؟ چه طور چنین وعده‌ای را که در اختیار شاه‌زاده نیست، از او قبول کنیم، اما از کسی دیگر نکنیم، که گفته است قانون اساسی وحی منزل نیست، ایراد دارد و باید در زمان مناسب آن‌را اصلاح کرد. حالا به نظر شما چه‌قدر باید هزینه پرداخت تا بدانیم کدام حلوای نسیه بوده است و کدام سیلی نقد؟

  4. Terminus 13 جون 2012 در 8:38 ق.ظ.

    جناب هدایت گرامی گمان میکنم اگر نوشته را خطاب به مردم مینوشتید مفهوم و کارکرد آن واقعی تر میشد!
    بنده قصد خواندن نیت و ذهن آقای موسوی را ندارم و فرض را هم بر این میگذارم که ایشان انسانی بس والا و نیکخواه است.
    واقعیات، شامل «گفتار وعملکرد شخص ایشان» نشان میدهد که وی شخصی مذهبی، معنقد به حکومت مذهبی، معتقد به نظام جمهوری اسلامی و ملتزم به همین قانون اساسیی است که خود ام الفساداست.
    آیا شما از آقای موسوی انتظار دارید که برخلاف باورش عمل کند؟
    آیا گمان میکنید تمام عملکرد پس از انتخابات ایشان فقط به دلیل فشار اصلاح طلبان بوده؟
    بیاید برای یکبار هم که شده پیش از تصمیم گیری آینده یا آینده های احتمالی را در نظر بگیریم…
    آقای موسوی رئیس جمهور و رهبر هم یکی از این آیت الله هایی که برخی گمان میکنند از دیگران بهتر است، چطور است؟
    حالا وضعیت را تشریح کنید!
    اینطوری برای من و شما خوب است؟ آزادی؟ دموکراسی؟ راه باز برای اصلاح قانون اساسی؟ مثلا تغییر اصل ولایت مطلقه فقیه؟
    مثلا تساوی حقوق زن و مرد؟
    مثلا اجرای چند اصل از اعلامیه جهانی حقوق بشر؟
    عقل میگوید تا جمهوری اسلامی وجود دارد اینان فقط رویایی شیرین هستند چرا که اگر هرکدام از اینها اجرا شوند مفهوم و کارکرد جمهوری اسلامی از هم پاشیده و نابود خواهد شد.
    چطور کسی میتواند حتی تصورش را هم بکند که فردی ملتزم و معتقد به جمهوری اسلامی بخواهد که آن را نابود کند؟

    • ارژنگ هدایت 13 جون 2012 در 9:24 ق.ظ.

      دوست گرامی، این‌که موسوی چه هست یا چه نیست؛ دیگری و دیگران چه هستند و یا چه نیستند؛ جامعه ما چه می‌خواهد یا چه نمی‌خواهد؛ همه چیزهایی‌ست که با تشکیل حزب از سوی کنش‌گران سیاسی، روشن‌تر خواهد شد. از آقای موسوی هم همین درخواست صورت گرفته است، اما بنا به موقعیت ویژه‌ای که دارند، تجربه‌های تاریخی به ایشان یادآوری شده، تا ایشان گام نخست را بردارند، اهمیت این قضیه در این نیست که آیا آقای موسوی حزب را بر چه پایه‌ای بنا خواهد کرد، ( و تازه مگر حزبی بر اساس ساختار دموکراتیک، بر پایه‌ی نظر یک تن خواهد چرخید؟)، اهمیت آن در این است که در این مقطع که کاری از هیچ گروه و بلوک سیاسی ساخته نیست، حزبی با پشت‌وانه‌ی اعتبار امروزی ایشان، بدنه‌ی رو به اضمحلال جنبش را سامان خواهد داد. بعد از آن هم راه بر کسی بسته نیست.

  5. انسانی آزاد 13 جون 2012 در 8:56 ق.ظ.

    بقول سهراب چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.
    ۱. در ولی عهد، کلمه ولی خیلی اذیت کننده است ؛
    ۲. مخالفت با جناب آقای رضا پهلوی نه بخاطر شخصیت ایشان است بلکه بخاطر طرز تفکر او میباشد ؛
    ۳. شان و «کرامت انسانی» به من اجازه نمیدهد که سر در مقابل «انسان «، هر انسانی که باشد، بخاطر لقب، پست، مقام، گذشته، خاندان، پول، و و و – که هیچکدام بد نیست و بسیار نیز خوب و خواستنی است (در جای خود ) و هر کسی میتواند تلاش کند تا آنرا بدست آورد-، خم کنم، صحبت بر سر «سیاست» حتی نیست نیست، صحبت انسان است کرامت او در قرن ۲۱ که برابری در شانس، حققوق بشر، فلسفه، … از انسان وجودی برتر از خدا حتی (به فرض وجودش ) می سازد میباشد. من سرودی را که اتری کهنه در الفاظش نهان باشد نمی خواهم، نمی خوانم… یک قرن مبارزه شد تا انسان ایرانی به این درجه از شان و کرامت برسد، چطور میشود این همه تلاش را ندیده انگاشت. نظام های سیاسی تعریفی از انسان میدهد، نظام پادشاهی چه تعریفی از این انسان میدهد ؟!
    ۴. در رابطه با تناقض هایی که در نظام پادشاهی و ایده های جناب آقای رضا پهلوی وجود دارد، متخصصها زیاد گفته اند، لازم به تکرار نیست ؛
    ۵. من به هیچ وجه با رشدی که به لحاظ فکری و فلسفی، تاریخی کرده ام قادر نیستم تصور کنم که شخصی نه بخاطر کفییت های انسانی، هوشمندی سیاسی، ارزش های مبارزاتی (در جهت پروراندن انسان های آزاد )، حرمت و احترام به تمام آنها که جنگیدند (با اشتباهاتشان با،خطا هاشان اما دل در گرو آزاد کردن انسان ایرانی داشتند از قیود، رییس دولت بدانم انهم نه برای مدتی محدود که برای همیشه ! و ریاست از پدری به پسری که بدنیا خواهد آمد و از حالا باید بپذیری که نفر اول مملکت باش، حالا هر کسی که بود ! (شاید مجتبی بشود و یا احمد و یا … دیو یا فرشته ؟!) به میراث برسد …(اینجاش خیلی جالبه !)
    ۶. طرحی نو باید در افکند، در دنیایی زندگی می کنیم که هر لحظه، و همه چیز تغییر و تحول پیدا می کند، پویا میتوان بود اما مانا … هرگز.
    ۷. لیست خیلی طولانی شد خودتون حدیث را مفصلتر دریابید
    به امید رهایی اندیشه از قید و بند و شناختن قدر و منزلت انسان

    پ.ن.
    امیدوارم آقای موسوی روزی آزاد شوند و بگویند که او نیز انسان بود و جایز خطا ولی دست به هیچ خونی نیالوده و آرزوی ایرانی مستقل، لاییک و آزاد از بند مذهب را دارد حتی اگر خود انسانی است معتقد ؛
    سلامتی ایشان را آرزوست، ایشان رهبر از جنس زمان خود بودند و فلاکت این روز ایران ریشه در فرهنگ تاریخی ما دارد ! همه ما در این سر انجام مقصریم، به سهم خود، در هر جایی که هستیم.

  6. انسانی آزاد 13 جون 2012 در 9:01 ق.ظ.

    اتری —- عطر
    باش——باشد
    رهبر—-رهبری

  7. keyvan 13 جون 2012 در 9:09 ق.ظ.

    مغلته نکنيد شلوغ نکنيد
    جوابگو حرف من باشيد
    شما همفکر شما
    حاضرين اين قانون اساسي
    جهنمي باشه
    از کشتار 67 که بهترين فرزندان ايران
    فارغ از عقيده باوري بودن
    راحت رد مشين
    چشموتون به اتفاقات امروز مبينيد
    اما تا دلتون بخواد گذشته نبش قبر
    ميکنيد
    و توي اين توهم خيال زندگي ميکنيد
    مشگل نسل جوان ايران
    مشگل اش اتفاقات 28 مرداد
    هس
    نه يک حکومت عهد حجري
    و اميدوارم از ته دل کسايي مثل شما
    چه جمهوريخواه چه اون سلطنت طلبش
    که پر از کينه ديروز يخ زده سياسي هستين
    برين کنار بذاريد نسل جوان ايران
    ايراني دمکرات با حق حقوق مساوي
    براي همه بسازه

  8. ناشناس 13 جون 2012 در 12:59 ب.ظ.

    متاسفم که تمام دغدغه همه در این شرایط نابودی هر رد و آثار ار جمهوری اسلامی است بدون اینکه بفهمند جایگزینانی چون رضا ربع پهلوی اصلا چه در سر دارند و چه می گویند و چه می خواهند مشکل ما این است که همه چیز و همه کس را سیاه و سفید میبینیم غافل از اینکه این ماییم که هنوز نمی دانیم چه می خواهیم و دنبال چه هستیم.از میان کسانی که دنبال سکورالیسم هستند 90٪ نمی دانند سکورالیسم یعنی چه؟فقط به عشق اینکه شعار به نفع سکورالیسم ممکن است برای جمهوری اسلامی جایگزینی ایجاد کند هی می گوییم سکورالیسم.آدم حاش به هم می خورد از ایده های جدیدی که خدا می داند چه خوابی برای این مملکت دیده اند.

  9. ناشناس 13 جون 2012 در 2:08 ب.ظ.

    تا جائی که من می دونم ایشون یک شبه حزب رو همون اول پایه گذاری کرد. راه سبز امید پس چی بود؟ در ضمن چطور فکر می کنید این نوشته به دست آقای موسوی ممکنه برسه؟ نامه ی پسر هدی صابر رو که میخونی مطمئن میشی امیدی نیست.

  10. سیروس 13 جون 2012 در 5:55 ب.ظ.

    این آقای میر حسین اسمش در دادگاه جنایت علیه بشریت آمده و همچین که پایش را از جمهوری چسلامی بیرون بگذاره جلب خواهد شد پس زیاد نقشه نکش
    من نمیدانم شما بچه ملاها چرا همه ی رهبرانتون از اون امام خونخوارتون تا اون مارمولک خاتمی همه جانی و آدم کش هستند آنوقت همچین صحبت میکنین که از بهشت آمدید
    مملکت را به فقر و بیکاری و فلاکت رساندید طلبکار هم هستید
    موسوی هم حزب داره حزب الله، کلی هم عضو داره، شرط اول ورود به حزبش هم جانی بودنه

  11. sadra 13 جون 2012 در 6:14 ب.ظ.

    اگر ما مبارزه بی خشونت را میخواهیم پیش ببریم باید مدام ابتکار عمل و خلاقیت داشته باشیم ، نه مثل راه سبز امید که 25 بهمن 90 را اعلانی تکراری از روشی که دستش خوانده شده انجام دهد در یک چنین مبارزه ای باید کاری کرد تا نوجوان و پیر هم با کمترین خسارت شرکت داشته باشند آنوقت معلوم خواهد شد که ما بی شماریم . برای نمونه : کاری ساده و بی خطر ، اعلان میکردند که برای اعتراض مردم را دعوت میکنیم که به دیوارهای شهر نارنجک رنگی سبز رنگ بزنند ، ما اینکار را کردیم و خود در محله های ما شده تنها یادگاری از جنبش سبز که باقی مانده است و کاری تاریخی میشد و بسیار زیبا و گویا که چهار تا کارگر شهرداری یا بچه بسیچی نمتوانستند فردا صبح آن پاکش کنند و خود میشد یک عرض اندامی که داد حکومت را در میاورد و جو را متاثر میکردکه بدانند زنده ایم و روح تازه ای دمیده میشد .. بیایید اینکار را در اعتراض به زندان خانگی موسوی و کروبی انجام دهیم هنوز هم من امیدوار هستم ووو
    و یا اینکه بگویند در یک روز خاص همه زباله های خود را در بیرون سطل زباله قرار دهند و توی آن نریزند
    نمیدانم این رهبران جنبش سبز در کجا سیر میکنند

  12. آرش کمانگیر 31 ژوئیه 2012 در 9:24 ق.ظ.

    آرش کمانگیر
    واقعا عالی بود من با این ایده تشکیل حزب موافقم که جنبش را از یأس و خمودگی در خواهد آورد یادمان باشد هر حزبی به پشتوانه مردم بالا میرود پس از تشکیل حزب اگر حرف های موسوی با صداقت همیشگی از جنس مردم و مطالبات انان بود مردم پشت حزب خواهند بود اگرنه مثل دیگر حزب ها به قعر تاریخ خواهند رفت
    در ضمن یادمان باشد موسوی استوار ایستاد وقطعا در مقابل پیشنهادهای اغوا کننده حکومت می توانست پشت پرده معامله کند همانند دیگر اصلاحات چی های حکومتی اما مردانه ایستاد و خود را وایده های خود را نفروخت ومیتوانست سنگر خالی کند و در برود اما حبس را به جان خرید وایستاد
    چندتا همانند موسوی مردانه ایستادند و کوتاه نیامدند یا درنرفتند از ایران
    اصاف داشته باشیم او یک مرد بود من نیز با همه نظرات ایشان موافق نیستم ولی در حال حاضر آلترناتیو بهتری برای حرکت بجز ایشان وجود ندارد منطقی باشیم
    باید ایشان را حمایت کنیم

برای keyvan پاسخی بگذارید لغو پاسخ