شاهزاده و آقازاده و مـَـــــرد را با سكولاريسم چه كار؟
راست است كه سياهكاری حكومت دينی جمهوریاسلامی و جنايتهايی كه در پوشش نام دين انجام میدهد و جامهی تقديس و تقدسی كه به بهانهی حفظ همين دين بر تن حكومتيان ستمكار میپوشاند، چنان رسوا و نفرتانگيز شده كه (درست مانند سياهكاری كشيشان سدههای ميانه و دوران نوزايی اروپا و جنبشهای دينپيرايی و دينگريزی پس از آن) همگان يكصدا خواهان جدايی نهاد دين از سياست شده و «سكولاريسم» چنان كالای پرخريداری شده كه سياستورزان همه پيامآور و مبشر سكولاريسم شدهاند و در كنار چنين آيندهی موعودی عكسهای يادگاری میگيرند. سكولاريسم هدف شده است و مشكل دقيقن همين جاست.
سكولاريسم هدف نيست وسيله است، وسيلهای برای از بين بردن يكی از انواع تبعيض و نابرابری. در حكومتهای دينی آنچه بیداد میكند تبعيض ميان دينداران و بیدينان و حتا تبعيض ميان باورمندان به يك خوانش خاص از دين با ديگر خوانشهاست. كسانی كه جهان را بیكم و كاست همچون پادشاه عمامهدار حكومت دينی ببينند ارج و قرب میيابند و هر كس كوچكترين اختلاف ديدی با ديد سلطان داشته باشد مطرود و تكفير میگردد. برخوردهای خشن جمهوری اسلامی نخست با كسانی رخ داد كه به گمان حكومتيان از دايرهی دين خارج بودند؛ گروههای چپ. رفتهرفته اين بيگانهانگاری و «غير»سازی به درون دايرهی دين هم راه يافت و دامن مجاهدين خلق، ديگر گروههای دينی همچون درويشان و اهلتسنن و حتا مراجع تقليد و مجتهدان شيعهی مخالفی چون منتظری و كاظمينیبروجردی را هم گرفت و ياران ديروز اغيار امروز شدند. و اين داستان كوچك و كوچكتر شدن دايرهی خودیها همچنان ادامه خواهد يافت.
اما تبعيض و نابرابری دينی تنها يكی از اشكال و انواع تبعيض است. اگر تبعيض و نابرابری ناپسند و نكوهيده است، اگر برتر دانستن شأن انسانی يك انسان در برابر انسانهای ديگر با حقوق اوليه و بشری همهی آدمیزادگان منافات دارد، اگر كرنش و خمشدن يك انسان در برابر انسان ديگر با كرامت و شرف انسانی مغايرت دارد، اين ناپسندی و نكوهيدگی تبعيض بر همهی اشكال و انواع آن جاری و ساری است. تبعيض دينی بد است و همهی ديگر اشكال تبعيض نيز بر همين قياس بد و ناپسند است. نمیتوان مدعی سكولاريسم و رفع نابرابری و تبعيض دينی شد و در عين حال «خجولانه» پرچم شكل ديگری از تبعيض را بالا برد.
كسانی كه دست بر قضا و در هنگام بستهشدن نطفهشان، اسپرم حامل كروموزوم ايگرگ به تخمك راه يافته و سرانجام شاهزاده و آقازاده و «مـــرد» از آب درآمدهاند و همين اتفاق تصادفی را (بیهيچ برتری ديگری) مايهی فضل و كرامت خود میدانند، از ادامهدهندگان طريق تبعيض و نابرابری هستند و نمیتوان ادعای آنان در رفع يكی از اشكال تبعيض را ادعای راست و درستی دانست.
شاهزادهای كه خواهان سكولاريسم است اما میگويد مردمی كه دوست دارند مختارند او را «شاهزاده» بخوانند و اين عنوان را زيركانه تا مرتبهی «فرزند شاه = شاهزاده» فرومیكاهد (و نه عنوانی كه خود حامل نوعی ارزشگذاری است)، در ضمن تلاش برای مبارزه با تبعيض دينی كه بخشی از دستور كار سياسیاش برای رسيدن به قدرت است به تبعيض ديگری دامن میزند كه دقيقن بخشی از دستور كار سياسیاش برای رسيدن به قدرت است: تبعيض نژادی و سياسی. آيا او در ادعای خويش برای مبارزه با تبعيض صادق است؟ پس چرا از عنوان شاهزاده دست نمیشويد؟ چرا با وجود آن كه میگويد خودش هيچگاه از اين عنوان سود نجسته، نمیكوشد طرفداران اين عنوان را به بلوغ و پختگی سياسی برساند تا درست مثل خود «شاهزاده» به پوچی و بیاعتباری اين عنوان ايمان بياورند و شكل حكومت برایشان بیتفاوت باشد؟ ظاهرن رسيدن به قدرت اصل است و پایگاه اجتماعی خود را نبايد از دست داد، حتا به بهای تحميق يا نگفتن حقيقت.
آقازادهای كه فرزند يكی از شيوخ يا مقامات عالیرتبهی نظام است و پيشتر از چنان تبعيضی برخوردار بوده كه از همين رهگذر به درجات عالی تحصيلی و شغلی و مالی دست يافته و رنگ و لعابی بر خشكمغزی ديروزين خود رويانده و حالا حتا در مخالفت با رژيم هم از همان ارفاق و تبعيض آقازادگی برخوردار میشود و در مجازاتش انواع و اقسام ملاحظهها و مصلحتانديشیها را اعمال میكنند، كجا میفهمد و زيستن و ستمكشيدن و مبارزه بدون برخورداری از اين يارانههای سياسی يعنی چه؟ بهرهجستن از تبعيض و نابرابری برای از ميان بردن تبعيض و نابرابری؟ عجبا!
مردان غيوری كه مخالف رژيم جمهوریاسلامی هستند و بر طبل جدايی دين از سياست میكوبند و خواهان رفع نابرابری دينی هستند اما در چارديواری اختياری ذهن خود، زن را «ضعيفه» و «جنس دوم» میدانند كه همواره بايد تحت قيموميت و مراقبت مرد ديگری (پدر، برادر، همسر) باشد آيا معنا و پيام پايانی اين تبعيضگريزی دينی را دريافتهاند؟ آيا كسی كه مردی و مردانگی خود را مايهی فخر و سرفرازی و چماقی برای كوفتن بر سر انسانی ديگر (زن) میكند میداند كه در سايهی تبعيض جنسی برآمده از همين حكومت دينی، «مَــرد» شده است؟
خلاصه اين كه نمیتوان نان يكی از انواع تبعيض را خورد و مدعی مبارزه با يكی ديگر از انواع تبعيض بود. «شاهزاده» و «آقازاده» و «مـَـــرد» مادام كه نفهمند اين عنوانها فینفسه متضمن تبعيض است و مادام كه آشكارا از مواهب نهفته در پس اين تبعيضها دست نشويند و گام در راه مبارزه با همهی اشكال تبعيض نگذارند، ادعایشان در مبارزه با تبعيض دينی و آرمان سكولاريسم، بيشتر نوعی فرصتطلبی و بازارفريبی است تا يك ادعای صادقانه و اصيل. تبعيض دينی به همان اندازه بد و ناپسند است كه تبعيض و نابرابری مبتنی بر نژاد (شاهزادگی)، خون (آقازادگی)، جنسيت (مردی)، قوميت و زبان.
chizi keh man dar in saltanat talabha nemifhamam ineh keh vaghti barashoun jomhouriat ra dar moghabel padeshahi reza migzari barat keshvarhay pishrafteh padeshahi ra dar moghbel jomhourihaye dictarory mesal mivarand, babajan moshkel ma esme jomhouriat va padeshahi nist moshkel ma hakemiat fard va ghanoun asasi ghalat va tamarkoz ghodrati ast keh beh fard ejazeh mideh kole ghodrat ro ghabze koneh va hakemiat mourousi ijad koneh, hala agar saltanat mikhand agar har chahar sal an soltan avaz shavad ba rayi mardom mokhleseseshan ham hastim moshkel halleh ??????????? agar agha reza chahar sal besheh soltan, badash yeki digeh besheh ??? chera nemifahmiiiiiiiiiiiid HAKEMIAT FARD GHABEL GHABOOL NIST> > TABLIGH HAM BARASH NAKONID. CHUN BA OSOUL DEMOCRASY MONAFAT DARAD. chera yeki az adamhaye hesabi keh ba in mental retardha bahs mikoneh nemigeh , moshkel ma saltanat/jomhouri nist moshkel ma SHAKHS ast.
من برای شما متاسفم و بشما اجازه نمیدهم که بمن یاد بدهید که شاهزاده رضا پهلوی را چگونه خطاب کنم .ایشان شاهزاده است چه شما خوشتان بیاید چه خوشتان نیاید .
این حرف با این که » من دوست دارم خمینی یا خامنه ای را ولی فقیه بنامم ،شما چه خوشتان بیاد یا نیاد » خیلی فرق میکنه ؟
عنوان مقاله کلا پرت است !
تمام مقاله سعی در مقابله با تبعیض میگوید ولی تیتر میگوید سکولاریسم.. سکولاریسم به تبعیض چه ؟ سکولارهایی هستند بسیار تبعیض گرا ….
دوست عزیز صحبت مقاله بر سر سکولاریسم نیست ،صحبت بر سر این هست که با استفاده از نوعی تبیض یا رانت بخواهیم با تبیض دینی مقابله کنیم، لطفآ مقاله را یکبار دیگربخوانید .
«خلاصه اين كه نمیتوان نان يكی از انواع تبعيض را خورد و مدعی مبارزه با يكی ديگر از انواع تبعيض بود. «شاهزاده» و «آقازاده» و «مـَـــرد» مادام كه نفهمند اين عنوانها فینفسه متضمن تبعيض است و مادام كه آشكارا از مواهب نهفته در پس اين تبعيضها دست نشويند و گام در راه مبارزه با همهی اشكال تبعيض نگذارند، ادعایشان در مبارزه با تبعيض دينی و آرمان سكولاريسم، بيشتر نوعی فرصتطلبی و بازارفريبی است تا يك ادعای صادقانه و اصيل. تبعيض دينی به همان اندازه بد و ناپسند است كه تبعيض و نابرابری مبتنی بر نژاد (شاهزادگی)، خون (آقازادگی)، جنسيت (مردی)، قوميت و زبان»
درودبر شما عزیزان. لب کلام را گفتید
jana sokhan az zabane ma migooyi….. in hazarat ke ta behal yek gam dar rahe mokhalefat be system barnadashte boodand, hala peye mahigiri az abe gelalood amadand…. hata emrooz ham chizi az khod nadarand ke be an bebaland joz nami bar amade az yek tavahome ghoroone vostayi va rasmi ke khod moojede an naboodeand…. hata chenan doon mayeand ke baraye kasbe etebar az axe mardomane barkhaste be mobareze bahre mijooyand…. be anan begoo agar mitavanid tanha ba yak name koochake khali gami besooye azadi bardarid anvaght khahim goft ke hastid, vagarna name famile Safavi o Afshar o Zand o Ghajar moghadamtarand be vaseteye tavahomate ahde hajarie shoma…. …..
مرد بودن با دموکراسی مغایرت دارد؟!!!! تا کنون حرفی از این احمقانه تر نشنیده بودم. شما اسم مرد ستیزی را دموکراسی میگذارید و آنگاه هم ادعای «دموکراسی» و «مقابله با تبعیض » دارید؟
چرا حالا كه رضا پهلوي بحث اتحاد ساختاري براي هدف مشترك راداده عده اي هماهنگ با روزنامه كيهان و اطلاعات سپاه دست به تخريب ميزنند وسعي در ايجاد تفرقه دارند
از نظر من نو شته بسيا ر با منطق و درستی ميبا شد مو فق با شيد دوست عزيز
نظریه ی مطرح شده در این نوشته از دو اشکال اساسی رنج میبرد. اشکال اول اینستکه این مقاله یک مقوله ی سیاسی (سکولاریسم ) را با یک مقوله ی فرهنگی (مرد سالاری) قاطی می کند، و اشکال دوم اینستکه این نوشته دست یافتن به سکولاریسم را منوط به حل مشکل مردسا لاری مینما ید و بدینطریق، ناخواسته، تحقق سکولاریسم را تعلیق به محال مینماید. بنظر میرسد که ملالت از شاه و شیخ و مرد به درجه ای رسیده است که نوسنده را کاملا از خود بیخود کرده وکاسه ی صبرش را آنچنان لبریز کرده که میخواهد کار را «یکسره» کرده و به این مسائل ملالت بار یکبار و همیشه خاتمه بدهد، غافل از اینکه اینگونه بی صبری و شتاب عملا هر سه هدف یعنی رهائی از ستم شیخ و شاه ومردسالاری با مشکل مواجه میسازد. نویسنده کافی است از خود سوال کند که آیا مبارزه با مردسالاری که ریشه های آن در عمق تاریخ فرهنگی ما نهفته است را در شرائط وجود یک دولت دموکرانیک وسکولار بهتر میتوان به پیش برد یا نه و آیا میتوان در جامعه ی کنونی به چنین حاکمیتی دست یافت پیش از اینکه مشکل مردسالاری «حل» شده باشد؟ البته در هیچ شرایطی نباید ازاهمیت مبارزه با کلیه ی مظاهر مردسالاری غافل ماند ویا آنرا نادیده گرفت ، لیکن تعیین کردن اساسی ترین هدف مرحله ی کنونی مبارزه وتمرکزهمه انرژی برای تحقق آن از اهمیت اساسی برخوردار است. والسلام نامه تمام.