دکوپاژ ۲۸مرداد، در لوكيشن ۲۲ خرداد: دو کودتا با یک بلیط !
نوشتهاي از «م. پرواز»
سکانس اول: ساعت یک بامداد ۲۵ مرداد ۱۳۳۲
رئیس ۴۳ سالهی گارد شاهنشاهی٬ ۳ روز پس از راهیشدنش از رامسر بهسوی تهران٬ با ۲ فرمان نصبِ «فضلالله زاهدی» به نخست وزیری و عزل ِ«محمد مصدق» از همین منصب٬ سوار بر زرهپوشی و با لشگری گرداگرد به در خانهی نخست وزیر نزدیک میشود. بیشک ضربان قلبش همانقدر شتاب گرفته است که تپشهای نبض ِکرمیت روزولت و اشرف پهلوی.
شب تابستانی، تهران بیتاب است و مردمش در خواب٬ غرق در رویا.
«محمد میرزا» که حالا مصداق ِمصدّق شدهاست اما٬ کمی قبل از آن٬ صحبتهایش با سرهنگ «مبشری» افسرِتودهای٬ به پایان رسیده وناشکیب و ایستاده٬ به انتظارِ مزدبگیران دولت فخیمه است.
ضربآهنگ ساعتها دریک بامداد٬ اعلام آغازِ پایان کودتاچیان است٬ تا ۳ روز! کوتاه مدتی پس از آن «نصرتالله نصیری» و همراهانش در چنگ عدالتند. کودتایی که از واشنگتن تا لندن را ماهها به آمادهسازی و نقشه کشیدن حتی در نیکوزیا مشغول کرده بود٬ حالا به چشم برهم زدنی شکست خورده است.
شب تابستانی تهران بیتاب است و مردمش در خواب٬ خوشحال.
سید «ابوالقاسم کاشانی» سخاوتمندانه و مهماننوازانه٬ درِ پستوهای ِخانهی ملـّت را به روی ِ«فضلالله زاهدی» میگشاید تا پناهش دهد٬ همانگونه که قبلن دوماه ونیم در بدر بهدنبال نخست وزیرِ آینده هستند.
«تایمز» نوشت: «باید از ایران چشم پوشيد».
سکانس دوم: ساعت۶بعدازظهر ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
تهران داغ است و خونآلود.عربدههای «حسین مهدی قصاب» در بازارتهران با لبخندِ رضایت «محمدرضا »پهلوی در رُم آمیخته شدهاست. «وینستون چرچیل» سیگار برگ خوشطعمی دود میکند و «دوایت آیزنهاور» حالا ژنرالی است پیروز بعد از نبردی سهمگین و جانفرسا که حتـّی غباری بر کفشهای واکس زدهی برّاقش ننشانده است
تهران داغ است و خون آلود٬ و مردمش غمگین و سربهزیر٬ پشت پنجرهها٬ پُرسان.
صدای «میراشرافی» از رادیو بلند است٬ «محمد مصدق» عزل و «فضلالله زاهدی» از پناهگاهش در زیرزمین مجلس یکراست به نخستوزیری میرود. روسپیان و قدّارهبندان و چماقبهدستان٬ بی هیچ نشانی از خستگی٬ در شهوت دلارها٬ میزنند و میکشند و غارت میکنند. آخر دیریست که با گرفتن جان افشار طوس٬ تازه جانی گرفتهاند. فردا صبح٬ «محمد مصدق» در زندان است. خیابانها پر است از نامردمان٬ و«ابوالقاسم کاشانی» در امن و امان و شاد در حال ِتقریرِتبریک به نخستوزیر جدید.
تهران داغ است و خون آلود٬ و مردمش غمگین و سربهزیر٬ پشت پنجرهها٬ ترسان.
کودتایی که گزارشش۳ روز پیش با عنوان «همه چیزاز دست رفته به نظر میرسد» به دفتر «اینتلیجنت سرویس» مخابره شده بود٬ در میان ناباوری ِطرّاحان و گردانندگانش حالا پیروز شده است! قرارداد کنسرسیوم٬ زودی چند٬ امضا میشود.
و تهران داغ است و خون آلود٬ و مردمش غمگین و سربهزیر٬ پشت پنجرهها٬ گریان.
بخش دوم
سکانس اول: ساعت ۱۰ شب ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸
خبر کوتاه بود و همانقدر عجیب و حیرتآور که امروز عادی و تکراری: «روزنامهای توقیف شده است! کوی دانشگاه تهران٬ صدای خشم ملتی است تشنهی آزادی» کوی٬ لرزهای میشود به شدّتِ فریاد ۳۰۰ نفر بر ژرفای ِاقیانوس ِانسانهای این دیار .ساعاتی بعد٬ کوی٬ کوی خون است باتوم و سنگ و باروت .از ۴۶ سال پیش «شعبان جعفری» و دار و دستهاش. این تنها «حسین نجات» و «محمدباقر ذوالقدر» و «محمدرضا ثمانی» نقدی نیستند که باقی ماندهاند، ٬حالاهمهی انصار «حزبالله» در کارند. فردا٬روزِسونامی اعتراضست.
تهران میجوشد و مشت میشود٬ و مردمش مشتاق و پیگیر٬ نظاره میکنند٬ امیدوار.
سپاه به کودتا میاندیشد، «محمد خاتمی» به مصالحه و «احمد خاتمی» به اعدام. هرسه اما٬ برای نیل به مقصود باید ۱۰ سالی صبر کنند.
چهارروز تهران میجوشد و مشت میشود٬ و مردمش مشتاق و پیگیر٬ نظاره میکنند٬ ناامید.
سکانس دوم: ساعت۶بعدازظهر۲۳ تیرماه ۱۳۷۸
درست ۴۸ سال از ورود« آورل هریمن» به ایران و قربانی کردن ِ۱۷ ایرانی معترض در زیر پایش میگذرد. اینبار اما٬ این امید مردم به آزادیست که در زیر قدمهای آنها که از فرسنگها راه دور به تهران آورده شدهاند تا همراه با دیگر ذوبشدگان ولایت٬ به دست ما شکست ما را رقم زنند، لت و پار میشود.
تهران گرم و ساکت است٬ و مردمش حیران و پشت در٬ پاسبان ِآن٬ از ترس٬ بیصدا.
سید«علی خامنهای» پیروز این میدان است. نعلینهایش٬ اما بی هیچ غباری بر آن٬ از پس ِجنگ بقا و نیستی٬ همچنان برّاق مانده است. «محسن رفیقدوست» سور مفصلی خواهد داد تا شرمندهی «حبیبالله عسگراولادی مسلمان» نماند. بازار گرم است٬ مثل تهران.
تهران گرم و ساکت است٬ و مردمش حیران و بیخیال٬ افسرده و خمود٬ دنبال لقمه نان.
بخش سوم
سکانس اول: ساعت۵بعدازظهر۲خرداد ۱۳۸۸
طعم شیرین رویاهایی که درست ۱۰ سال قبل و با پیروزی «محمدخاتمی» در انتخابات ریاست جمهوری به کام آزادیخواهان ریخته شد٬ هنوز چنان دلنشین است که بیستهزار نفر از مشتاقان ِریاست جمهوری ِ«میرحسین موسوی» را به استادیومی که به کنایه «آزادی»اش نامیدهاند٬ کشانده است. اینجا امید جوانه میزند تا ۲۰ روز بعد٬ ناشکفته بپژمرد.
تهران بهاری است و هزاران چشم و گوش مشتاق مردم شبه اوست٬ که شاید باز٬ مردی نام سبزِآزادی را فریاد کند و آن مردِ بیادعا٬ چنین کرد. در مقابل٬ سوزِ جانگزای ِزمستان گذشته را هم مردم از خاطر زدودند مگر نه که بهار است!؟
تهران سبز است٬ و پر خروش٬ مردم رفیق ِهم٬ شادیکنان و خوش، آوازِسادگی٬ غافل ز حیلهها.
سکانس دوم٬ پلان اول: ساعت ۱۱ شب ۲۲ خرداد ۱۳۸۸
«میرحسین موسوی پیروزیاش در انتخابات را اعلام میکند 6 ساعتیست که نظامیان و حرامیان٬ در پوشش پلیس «مانور اقتدارو تحکیم ِ پایههای استبداد» را آغاز کردهاند. امشب مام میهن باز آبستن ِحوادثی شوم است. تا ساعاتی دیگر به ديد ِ قدرت سید«علی خامنهای» نام «محمود احمدینژاد» از چاه جمکران بیرون میآید تا صندوقهای رای همچنان سترون بمانند. کودتاگران به درِخانهی صدها فعّال سیاسی که از پیش شناسایی شدهاند، میکوبند٬ بر هر مکانی که امکان مقاومتی میرود زنجیر میکشند. زندانها غوغاست . امشب و روزهای پیش رو٬ وقت چماق و دستبند و آتش وگازِاشکآور و گلوله است.
تهران قرمز است ٬و پر ز خشم٬ مردم کنار هم٬ فریادشان ز درد٬ پر میکند فضا٬ محسورِرفتهها.
سردار«محسن رضایی» همچنان پاسدار ناموس خویش است. سردار «طه طاهری» ِ مشفق ِ مسعود ِ صدرالاسلام در فکر شبهای پیش روست تا کجا خون عاشقان ِآزادی ریزد. کوی دانشگاه اولین گزینه است٬ کف خیابانها و کنج زندانها که همیشه هست!
تهران داغ است و خون آلود٬ و مردمش غمگین و سربهزیر٬ پشت پنجرهها٬ ترسان.
سکانس دوم٬ پلان دوم: ساعت ۱۰ شب ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
دهها کشته٬ صدها زخمی٬ هزاران در زندان٬ و میلیونها دل شکسته ،نعلینهای سید «علی خامنهای» برّاق ماندهاند٬ اما پوتینهای سرداران مافیا حالا برّاقترند.
و تهران داغ است و خون آلود٬ و مردمش غمگین و سربهزیر٬ پشت پنجرهها٬ گریان.
بخش چهارم
ما تاریخ مکرّریم! ما روندگان ِراه سینوسی ِامید و ناامیدی شدهایم. ما دیگر بیش از صد سال است که به قیام و شکست٬ خروش و سرکوب٬ قوام و کودتا٬ رفتن و باز ایستادن عادت کردهایم. نسل در پی نسل٬ تجربههایی از جنس تجربههای پدرانمان را با رنگی دیگر و در قالب زمانی دیگر بازتکرار کردهایم. ما با تاریخ خود بیگانهایم. به همین روی میخواهیم خود تجربه کنیم. و هر بار که تجربه کردهایم برای بکار بستن درسهایی که از آن آموختهایم دیر شده است. دهههای۵۰ و۶۰ سن را پشت سر گذاشتهایم و حالا نسلی دیگر آمده است تا او هم تجربه کند. ما تاریخ مکرّریم!
چرا؟
ما با آموزش بیگانهایم! ما خواهان ِرفتن ِره صد ساله به یک شبیم. ما منتظراعجازیم! ما شیفتهی فیض ِروحالقدسایم تا شاید باز مدد فرماید. ما با فراگیری و آموختن مشکل داریم چرا کهنه پدران ما معلمان خوبی بودند و نه ما شاگردانی درخور .ما٬ سخت عجولیم٬ سادهانگار و بیدانش٬ و لاجرَم يا بيعمل يا كجعمل.
کودکان شش و هفت سالهای که امسال بر نیمکتهای کلاس اول دبستان خواهند نشست٬ ۲۰ تا ۳۰ سال دیگر جوانهایی خواهند بود که میتوانند چرخ برهم زنند. اگر به فردای ایران میاندیشیم٬ به کار سخت و عرقریزان ِ۳۰سال هم فکر کنیم. کاری کنیم که هفت سالههای امروز سرفرازآن بیست و پنج مرداد و سرشکستگان ِبیست و هشتم ِهمان ماه نباشند٬ هجده و بیست و سوم تیرشان چنین مغموم در هم نیامیزد و شورِدوم خردادشان با خون و سرکوب و ترس و وحشتِ۳۰خرداد گره نخورد. به آنها بیاموزیم تا تاریخ را نه که بخوانند٬ که بدانند. در این آموزش٬ نه لازم است و نه بهکاری میآید که تاریخمان را چون داستانی غمبار برایشان مرور کنیم . به آنها بگوئیم که در دیگر سوی آنچه که به پوچی تاریخش نامیدهایم و از آمدن و رفتن و جنگها و غارتها و پدر و پسر و برادرکشیها و چشم کورکردنها و پوست از تن کندنهای مستبدّان٬ و سال و ماه و روزِ برتخت نشستن و از آن پائین آورده شدنشان حکایت میکند٬ همواره مردمانی نیز بودهاند. و تاریخی هم هست که از آنچه انسانها در هر عصری انجام دادند و یا میتوانستند و انجام ندادند حکایت میکند: تاریخ ِ مردم!
روزگار دولت «محمد مصدق» پایان یافته است٬ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز دیگر هرگزچهرهی زشتخویش را بر تقویم به رُخمان نخواهد کشید. گذشتهها٬ حتی به استعار٬ تکرار نخواهند شد و بیهوده است اگربکوشیم تا به نسل آینده بیاموزیم در برابر کودتاها و سرکوبهای پیش ِ رو چه باید بکند.بگذریم که اگر خود میدانستیم امروز وضعمان این نبود. یادمان باشد که حتی اگر تاریخ در مکان تکرار شود٬ در زمان هرگزتجدید نمیشود
آنچه که باید به نسلهای آیندهمان بیاموزیم «توان ِاندیشیدن٬ قدرت تصمیمگیری٬ صداقتِ مسئولیتپذیری و شجاعت ِ عمل کردن است» تا بتوانند در بیست و پنج مردادشان و در بزنگاههای تاریخیشان از دامها بگریزند٬ از حیلهها برحذر مانند و این راه پرفراز ونشیب بهسوی ِآزادی و مردمسالاری را با موفقیت طی کنند. تا بدانند که تنها ۳ روز وقت دارند تا یا امیدشان را در پشت پنجرهها و ترسان زجرکش کنند یا آگاهانه٬ زیرکانه٬ مسئولانه و شجاعانه٬ تیر نیستی را درآن آوردگاه٬ روی درروی٬ بر قلب استبداد نشانند. اگر امروز آغاز کنیم ما ۳۰ سال وقت داریم و آنها تنها ۳ روز. واگر چنین نکنیم در۲۸مردادشان شکی نیست و این تکرار٬ بیتردید مکرّر خواهد شد.
آموزش ِ اندیشیدن و پرورش ِ عملکردن را جدی بگیریم٬ برای همان ۳ روز.
بازتاب: دکوپاژ آماتوری تاریخ٬ به بهانهی سالروز کودتای ۲۸ مرداد « گـُل گاوزبـان