چه کسی کبریت را خواهد کشید؟
چیزی در رگ و پوست شهر و مردمانش جاریست، که اگرچه توضیح آن دشوار است، اما به آسانی میتوان احساس کرد که فصل دیگری آغاز شده است. پچپچههای توام با نگرانی از به هم ریختگی و نابهسامانی، از «حلقه»های کوچک دوستانه و خانوادگی، و از گروههای اجتماعی ناراضی و طبقات معین گذر کرده و به لایهها و طبقات دیگر اجتماعی رسیده است. چهرهی آشفته و بیبزک نظام، نزدیکترین گروههای اجتماعی و مذهبی وابسته به خود را نیز دچار تشویش کرده است. خبرهای ناگوار و شگفتآور یکی پس از دیگری در سطح جامعه پراکنده و دهان به دهان میشود. میل و امید به زندگی از میان مردمان رخت بربسته است. جمعیت گروههایی که به تغییرات اندک و جزیی متمایل بودند رو به کاستی گذاشته است. دیگر چنین اصلاحاتی قادر به تامین نظر و کاهش اضطراب عمومی نیست. نظام سی ودوسالهی اسلامی را موریانهها محاصره کردهاند. جنگی که مدتها در سطح تحلیل و حدس و گمان مطرح بود، سرانجام در سایه آغاز شده است. تنها برگ برنده و بازدارنده ایران در مقابله با تهاجمی نظامی، در معرض تاخت و تاز پنهان حریف است. حریفی که به نظر میرسد با بررسی زیر و بالای امور ایران، به این نتیجه رسیده که تا اطلاع ثانوی، بهرهبرداری هرچه بیشتر از حاکمیت رنجور و درماندهی کنونی را، به تغییرات خارج از اختیار خودش برتری دهد. جمهوری اسلامی از نخستین روزهای تاسیس تا کنون، اینچنین ناتوان و ناکارآمد و شکننده نبوده است. صدای ترک خوردن دیرکهای موریانهزدهی نظام به گوش عملهی دارالخلافه هم رسیده است. شکافهای عمیق پدیدار شده میان اجزاء آن از یکسو و موقعیت فروپاشی انتظاری و یا انتظار و دغدغهی فروپاشی، قدرت سرکوب داخلی را نیز دچار سستی و کاستی خواهد کرد.
این همان وضعیتیست که سعید امامی، پروندهی قتلهای سیاسی هدفمندش را بر مبنای آن پایهریزی کرده بود. در نظر او سمت و سوی حاکمیت موجود، بروز چنین وضعیتی را اجتناب ناپذیر میگرداند. بنابراین چارهی کار را در حذف همهی کسانی میدید که به شکلی میتوانستند در قامت یک بدیل و یا سرکرده، در عرصههای گوناگون سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ظاهر شوند. بنابر نظریهی امنیتی سعید امامی، در فقدان یک بدیل و هماهنگکنندهی معتبر، نظام به سادگی قادر به عبور از بحرانهای ناشی از انباشت نارضایتی و انفجار خواستهها خواهد شد. او موفق نشد که فهرست بلندبالایش را به کارنامهی خونین حکومت اسلامی بیفزاید، اما آن قدر بود که چند چهرهی شاخص را برای همیشه از میدان سیاسی کشور خارج ساخت. گفتهاند او فروهر را در قالب الکساندر دوبچک، و هوشنگ گلشیری را( اگر چه در قتل او ناکام ماند)، با واتسلاو هاول سنجیده بود.
راستی پیش از آنکه رویدادی نامنتظر، عامل پایشناپذیر انفجار خواستهها و بغضهای سربسته شود؛ چه کسی میتواند در این بستر مهیا، کبریت را بکشد و مشعل اعتراضات عمومی را روشن کند؟ سعید امامی و راهبرد امنیتیش تا چه اندازه توانسته میدان از چهرههای بدیل و نافذ خالی کند؟ آیا اگر امروز داریوش فروهر به رغم کهنسالی (با آنکه تا دم مرگ تندرست و نیرومند بود و می توانست سالهای زیادی به سلامت زندگی کند)، امروز درعرصهی سیاست ایران حضور داشت، میتوانست نقش آن بدیلی را بازی کند که به احتمال امکانش جان خود را از دست داد؟ یا پروانه فروهر؛ که لابد سعید امامی او را در نقش پرون یا بینظیر بوتو تصور کرده بود، که به چنان وضع فجیعی به قتلش رسانید؛ آیا او اگر میماند و از آزادی نسبی سالهای پس از دوم خرداد بهرهمند میشد وفرصت مییافت تا تجربیات و اعتبار خود را به ظرفیتی مبدل سازد که در توان یکی مثل شیرین عبادی نبود، میتوانست امروز در قامت یک همآهنگکننده مشعل حرکتهای عمومی را به دست بگیرد؟
در چنین خلوت و برهوتی که حکومتهای خودکامه در جغرافیای حاکمیت خود برپا میکنند، و با ساطور استبداد و خفقان خود، پیوند نسلها را با تجربیات و پشتوانههای تاریخی خود قطع میکنند؛ جامعه برای نجات خود از شرایط دشوار، اگر گرفتار چهرهی کاریزماتیک و افسونگری نگردد، که به میانچیگری ایدئولوژی و پیوندهای فرازمینی و تاریخی هوش از سر عالم و عامی ببرد، به ناچار چشم به آنسوی مرزها خواهد دوخت و به انتظار دستی بالای دست خواهد نشست. آیینهی تمامنمای چنین وضعیتی، دوران گذار در دیکتاتوریهای اروپای شرقی و شوروی سابق بود. در این کشورهای استبدادزده که اثری از هیچ سازمان سیاسی تاثیرگذار و چهرههای نافذ و توانا باقی نمانده بود؛ برای پیشگیری از پاشیدگی امور و پرهیز از جنگ داخلی، هدایت دوران گذار را به چهرههایی از حاشیه و متن ساختار کهن سپردهاند، که در عین خوشنامی نسبی و کارآمدی لازم، به تغییرات اساسی پایبند و معتقد بودهاند.
در برهوت سیاسی ایران نیز، چه از نظر حضور چهرههای توانمند، خوشنام و معتمد مردم، و چه از نظر وجود سازمانها و گروههای سیاسی معتبر و نافذ در میان بدنهی اجتماعی، امیدی به فرماندهی و هدایت جریان عمومی اعتراض نیست. و این فرصت مهیای برآمده از هزار و یک عامل داخلی و خارجی، مشمول مروز زمان و انتظار بیسرانجام شده و خواهد سوخت. در این میان تنها چهرهای که انتظار میرود هنوز هم قادر به همآوری و هدایت بیشترین نیروهای سیاسی داخل و خارج، و ناراضیان نا متشکل باشد، میرحسین موسوی است. شاگردان سعید امامی نیز همین را دریافتهاند که از برداشتن حصار پیرامون او در هراسند. امروز موسوی تنها کسیست که میتواند کبریت را کشیده و مشعل اعتراضات را روشن نماید. اینبار بسیاری از لایههای مرتبط با حاکمیت نیز که از پاشیدگی امور در هراسند، او را در خفا پشتیبانی خواهند کرد. موسوی نیز پس از این، اجباری به رعایت ملاحظات ویژه نخواهد داشت. تربیت سیاسی واجتماعی او از جنس دیگریست، او سالهای گذشته را نیز بیش از آنکه با اختاپوسهای جامعه و مجمع روحانیان سپری کرده باشد؛ هم کلام مشکاتیان و شجریان بوده، سر در کتاب و و شعر و تاریخ و سیاست جدید. مانند بسیاری از ما. او سرجمع و برایند نیروهای سیاسی مخالف در کشورست، و در عین حال چه بخواهیم، چه نخواهیم، قادر به ایجاد حرکت، و کشیدن کبریت در این فضای آمادهی تغییر، و روشن کردن مشعل مبارزات. باید با همهی توان در رهایی او کوشید. چارهای نیست!
بسيار سنجيده و متين بود…
سپاس دوست عزیز.
فوق العاده تاثيرگذار بود. عالي!
ممنون از تشویق.
قبل از اینکه آقای موسوی اسیر شود همه شعار میدادند که اگر آقای موسوی را بگیرند ایران قیامت میشود ولی ده ماه است که این مرد بزرگ درحصر بسر میبرد ولی متاسفانه همه راحت در خانه های خودنشسته اند وفقط در پشت کامپیوتر شعار میدهند .چرا ازطرف بزرگان دراین مورد فکر اساسی نمیشود تاکی این سکوت ادامه خواهد داشت .
نمیخوام از ارزش شهامتی که آقای موسوی در چند روزه اول پس از انتخابات نشون کم کنم اما راستش برام یک کمی عجیب هست که روشنفکرهای مملکت هنوز که هنوزه چشم امید به مسئولین جمهوری اسلامی دارن. اونقدر آدم که در دوران آقای موسوی کشته شد در هیچ دوره دیگهای نشد. الان شما مییاین به احمقی نژاد فحش میدین و در روزنامهها ازش انتقاد میکنین. در زمان آقای موسوی کسی جرات این کار رو نداشت. احمقی نژاد آشکارا واستاده جلو رهبر، آقای موسوی میخواد ما رو برگردونه به عصر طلائی اون امام مادر به خطا.
کی میخواین یاد بگیرین؟
دوست عزیز، ما ضمن اعلام برائت از جامعهس «روشنفکران»، به سفارش شما تلاش میکنیم که بیشتر بیاموزیم و این گسست عمیق میان خود و تجربیات تاریخی را بپوشانیم، اما مایلیم که شما نیز چنین کنید، تا دست کم وقتی میگویید در زمان موسوی، اگر کسی پرسید منصب قانونی و مسسوولیت حقوقی او در ان دوره چه بوده، دست کم بتوانید جواب بدهید که مقام نخستوزیری تنها یک مقام اداری بوده، نه حتا ریاست یکی از قوای سهگانه. اما گذشته از این، اگر مقاله را با دقت بیشتری مورد نظر قرار میدادید، متوجه میشدید که سخن از انتخاب ناگزیر به میان آمده، نه چیز دیگر.
بسیار متین و به جا و حرف حق
آقای موسوی هم مثل بقیه حکومت به دیکتاتوری( نفس ولایت فقیه) اعتقاد دارد
تحلیل بسیار درستی از جو فعلی ایران داشتید اما آدرس اشتباه میدهید
موسوی مرد این میدان و این عمل نیست و نمیخواهد که باشد و نشان هم
داد ،آن جمعیت و نیرو و ایستادگی و هواداری را یک سرجوخه هم اگر میدید و
داشت و اینک یا پادشاه بود یا رئیس جمهور .
عزیزی گرامی، من نشانی ندادهام، من از بضاعتمان حرف زدهام، شما اگر جایی نشانی، نامی، چیزی سراغ داشتید که بدون توسل به سختافزار نظامی بیگانه، قادر به بهبود اوضاع بود، مارا هم بیخبر نگذارید.
اگرفروهرها هم بودند الان توی زندان بودند………
ارژنگ جان، این که شد مثل «کی بود کی بود من نبودم». اینکه آیا پست نخست وزیری در اون موقع تشریفاتی بود یا نه رو میزاریم تاریخ دانها روش کار کنن. این رو هم که خود اون خمینی بیشرف از آقای موسوی در مقابل خامنهای طرفداری کرد هم بذار کنار. اما این رو که دیگه نمیشه کتمان کرد که ایشون نخست وزیر بوده، میشه؟ خوب عزیز من، تو اگر یک مقام بلند پایه در یک سیستم کشت و کشتار داری حد اقل کاری که میتونی بکنی اینه که بیای بیرون. همون کاری که آقای منتظری کرد. تازه منتظری مقام رهبری رو از دست داد، یعنی همه کاره بلا مناضع مملکت. بابا این دیگه حد اقل کاری بود که هر آدم شریفی میتونست بکنه. آقای موسوی نه تنها این کار رو نکرد، که حتا الان هم میخواد ما رو برگردونه به اون دوران. من نمیدونم یک نفر چه کار باید بکنه که ما بگیم، نه ما دیگه نمیخا ایمت. اینجوری که به نظر میاد، فردا اگر احمقینژاد هم برگرده دو تا کلمه بر علیه خامنهای بگه همه میفتن دنبالش.
حد اقل کاری که مسئولین سابق ج.ا. میتونن بکنن اینه که از دست داشتن در این رژیم ابراز پشیمونی بکنن و هر چی مدرک هم دارن رو بکنن. شما نه فقط آقای موسوی، که هیچ کدوم از دیگر آقایون بریده از رژیم رو پیدا نمیکنین که حتا حاضر باشن یک قدم عقب بذارن و قبول کنن که اونها هم در برپایی و استقرار نظام دست داشتن. روشنفکرهای ما هم پشت سرشون صاف میکشن و دنبالشون راه میفتن. بابا ما استحقاق بیشتر این اینها رو داریم.
دوست عزیز، در مورد میزان مسوولیت موسوی در جنایات حکومت، با توجه به حدود اختیارات و مسوولیتهای پستی که داشته، بدیهی است که خودش باید پاسخگو باشد. این مطلب نه اتهامی را متوجه ایشان کرده، و نه حکم برائتی برای او صادر کرده است. در این مطلب، از زاویهی سیاسب عملی، متقضیات و مضایق و بضاعت موجود سپهر سیاسی ایران مورد بحث قرار گرفته است. پست نخست وزیری هم تشریفاتی نبوده، اما شان نظارت بر حسن اجرای حقوق اساسی مردم، با رییس جمهور بوده، و مسوولیت جنایات با قوهی قضاییه و هیات سه نفرهی منتخب خمینی، که به گواهی همین اقای منتظری، موسوی هیچ اگاهی از تشکیل و اقدامات آن نداشته و پس از آگاهی، همراه با چندتن از مقامات دیگر، به ترتیبی از ادامهی آن جلوگیری میکنند. از نظر بسیاری، از جمله نگارنده، تا زمانی که مدرک مستدل و دادگاهپسندی در مورد نقش موسوی ارائه نشود،تنها یک مسوولیت اخلاقی متوجه ایشان است، که باید پاسخگوی ان باشد. اما دوست عزیز درست است که ما استحقاق بیشتری داریم، اما در درازای ۹۰ سال از کودتای ۱۲۹۹ تا کنون، دو نظام دیکتارتوری حاکم بر ایران برای بقای خود، چنان سرمایههای اجتماعی ما را از ریشه کندهاند و چنان مانع رشد نیروها و سازمانهای سیاسی شدهاند، که در خلوت ناشی از آن باید موسوی را فرصت مغتنم به شمار آورد. سیاست این است. معیار سنجش، نتیجهی عمل است، نه چیز دیگر.
با سلام مجدد!
ارژنگی اینکه تو کامنت من و فاکتور بگیری حقته،
چرا که میزبانی و صاحب خونه ؛
منتهی اینکه بخواهی تو ذهنت پچ پچ کنی و گز نکرده پاره، دیگه حقت نیست!
دیکته من غلط نداشت،سلام من علیک نداشت؟
مشدی یکی دو پیاله و بدمستی؟
جریان چیه؟!
جواب ابلهان خاموشیه درست،
حرف مفت زیاده و شنونده باید عاقل باشه درست،
ولی تو که درس خونده ای و با فلسفه خطیب و مخاطب آشنایی دیگه چرا؟
من که به شخصه عمام موسوی رو قبول نداشتم چه برسه به موسوی،
تو که موسوی رو قبول داری،مگه موسوی نگفت:هرایرانی یه ستاده؟!
نکنه اول باید ثابت کنیم که ایرانی وعاشق عمام راحلیم تا…
اصلا بگذریم…
بدوی و واقعیمون چی بود،
که مدنی و مجازیمون چی باشه؟!
در هرحال همه اینا رو گفتم تا باهات،
خرده حساب زمین مونده ای نداشته باشم که بخوام توی دادسرای قیامت تصفیه ش کنم.
مایوسم کردی خلاصه ارژنگی…
تا بعدی اگه بود.