اتمام حجت با رضا پهلوی و حسن خمینی، از زاویهی «ابراهیم ادهم»!
جنب و جوشی که به تازگی از سوی شاهزاده رضا پهلوی، در دنیای سیاست به چشم میخورد؛ اگرچه تاکنون از جانب هیچیک از کارچرخانها و بازیگران داخلی و خارجی «قضیهای به نام ایران»، جدی گرفته نشده و، توجه هیچیک از نهادها و مراکز متوجه به سیاست ایران را به خود جلب نکرده و اهمیتی به آن داده نشده است؛ اما برای ما جریدهروهای کنارهنشین، اسباب یک گردش سیال ذهنی را فراهم کرده است. گشت و گذاری در خاطرهها، تجربهها، عبرتها و خطرها. نخستین تصویری که از این جست وخیز بدون سابقه و پشتوانه، در ذهن نقش میبندد، عرصهای است شبیه به میدان نبردهای تن به تن ِ سنتیآیینی روستاهای خراسان و مازندران، که گوش تا گوش آن را مردمی پرکردهاند که از همهمهی کر کنندهی خندهها و شوخطبعیها، و گاه و به گاهی فریادهای هوادارانهی نه چندان جدیشان، اینطور پیداست که هنوز رقیبان اصلی درچشمانداز صحنه قرار ندارند. رسم این میدانهاست که، تا همآوردان کارآزموده از راه برسند، نوخطان جویای نام، جفت به جفت در گوشهکنار میدان به عرض اندام و خودنمایی میپردازند، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. شاهزادهی داستان ما در سن ۵۰ سالگی، تازه تازه به مشق سیاست رو کرده است. او از روز ۹ آبان ۱۳۵۷، که به نام ولیعهد و جانشین پدرش به سن قانونی رسید، تا امروز که ۳۳ سال از آن تاریخ میگذرد، جز صدور ادواری بیانیههای تشریفاتی و شرکت در مراسم خانوادگی در کنار علاقهمندان دور و بری، تا به این روزها و ماههای اخیر هیچ گامی در عرصهی سیاست برنداشته، و آستینش را برای سامان دادن به هیچ سازمان و نهاد و بنیاد و حزبی، بالا نزده است، نه تنها در عرصهی سیاست، بلکه عرصههای اجتماعی و فرهنگی نیز، محل توجه او و خانوادهاش قرار نداشته است. چنین است که ناگاه از هول حلیم غیبت رهبران جنبش سبز و تشتت اوضاع، چنان با سر به درون دیگ باژگون میشود، که بعد از دوسال و نیم که از بازداشت گروه زیادی از کوشندگان سیاسی میگذرد، و بعد از نزدیک به یک سال از بازداشت موسوی و کروبی، و پس از آنکه از اعماق کاخها و کنگرهها و دانشگاهها و بسیاری از روشنفکران شاخص جهان، تا دبیر چندمهای سفارت خانههای دارقوزآبادِعلیا نیز، در اعتراض به این بازداشتها به هر کس و ناکس نامه نوشتند و اعتراض کردند، و کسی هم گوشش بدهکار نشد؛ تازه یک نامه در اعتراض به این بازداشتها صادر کرده است.
رضاپهلوی یک «جفت تاریخی» هم دارد. در واقع یک رقیب تاریخی. که او نیز همچون خودش چشم به قدرت «بیحساب و کتاب» ِسرزمین نفرینشدهی ایران دارد: «حسن خمیني»! این هر دو تن، وابسته به دونهاد تاریخی قدرت در ایران هستند، وهماکنون به شکلی نمادین زخمهای کهنهی تاریخی ما را به یادمان میآورند. و عجب که بهرغم تفاوتهاشان در جایگاه، شباهت زیادی در کارشان میتوان دید. حسن خمینی هم در میدان خاکی موصوف، گاهی خود را به تماشا گذاشته است. او اگرچه برخلاف رضا پهلوی، در ناف سیاست بزرگ شده و سوگلی دستگاه «آقا بزرگ» بوده، اما هنوز کرشمهها باید در کار کند، تا بتواند در صف انتظار کسب قدرت، جُل و پلاس خود را پهن کند. هر دوی این مدعیان به ظاهر بیاعتنا به قدرت، و وکیلان شریف بیمزد ومنت، وارث جنایتهای بیشمار پدران وپدربزرگان خود هستند، وهردو نیز همچنان بر سر سفرهای سورچرانی میکنند، که مدعی بسیار دارد. آن یکی گمان میبرد که روزگار تیره و تاری که حکومت جدید در این سیسال بر مردم چیره کرده، در کنار گسست پرناشدنی آگاهی نسلها از رویدادهای گذشته، به تنهایی کافی است تا او ناگهان پرده براندازد و از سطح یک مدعی اخراج شدهی مشغول به خوشگذرانی با اموال عمومی، به مرتبهی منجی بزرگواری که جز خیر و صلاح ملک وملت را نمیخواهد ارتقاء مقام پیدا کند. تازه همه را هم بدهکار کند که: اینک بزرگواری! اینک سعهی صدر! اینک بخشندگی! آن یکی دیگر از او هم خوشخیالتر. حسن خمینی هم اگر به امید بهرهبرداری از نام پدربزرگش نشسته باشد، آب در هاون میکوبد. آن سبو بشکست وآن پیمانه ریخت. آن روزگاری که در تنها اتاق کاهگلی روستایی بینوای از دنیا بیخبر، تصاویر باسمهای چاپ ناصرخسرو آیات عظام و مراجع تقلید، از جمله پدربزرگ ایشان، قاب میشد و به دیوار آویخته میماند، دیری است به سر آمده است. نه اینکه این دیوارها به کلی از این باسمهها پاک شده باشند؛ نه! اما دیگر اکنون اگر گردش روزگار، پردههای دیگری بر سردر تاریخ ما بیاویزد، فرزند برومند آن روستایی اینک کهنسال، که حالا مالک خانومان ِ پدرِ دین و دنیا باختهی خود است، پروایی ندارد تا باسمه را گردگیری کرده، ببوسد و انبار کند. پاره میکند و به دور میاندازد. پیشهوران وکاسبکاران هیاتنشین نیز اگر هنوز دلی با این تبار بدسرانجام داشته باشند، خوشتر دارند تا به روحانیان مخالف این متولیان بدنام منسوب به «حاج آقا روحاله» اقتدا کنند، تا به نوادهی او.
اگرچه دیگر تعارفات خانگی غیرخانگی و متداول سیاسی از سکه افتاده است و این مدعیان کلهگنجشکی قدرت، گوشهی چشمشان به شیر یا خط غرب با نظام حاکم دوخته شده، اما معلوم نیست، در ما بلادیدههای پوستکلفت ِآفتابنشین چه دیدهاند که هنوز همان وردی را به گوشمان میخوانند، که پیش از این پدربزرگهاشان با خواندن آن به گوش مادرها وپدرهای ما، از ابتدای قرن حاضر خورشیدی تا کنون، تسمه از گردهی ما کشیدهاند و مارا از دستیابی به خواستههای طبیعی واساسی خود بازداشتهاند. هم رضاشاه و هم آیتاله خمینی، هردو با دروغ و نیرنگ، و وعدههای پوچ و توخالی و باب دندان افکارعمومی، راه کنار زدن حکومتهای پیشین را برای استقرارخود در قدرت هموار کردند. اگرچه دخالت بیگانه در توفیق اولی و ابراز تمایلش در پیروزی ناباورانهی دومی تاثیر به سزایی داشت؛ اما رضاخان میرپنج، قزاق کمسواد عامی به ناگاه با ترفند انگلیسیها، که سلطنت قاجار را دیگر در جهت منافع خود ارزیابی نمیکردند، تبدیل شد به مظهر جمهوری و جمهوریخواهی، و روشنفکران و سیاسیان پیشرو و آزادیخواه، و حتا نیروهای ریشهدار چپ را به هواداری از خود کشاند، وهمینکه به ضرب این فشارها امکان انقراض سلسلهی قاجار در افکار عمومی جا افتاد، چنان سلطنت خودکامهای به راه انداخت، که ظلالسطان به عهد ناصری در اصفهان به راه نینداخته بود. آیتاله خمینی نیز چون او. روحانی سنتگرایی که تا چندسال پیش از آن، در مخالفت با حق رای زنان داد سخن میداد و اسلام را درخطر میدید و مردم را به شورش علیه این فاجعهی بزرگ فرامیخواند؛ به ناگاه در سال ۵۷ زنان را پیشروان نهضت خواند، حکومت روحانیان را شبیه به حکومت فرانسه معرفی کرد و خود را تابع رای مردم دانست و حق کوشش سیاسی را برای مارکسیستها امری طبیعی دانست. او از اینها پا را فراتر گذاشت و گفت ما وظیفهمان تا همینجاست که نهضت را به پیروزی برسانیم، نه چیز دیگر. روحانی که کارش حکومت کردن نیست. ما طلبهایم و برمیگردیم به خانهی خودمان که حوزههای علمیه باشد. اما او نیز همینکه همه را به دنبال خود کشاند و بر خر مراد سوار شد، نظامی برپا نمود که مغولها، برای همهی جنایتها و چپاول و غارتی که کردند و خرابیها که از خود به جا گذاشتند، در حافظهی تاریخی ما روسفید شدند.
حالا حکایت این نوخطان عرصهی سیاست است که باز هم مارا تا لب چشمهی خواستهها و آرزوهامان ببرند و تشنهلب بازگردانند. رضاپهلوی عنوان شاهزادگی را یک آن از خود دور نمیکند، اما سخن از رای و نظر مردم به میان میآورد، او میخواهد یکبار، تنها یکبار رای مردم را بگیرد و پادشاه شود، اما از حکومت دموکراتیک سخن میگوید. حسن خمینی، یا هرکس دیگر همچون او، ملازاده است، اما از دموکراسی دینی سخن میگوید. آن یکی میخواهد با برق تابلوی سکولاریسم چنان چشم مارا خیره کند، که پشت سرش را نبینیم. این یکی با نور معنویت و اخلاق و با اندکی چاشنی مدارا، میخواهد زشتترین تابلوی تاریخ ایران را از چشممان پنهان کند. اینها اگر بخواهند راهی به دهی ببرند، یک راه بیشتر ندارند. باید همچون ابراهیم ادهم، امیرزادهی بلخی تمام مفاخر ادعایی را به کناری بیندازند و تشت رسوایی هر آنچه را تا کنون به سکوت برگزار کردهاند، پیش از آنکه دیگری به صدا درآورد، خود از بام بیندازند. رضاپهلوی اگر همین امروز که ۱۳ آبان است، به یادش مانده باشد که ۳۳ سال پیش از این،( تنها چهار روز بعد از آنکه در مقام ولیعهدی به سن قانونی رسید)، دانشآموزان تهرانی در آستانهی سردر دانشگاه تهران به گلوله بسته شدند، و شب هنگام که برای اولین بار به کوشش یکی دوتن از کارمندان تلویزیون ملی ایران، تصویر آن جنایت کمنظیر در اخبار شب به نمایش درآمد، چگونه آتش اعتراضات بالا گرفت؛ باید تردیدها را کنار بگذارد و با اعتراف به جنایات حکومت پدرش و مسوولیت اخلاقی خودش در آن رویداد، لباس شاهزادگی را به یکسو بیفکند و اموال عمومی انتقال داده شده از سوی خانوادهاش را در حسابی ذخیره کرده و آمادهی بازگرداندن به دولت دموکراتیک آینده بکند، و همچون یک سیاستپیشهی پیشرو، با اقدام به تشکیل یک حزب سیاسی، ومعرفی موسسان آن به مردم و سپس تدوین و انتشار مرامنامه و اساسنامه آن، حزب و برنامههایش را در برابر مردم قرار دهد، میتواند یکی از دولتمردان احتمالی ایران باشد. کاری که دیر یا زود، حسن خمینی نیز اگر بخواهد تا یک کوشندهی سیاسی باقی بماند، باید انجام دهد.
مقاله خوب و معقولی بود. دست شما درد نکنه.
دوست گرامی به نظر شما یک ایده ال گرا هستید. با این دیدگاه هیچ کس نباید قدم از قدم بردارد و هر کسی از قبل محکوم به قصور و خیانت است چون قبلا یا اشتباهی از او سر زده و یا با آدم اشتباهی مرتبط بوده. ولی آدم ایده ال و بدون اشتباه وجود ندارد.همین خود شما که بی محابا محکوم می کنید آیا هیچوقت به عملکرد خودتان و اطرافیانتان نگاه کرده اید. همه ما در خور جایگاه و فرصتهایی که به دست آورده ایم دانسته یا ندانسته مرتکب همان اشتباهاتی شده ایم که دیگران را به آن متهم می کنیم. شاید شما یک استثنا باشید ولی اگر به اطراف نگاه کنید با من هم عقیده خواهید بود. به جای گرفتن انگشت اتهام به سوی دیگران باید از خودمان شروع کنیم. نقد دیگران و توصیه کردن وقتی خوب است که خود ما شروع شود.
نظر شما را به پیشنهادها جلب میکنم، اشکالی بر آنها وارد است؟
be domocrasi fekr konim na in va na an. be rahe nejat fekr konim na tafraghe
هر وقت توانستید یک ئموکراسی واقعی نشان بدهید که سلطنتی نباشد حرفتان قبول.
هروقت توانستید یک دیکتاتوری غیر جمهوری به من نشان بدهید بازهم قوبل.
حتی یک مثال نقض نداریم از کشوری که چند قومیتی باشد ، تاریخی باشد و دموکراتیک باشد و سلطنت نداشته باشد.
دریغ از یکی
بسیار خوب و منطقی بود. در این دنیای مجازی که چرت و پرت بسیار است و حرف و ادعا فراوان ، دروغ به راحتی آب خوردن و فریب به فراوانی وب سایت ها و وب لاگ ها ، دو کلمه حرف حساب بود.
واقعان شما صداقت دارين
بگين چرا گروه مترقي
از چپ تا جهبه ملي
رفتن کنار خميني آخوند ها
وقتي شاه حق راي به
زنان داد
شما به رضا شاه لقب بي سواد
ميدين کسي ايران از عقب موندگي
نجات داد
شما با سواد ها امام جون تو ماه ديدين
کشور دست يک سري بي سواد دادين
و الان اينقدر جرات شهامت ندارين
بگين اشتباه کرديم
آخه مرد حسابی، انسان فرهیخته ای مثل رضا پهلوی را با جانور ضد زن متحجر پستی مثل نوه خمینی مقایسه می کنی؟
شما چند کلاس سواد داری آقا؟
قابل عرض نیست دوست عزیز!
با بلغور کردن چند کلمه و بردن چند تا اسم نمی تونی سخیف بودن استدلالت رو مخفی کنی. رشد و اعتلای هنر ادبیات علم و آزادی های اجتماعی (نه سیاسی) تو دوره پهلوی قابل قیاس با هیچ دوره ای نیست. الان که فکر می کنم شاه باید بیشتر می کشت تا ایران به این ناکجا آباد نمی رسید
!!
درست میگویی برادر ولی ایران و مردمش به قول استاد مشیری اگر تا کمر در گل رویم و ندار و فقیر باشیم ولی دموکراسی داشته باشیم بهتر است.
استدلال سخیف، یا بیبنیاد؟ کدامش؟
متن پخته و عالی بود از نویسنده ی عزیز تشکر می کنم. و خطاب به طرفداران رضا پهلوی که شاکی هستند می گویم: چطور به رضا پهلوی و اعلام برائت وی از زشتی های دوران پدرش می رسد در مقام دفاع او بر می آیید که «اگر اینطور باشد هیچ کس نباید قدم پیش بگذارد» !!! اما در مورد موسوی و کروبی – که همین موارد و شروط نیز در موردشان البته صحت دارد اما با این تفاوت که آنان در این دو سال چنان از خود گذشتگی و ایستادگی و شهامت نشان دادند و مردانه در برابر این رژیم سفاک ایستاده اند و از مردم وفاع می کنند – امثال شما فریادتان به آسمان می رود که خیر موسوی و کروبی تا از دوران امام و جنایت های آن دوران برائت نجسته اند، قابل اعتماد نیستند و در صدد تخریب شان بر می آیید؟
به نظر من خيلي بين اين دو فرق است . سيد حسن نشان داده بسيار با هوش و شجاع است . و قطعا از رضا پهلوي با شرايط امروز ايران اشنايي بيشتري دارد
چرت و پرت ننویس //// در ایران فردا هم هستند غیر از اخوندا /// حسن خمینی هم عمامه رو خاک کنه میتونه توی ایران بمونه /// شما جوانان را دست کم گرفته اید // اتیه ایران مال جوانان است نه مال قدیمی ها // مهمترین موضوع هم ازادی شرکت همه اقشار و گروه ها در رفراندوم ها و انتخابات است.
با همین شرو ور ها ۳۳ ساله آواره شدیم٬ بدبخت شدیم٬ فقیر شدیم ٬کشته شدیم ٬شکنجه شدیم٬ خود فروش شدیم ، یتیم شدیم ۰۰۰ در تمام جامعه های دنیا مردم از فقر و بیکاری و ظلم گسترده انقلاب میکنند در جامعه ما برای حکومت اسلامی۰ یک فاکتور که شاه و روشن فکران عقب افتاده ی رویائی ما نادیده گرفتند این بود که جامعه ی ما یک جامعه ی عقب افتاده ی سنتی و فناتیک و خرافی دینی بود و هست حتی امروز، یک سر به مشهد یا قم و یا به قبر خمینی و یا کربلا و یا به ده ها هزار امام زاده بزنید تا ایرانی را بشناسید، دلیل این که شاه ترک وطن کرد این بود که, در آخر فهمید این ملت عقب افتاده ی فاسد، آخوند را میخواهد نه رشد اقتصادی۰ برای رسیدن به مردم سالاری ما باید اول از این عقب افتادگی عبور کنیم، که به لطف کثافتی که این ملاهای اهریمنی زدند این پروسه تشدید پیدا کرده بعد از عبور از این طاعون سیاه تازه باید برای حقوق زنان، اقلیتها، کارگران، کودکان، سالمندان و غیره و غیره مبارزه کرد و این صحبت رفراندم فردا و رسیدن به دمکراسی پس فردا نیست، راهی طولانیست۰ حالا از تو روشن فکر میپرسم دوست داری این سفر را با ملاها طی کنی یا با شاه، با فقر و بیکاری و گرانی و بدبختی یا با رشد اقتصادی ارز و پاسپورت معتبر و رفاه نسبی، که شور بختانه تو اولی را انتخاب کردی
یادداشت خوبی است و البته همسو با نظرات من. منتها کامنت ها به غایت افسرده کننده اند. هنوز یکی سنگ شهزاده را به سینه می زند و دیگری سنگ شیخ را. و سومی گناه دیکتاتوری را به گردن مردم می اندازد.
ارژنگ هدایت!!! من ۸۲ سال دارم، شما چند سال داری؟ مطمئن هستم از تو کودک قرن ۲۱ بیشتر دنیا دیده ام پس » نصیحت گوش کن جانا ، که از جان دوست تر دارند جوانان سعادتمند ،پند پیر دانا را »
هیچ وقت اسم یک آدم شریف را در کنار دجالان روزگار بکار نبر، نه به این دلیل که آنها را بی اعتبار میکنی، بلکه چون آبروی خویش میبری و اینکه «دریا به دهان سگ نجس نگردد «.. زمانی که تو و احتمالا پدر و مادرت به دنیا نیامده بودی، من و پدرم، و پدربزرگم در این ملک ایران زمین زندگی میکردیم و دیدیم که همین رضاخان که از نظر تو کودک بیسواد «قزاق کمسواد عامی » است چطور بساط خاندان کثیف قاجار را در هم پیچید و خدماتی که وی به ایران کرد در ۳۰۰ سال اخیر تاریخ ایران بینظیر هست. اگر اینقدر اصالت داری که پدر بزرگ و یا مادر بزرگی داشته باشی که دوره پیش و بعد از رضا خان را دیده باشند، حتمن به تو خواهند گفت که اسم مردان نیک روزگار را اینطور بکار نبر.. رضاخان مستبد یا دیکتاتور، تنها حکمران ۳۰۰ سال اخیر ایران هست که علاوه بر دیکتاتوری، خیرخواه وطن و مردم وطنش بود. کودک بیسواد قلم به دست! تاریخ را بخوان تا مجبور به تکرارش نشوی، که عمرمن و امثال من رو به پایان هست، و اگر این حماقت که الان داری را با خود حمل کنی ، بی شک جایی خواهی رفت که پدر تو سال ۱۳۵۷ رفت! من به هیچ عنوان با سایر مطالب تو درباره «محمد رضا پهلوی» و ان نوگل «شاهزاده»، «رضا» مخالف نیستم، و معتقدم درباره خمینی تنها ی کلمه میتوان به کار برد، و ان «دجال» هست…باز هم میگویم، اسم انسان شریفی مثل رضا خان را بر دهان نیاور ، مادام که هیچ از زندگی و منش و خدمات وی نمیدانی…. why dont you publish this??
you coward dont dare to publish my opinion.
هر کسی میتواند موافق یا مخالف شخصی یا ایدهایی باشد. اما کسی که به خود اجازه می دهد برای مردم تعین تکلیف کند باید بر اساس واقعیتهای اماری اظهار نظر کند.
ایا در دنیا حکومتهای خود کامه تحت عنوان جمهوری، مشروطه، سوسیالیسم، یا هر ایسم دیگری وجود دارد؟ حکوتهای عادل چطور؟ براستی شکل حکومتی یا فردی که ان را اداره می کند تا چه حد موثر است؟
در حکومتی که میزانش اسلام است، چگونه باید با افرادی که اعتقادی به اسلام ندارند رفتار کرد؟
در زمان محمد رضا شاه چطور؟ چند نفر زندانی سیاسی داشتیم؟ چند نفر از انها حتی در سویس هم پشت میلهای زندان بودند؟ چند نفر مواجب بگیر دولتهای خارجی بودند؟ ایا تمامیت ارضی داشتیم؟ ایا رفاه داشتیم؟ چگونه باید با افرادی که به تمامیت ارضی یا رفاه جامعه نمی اندیشند و یا با بیگانه زدوبند دارند رفتار کرد؟
ایا جواب مخالفان گلوله در مغز است؟ شما با قانون شکنان چه میکنید؟ چه تضمینی وجود دارد که حکومت بعدی وحشی نباشد؟ گلاب به رویتان ایرانیا با وحشیگری بیگانه نیستند.
ما در ۵۰ سال گذشته دو روش حکومتی را ازمایش کردیم؟ به اسمش و شخصش کار ندارم. اگر ندانیم و نتوانیم تصمیم بگیریم کدام را می خواهیم مشکل داریم.
ایا رییس بعدی ایران باید پشتیبان همه ایرانیها باشد یا نه؟ ایا تفاوتی بین ما هست؟ براستی اقلیت از هر نوع باوری زبانی قومی یا مذهبی چه معنی دارد؟ ایا ایرانی بودن کافی نیست؟
با دست روی دست گذاشتن و منتظر مدینه فاضله بودن مشکل حل نمی شود. شما که دست به قلمتان خوب است. بجای ننه من غریبم واتمام حجت کردن که نتجه اش در جا زدن است، مقایسه عادلانه کنید و بنویسید.
اگر هم به هر دلیلی طرفدار حکومت فعلی هستید اشکالی ندارد. رک بگویید.
اگه رضا پهلوی مهم نيس
چرا اينقدر حساسيت دارين
به گفتارش و نقشي در
سياست امروز داره
بعد وقتي رضا پهلوی
از مبارزه مسالمت آميز
جنبش نافرماني
مدني صحبت کرد
مگه مسخره نکردين
مگه نگفتين اين ربع پهلوی
چي از سياست ميفهمه
حالا مبارزه مسالمت آميز
جنبش نافرماني مدني
که رضا پهلوی صحبت
کرد اسم شده جنبش
سبز
صحبت کرد
توی این مملکت هنوز داره هم رضاخان میده بیرون هم خمینی و مصدق وقوام و……..که شرائط و بستر هرنوع تفکرآماده بشه همون سکان رو بدست می گیره.الان توی این مملکت که من هستم اکثر بی ارزشی ها شده ارزش دروغ وریا دزدی کمکاری وبی سوادی حالا ببینیم کی سواره
موافقم
بازتاب: اتمام حجت با رضا پهلوی و حسن خمینی، از زاویهی «ابراهیم ادهم»! « سرنامه
»رضاپهلوی …لباس شاهزادگی را به یکسو بیفکند و اموال عمومی انتقال داده شده از سوی خانوادهاش را در حسابی ذخیره کرده و آمادهی بازگرداندن به دولت دموکراتیک آینده بکند، و همچون یک سیاستپیشهی پیشرو، با اقدام به تشکیل یک حزب سیاسی، ومعرفی موسسان آن به مردم و سپس تدوین و انتشار مرامنامه و اساسنامه آن، حزب و برنامههایش را در برابر مردم قرار دهد، میتواند یکی از دولتمردان احتمالی ایران باشد. کاری که دیر یا زود، حسن خمینی نیز اگر بخواهد تا یک کوشندهی سیاسی باقی بماند، باید انجام دهد.»
ممنون از حرف حساب
سپاس