ما و ما و نیمهای از نصف ما و؛ سقوط حکومت جمهوری اسلامی.
سوخت وسوزی ندارد، درست است، جمهوری اسلامی رفتنیست. اما نه به آن سادگی که در نگاه نخست و در سنجش با عراق و لیبی به نظر میرسد. شاید آنچه برژینسکی در روزهای نخست ظهور جنبش سبز به زبان آورده بود، چندان بیراه نبوده نباشد: او گفته بود که روند سقوط جمهوری اسلامی آغاز شده، اما این روند کوتاهمدت نیست. در آن روزها هیچکدام از گرایشات رودرروی حکومت، این سخن را پذیرفتی ندانستند.
اپوزیسیون خارجنشین که در درازنای سی سال، به تجمعات چندنفره و مباحث پایانناپذیر و گردهمآییهای بینتیجه عادت کرده بود؛ تا چشمش به جمعیت انبوه معترضان افتاد و ایستادگی گروههایی از مردم را مشاهده کرد، به این نتیجه رسید که کار حکومت تمام است و تنها یک مانع وجود دارد، و آنهم کار بهدستان جنبشند. به همین دلیل شتابزده، تا مبادا فرصت سقوط از دست برود، چهرههای شاخص جنبش را به سینهی دیوار گذاشت که چرا «تیرخلاص» رژیم را شلیک نمیکنند. از سوی دیگر، در گمان تندروترین معترضان داخلی نیز، تا مدتها پندار سقوط حکومت راهی نداشت و باورپذیر نبود. به هرصورت، حالا دیگر بعد از نزدیک به سه سال که از رویدادهای منتهی به اعتراضات عمومی میگذرد، کمتر کسیست که روی ادامهی حیات جمهوری اسلامی، دست کم در چهارچوب موجود، شرطبندی کند، اما چشمانداز روشن کوتاهمدتی نیز در افق دیده نمیشود، و همچنان وقوع این سقوط و چگونگی آن، مهمترین مسالهی پیش روی جنبش دموکراسیخواهی مردم ایران است.
بخش قابل توجهی از اپوزیسیون خارج از ایران، از خواب خوش خیالانگیزش که بیدار شد، ناامید از امکان تاثیرگذاری خود بر روند مبارزات داخل کشور، آشکار و پنهان، به انتظار نتیجهی اقدامات سیاسیاقتصادی و نظامی کشورهای غربی نشست و دست بهکار شد تا همزمان با وزش باد موافق، با افزایش و یا بزرگنمایی نفوذ اجتماعی خود در داخل کشور، نگاه سیاستگذاران و برنامهریزان غربی را به خود متوجه کند. اما در سنجش موقعیت ایران با کشورهایی که از راه اقدامات نظامی کشورهای غربی دچار دگرگونی داخلی شدهاند، شواهد نشان میدهد که این گزینهی به ظاهر نقد، نسیهتر از آن است که به نظر میرسد.
میگویند در درازای سالهایی که گذشت و در برخورد با تحولاتی مانند رویدادهای بالکان، افغانستان و عراق، طبقهی حاکم ایران با درک این واقعیت که در یک جنگ تمام عیار، قادر به رویارویی با اتحاد کشورهای غربی نخواهد بود، به جای بیراهه رفتن، به تجهیز آنبخش از جنگافزار نیروهای مسلح خود پرداخته است، که بتواند با خرید زمان، ریسک حملهی نظامی را برای غرب بالا ببرد. با فرض درستی این نظر، تنها شکل حملهی نظامی با هزینهای اندک برای غرب، حملهی محدود هواییست که از نمد آن هیچ کلاهی نصیب اپوزیسیون و حتا مخالفان داخلی نخواهد شد. اپوزیسیون چشم به جنگ، تنها زمانی میتواند به مشروطهی خود برسد، که فایدهی سقوط حکومت ایران برای غرب، بیش از هزینهی امکان وقوع و گسترش جنگ و ناامنی در لبنان، افغانستان، عراق و پیآمدهای اقتصادی ناخواستهی آن، و تن دادن به جنگ درازمدت زمینی در سرزمین گستردهی ایران باشد.
شکل دیگری از دخالت نظامی که در یوگسلاوی سابق رخ داد، حملهی هوایی دراز مدت برای تخریب تاسیسات زیربنایی و به هم ریختن شیرازهی امور بود تا مخالفان سازمان گرفته در داخل مرزها مورد حمایت قرار گرفته و بتوانند به جنگ با نیروهای گسیختهی حکومت ادامه دهند. در چنین صورتی از مداخلهی نظامی غرب در ایران، کدام نیروی سازمان داده شده قرار است تا با پشتگرمی حملات مستمر هوایی به جنگ حکومت موجود برود؟ بقایای صلحطلب جنبش سبز؟ یا آنها که در ۲۰ بهمن ۱۳۸۸ جادههای شمال را درنوردیدند؟ یا پرچمکِشهای حرفهای آنسوی آبها؟ و آیا غرب این هزینهی گزاف را به رایگان خرج گروههای مستقل داخلی، به فرض محال ایجاد تشکیلات برای جنگ مسلحانه، خواهد کرد؟
بخت بلند جمهوری اسلامی در سی سال گذشته در این بوده است که همواره سنت مخالفت با آن، به طبقهی متوسط محدود مانده است. طبقهای که اگرچه خواستههای فراوانی دارد، اما هزینهی چندانی برای دستیابی به آن پرداخت نخواهد کرد. جمعیت کثیری از این طبقه اگر برایشان امکانی باشد، با گسترش دامنهی ناملایمات، کشور را نیز ترک خواهند کرد. از سوی دیگر حکومت موجود، هنوز هم، و ای بسا تا سالهای زیادی، قادر به کسب رضایت نسبی لایههای موثری از طبقات فرودست خواهد بود. شورشهای احتمالی گروههای آسیبدیدهی این طبقه نیز، به دلیل ماهیت خشونتبار خود، و در غیاب سازمانهای سیاسی پوشاننده، به آسانی سرکوب خواهد شد.
در چشمانداز موجود، به نظر میرسد اگر شاهد رویداد نامنتظری نباشیم، غرب شتاب چندانی برای تغییرات عمیق در ایران ندارد. در مورد عراق، ده سال انتظار کشید. ایران تکیده با حکومتگران به دریوزه افتاده، برای غرب با کمترین هزینه، مفید به فایدهها خواهد بود. در این میان نیرویی که بتواند طبقهی متوسط را به سمت خود کشیده و به کوشش مجدد وابدارد، نقش تعیین کنندهای در آیندهی سیاسی ایران خواهد داشت. این طبقه در کوران رخدادهای سه سال گذشته، خواستههای روشنتری پیدا کرده است که نخستین و مهمترین آن، رویگردانی از حکومت دینیست. نیروهایی که در میان اپوزیسیون خارج از کشور داوطلب نمایندگی این گرایشات هستند، نشان دادهاند که قادر به نفوذ در میان بدنهی اصلی طبقات میانی نیستند و تاکنون نتوانستهاند جزلایههای محدودی از اقشار مرفه را،( که به طور معمول نقش تعیین کنندهای نیز در جریان امور ندارند)، به خود جذب کنند.
اما کوشندگان سیاسی آزمودهی داخل کشور، به ویژه آنها که در سه سال گذشته آزمون سختی را از سر گذرانده و ابایی از پرداخت هزینه نداشته و ندارند، از موقعیت برتری برای قرار گرفتن در کانون توجه طبقهی سرخورده متوسط برخوردارند. این کنشگران معتبر و شناخته، میتوانند با اعلام عمومی مخالفت خود با تداوم اشکال مختلف حکومت به نام دین و پایفشاری بر اصل سکولاریسم، هستهی اصلی کوشش برای تغییرات اساسی از راههای مسالمتآمیز را سامان دهند و لایههای میانی طبقهی متوسط را از پریشانی وانفعال بیشتر خارج سازند. تردیدی نیست که دشواریهای فراوانی در این راه وجود دارد، اما این کانون در صورت تحقق، پایهگذار روند صلحآمیز خالی کردن ظرف جمهوری اسلامی از مظروف خود خواهد بود. تردیدی نیست هرچه دامنهی این اعلام برائت گستردهتر باشد و شخصیتهای سیاسی بیشتری را با خود همراه کند، شتاب شکلگیری نیروی بزرگی از کوشندگان طبقهی متوسط، بیشتر خواهد شد.
در دوران مشروطیت و پس از به توپ بستن مجلس از سوی محمدعلیشاه و بستهشدن مجلس و برچیدن بساط مشروطهخواهی، تلاش همهجانبه و گستردهای از سوی مشروطهخواهان آغاز شد، تا دستآوردهای برباد رفته را بازستانند. هنگامیکه این مبارزات به بار نشست و محمدعلیشاه تخت پادشاهی را رها کرد و به سفارت روس پناهنده شد؛ نخستین کاری که مشروطهطلبان کردند، تشکیل کمیسیونی بود در تاریخ ۲۶تیرماه ۱۲۸۸، به نام کمیسیون «اعادهی مشروطیت». این کمیسیون کار مشروطهی بربادرفته را از نقطهی صفر آغاز کرد.
شاید بد نباشد که در این مقطع حساس، نهضتی عمومی برای بازگشت به نقطهی صفر آغاز شود. شاید بد نباشد که شخصیتهایی سیاسی سالهای گذشته نیز، ( اگر دستانشان به خون مردم و اموال عمومی آلوده نیست)، به این نهضت بپیوندند. و پیش از آن به این پرسش بیندیشیم که نقطهی صفر ما کجاست؟ نقطهی صفر ما کجا بود؟