مصدق و مساله‌ی آذربایجان؛ و ناسیونالیسم‌ لیبرال!

شصت و شش‌ سال پیش از این، در سال‌های پر تب و تاب بعد از جنگ دوم جهانی، و در به‌هم‌ریختگی بعد از سقوط دیکتاتوری رضاشاه و حضور نیروهای نظامی بریتانیا و روسیه‌ی شوروی در کشور، آذربایجان شاهد روی‌دادی بود که هنوز بعد از گذشت این‌همه سال، محل نزاع و مجادله قرار دارد، و شرایط اجتماعی و سیاسی، فرصتی برای رشد نوع دیگری از نگاه، برای پرداختن به آن ایجاد نکرده است. جالب آن‌که هنوز هم ستیز اصلی میان همان دوگرایشی‌ست که در سال‌ ۱۳۲۴ وپیش از آن، رویاروی هم قرار گرفته بودند. یک‌طرف باورمندان تند و تیز ناسیونالیسم ایرانی، (که البته درجه‌ی خلوص و غلطت‌شان با هم متفاوت بود)، و طرف دیگر یک حزب سیاسی چپ‌گرا و مرتبط با حزب توده و متمایل به شوروی، که اگرچه با سلاح مبارزات عدالت‌خواهانه به میدان آمده و روستاییان به جان آمده از ظلم ارباب و لشگر سوم تبریز را به خود جلب کرده بود، اما پرهیزی از اشاعه‌ی گرایشات قوم‌گرایانه در تقابل با مرکزگرایان ناسیونالیست نداشت. همین دوگرایش است که تا به امروز هم استمرار داشته، گیرم مارکسیسم‌لنینسم و استالینیسم، جایش را به ناسیونالیسم مرکز‌گریز و هویت‌طلب داده است.

ناسیونالیست‌های مرکز‌گرا همواره ادعا کرده و می‌کنند که ما به حقوق قومیت‌ها احترام می‌گذاریم، اما نخست  باید به یاری هم‌‌، راه دموکراسی را هموار کنیم‌. در برابر این ادعا، قوم‌گرایان تندرو نیز اصرار دارند نشان دهند، که هدفی جز دست‌یابی به حقوق اساسی خود در چهارچوب مرزهای ملی نداشته و ندارند. اما هر دو طرف ماجرا دروغ می‌گویند. هرکدام از این دو گرایش اگر فرصتی به چنگ‌ آورند، همان می‌کنند که طرف مقابل همواره اتهام‌ش را به او وارد کرده است. ناسیونالیست‌های افراطی در صورت کسب قدرت لازم، به بهانه‌های فراوان، راه سرکوب و ارعاب را در پیش‌ می‌گیرند، و قوم‌گراهای مرکز‌گریز نیز به هنگام مشاهده‌ی هرشکافی در اقتدار حکومت مرکزی، راه گریز از مرکز را بی‌چون و چرا به سمت حمایت‌های بیرونی در پیش می‌گیرند. در چهارچوب نگرش دو سوی این منازعه، نه از آن سرکوب گریزی هست، نه از این وابستگی به خارج، گزیری. چنان‌چه در ماجرای اعلام خودمختاری در آذریایجان، هر دو پرده‌ی ماجرا به نمایش درآمد و یکی از خون‌بارترین روی‌داد‌های تاریخ معاصر ایران رقم خورد.

در خاطرات دکتر فریدون کشاورز با عنوان «من متهم می‌کنم کمیته مرکزی حزب توده را»، در مورد پیشه‌وری دبیرکل فرقه‌ی دموکرات آذربایجان چنین آمده است: «پیشه‌وری مرد وطن‌دوستی بود و هرگز تمایلی به تجزیه آذربایجان نداشت. در یک مهمانی که بعد از شکست و فرار به باکو از سوی باقرف دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان ترتیب داده شده بود، باقرف می‌گوید: بزرگ‌ترین اشتباه و علت شکست فرقه این بوده که به اندازه‌ی کافی روی وحدت دو آذربایجان شوروی و ایران تکیه نکرده بود. پیشه‌وری به عنوان مقام دبیرکلی فرقه‌ی دموکرات، در پاسخ او می‌گوید: برعکس نظر رفیق باقرف، من عقیده دارم که علت شکست نهضت ما این بود که به اندازه‌ی کافی روی وحدت خدشه‌ناپذیر آذربایجان و ایران و جدایی‌ناپذیر بودن آن تاکید نکردیم.» چرا اگر پیشه‌وری مرد وطن‌دوستی بود دچار چنین لغزشی شده است؟ برخی می‌گویند فرقه‌ی دموکرات در چهارچوب مناسبات احزاب کمونیست با حزب برادر بزرگ، ناگزیر از تن دادن به وابستگی با شوروی بود. آیا این به آن معنی‌ست که امروز سازمان‌های سیاسی ناسیونالیست مرکز‌گریز در مناطقی مانند آذربایجان، بدون وابستگی به دولت‌های خارجی قادر به تشکیل و اداره‌ و تامین امنیت خود خواهند بود؟ بدون تردید پاسخ منفی‌ست. تا هنگامی که این دو گرایش تنها بازی‌گران عرصه‌ی مسائل اقوام در سرزمین ایران باشند، نه تنها حقوق اقوام، که حقوق اساسی مرکز‌نشینان نیز پای‌مال قدرت سرکوبی خواهد شد، که به نام حفظ وحدت و امنیت ملی اعمال خواهد گردید؛ و مرکز‌گریزان قومیت‌گرا نیز، همواره از آب گل‌آلود این مقابله‌ی کور و غیر دموکراتیک، و مبتنی بر تعاریف منسوخ حفظ امنیت ملی، ماهی خود را خواهند گرفت؛ هرچند به بهای کشتار بدون نتیجه‌ای باشد، که در درازای آذر ۱۳۲۴، تا آذر ۱۳۲۵، در آذربایجان رخ داد.

اما مرد همیشه حاضر تاریخ ایران، درست در هنگامه‌ی منازعات نابخردانه‌ی دو گروه ناسیونالیست‌های افراطی و هواداران حزب توده و فرقه‌ی دموکرات، و در حالی که چماق‌های عوامل هر دوسو، بساط میتینگ‌های سیاسی طرف مقابل را به هم می‌زدند، و جنگ خونین تیپ ارومیه با فرقه‌ی دموکرات و دهقانان، نزدیک به سه‌هزار کشته به جای گذاشته بود، و فرمانده‌ی لشگر سوم آذربایجان قرارداد تسلیم بلاشرط را با پیشه‌وری امضا کرده بود، در تاریخ ۲۸ آذر ۱۳۲۴،  در میان رجال واپس‌گرایی که هر یک، سر به آخوری داخلی و یا خارجی داشتند، در مجلس شورای‌ملی حضور پیدا کرد و درباره‌ی مساله‌ی آذربایجان و ایران، سخنانی به زبان آورد که نه تنها مرز خود و ناسیونالیسم‌ لیبرال‌ش را با گرایش‌های افراطی رایج تعیین کرد، بلکه درآن بلبشوی هیجان‌آلود، با خون‌سردی تمام جمله‌ای به زبان آورد، که گرچه آن‌روز شنیده نشد و همین سبب شد تا استخوان شکسته‌ای در گلوگاه گوشه‌ای از این سرزمین باقی بماند، اما هنوز هم تنها راه ناگزیر خاموش کردن آتشی‌ست که زیر خاکستر تاریخ معاصر خوابیده است. او گفت: «با آذربایجان نباید جنگ کرد، بلکه باید از آن‌ها رفع شکایت نمود، تا مطیع مرکز شوند.»

مصدق پیش‌تر مدتی به عنوان استان‌دار آذربایجان خدمت کرده بود، او خوب می‌دانست که مطالبات روستانشینان آذربایجان به حد انفجار رسیده‌ است. او می‌دانست که طبقه‌ی جدید و تحصیل‌کرده‌ی آذربایجان نیازهای تازه‌ای را به خواسته‌های معمول و روزمره‌شان افزوده‌اند، از این‌رو خردمندانه و متکی به تفکر لیبرالیستی خود، چنین پیش‌نهاد شجاعانه‌ای را در شرایطی مطرح کرد که تبلیغات و تحریکات وطن‌پرستی‌های افراطی بدون بنیاد‌های عقلی، سکه‌ی رایج بازار سیاست عوام‌گرای روز شده بود. این رفع شکایت را به جای دولت، فرقه دموکرات به هوش‌مندی و به پشتیبانی قدرت خارجی، خود چنان به دست گرفت، که در اندک مدتی چهره‌ی متفاوتی از شهر و روستا در آذربایجان نمایان شد. این راست است که مردم آذربایجان حتا اگر با گرایشات مارکسیستی فرقه‌ی دموکرات سازگاری نداشتند، اما از دولت محلی جدید استقبال کردند. گو این‌که اگر پایه‌های این حکومت خودمختار محکم می‌شد، اندک اندک مزه‌ی استالینیسم را به مردم چنان می‌چشاندند، که روزگار پیشین را به آهی طلب کنند، اما پیش‌رفت‌های یک‌ساله‌ ‌آذربایجان بسیاری از مردم را به حمایت فرقه کشاند.

ویلیام داگلاس قاضی آمریکایی و موریس هیندروس خبرنگار نیویورک هرالد تریبون گزارشی از بازدید خود در روزهای پایانی حکومت فرقه در آذربایجان فراهم کرده‌ بودند، که حاوی نکات جالبی‌ست. اگر نیمی از این اقدامات بر شمرده در آن دوران یک‌ساله انجام گرفته باشد، پیداست که مصدق به خوبی به سطح مطالبات و نیازهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، وحتا سیاسی مردم آذربایجان آشنا بوده است: تقسیم اراضی، کلینیک‌های بهداشتی سیار، پایش بهای اجناس، قانون حداقل بی‌کاری و حداکثر ساعت کار، آموزش همگانی در روستا‌ها، تاسیس دانش‌گاه تبریز با دو دانش‌کده‌ی پزشکی و ادبیات، فرستنده رادیو، تاسیس موسسات حمایت از مادران و کودکان، آموزش به زبان مادری!

«با آذربایجان نباید جنگ کرد، بلکه باید از آن‌ها رفع شکایت نمود، تا مطیع مرکز شوند.»

2 پاسخ به “مصدق و مساله‌ی آذربایجان؛ و ناسیونالیسم‌ لیبرال!

  1. مهران 14 دسامبر 2011 در 1:53 ق.ظ.

    ارژنگ هدایت عزیز

    خیلی وقت است که مطالب وبلاگ شما رو تو گوگل ریدرم پی گیری و می کنم و می خونم. صادقانه اعتراف می کنم که از همه ی پست هات عمیقن لذت بردم و چیزهای بسیاری آموخته ام.
    امیدوارم یک روز در یک فضای آزاد برای نوشیدن استکانی چای همراه شویم. تا آن موقع این وبلاگ حلقه ی ارتباطی مجازی خواهد بود.
    قلمت پرتوان مرد.

برای ارژنگ هدایت پاسخی بگذارید لغو پاسخ