حاجبالدولههای جمهوری اسلامی و قتل آخرین نخستوزیر
حاج علیخان «حاجبالدوله»، نه تیغکش بود، نه تیرانداز. نه جلاد بود، نه قصاب. او از آبدارخانهگری تا وزارت، از مشاغل ریز و درشت دیوانی تا
امارت، از سرکوب بابیه تا امور مالیه، هر کار که گفته آید، کرده بود، مگر قتل نفس. اما مهر قتل «صدراعظم» دوران ناصری چنان بر پیشانیاش خورده، که کسی نام دلاکان و جلادانی که «امیر» را در گرمابهی فین کاشان رگ زدند و از نفس انداختند، به خاطر نمی آورد. او نه کسی بود که بر گردهی امیر ضربه کاری را زد، نه کسی که تیغ به رگ دست امیر کشید و نه آنکه لُنگ بر دهانش گرفت تا صدایش به اندرونی نرسد، او فقط «حاجب» بود و «پردهدار» و پوشانندهی «اسرار». حتا اگر در آن شب شوم، حاجعلیخان حاجبالدوله خود به کاشان نمیرفت و حکم را به وسیلهای و پیکی روانه می ساخت، باز هم از اتهام قتل امیر، رهایی نداشت. این بدنامی همزاد «حاجب الدوله»گیاش بود، همزاد آن سکوتی بود که از لحظهی آگاهی از خبر، تا پایان حیات امیر پیشه کرد.
اگر حاجبالدوله همان شب که از در پشتی عمارت شاهی از «حکم» قتل امیر باخبر شد، دست کم به پاس خدمتی که امیر به او کرده و به کار دیوانیاش گماشته بود و یا از بیم بدنامی ابدی، تا سحر درنگ میکرد و خبر به «بیخبری» میرساند و حجاب از« پشت پرده» برمیگرفت، تلنگری میشد به مستی شبانگاهی سلطان صاحبقران و امیر را از مرگ میرهاند. اما حاجبالدوله همچنان که در آخرین دم حیات امیر در پاسخ نگرانیاش از آیندهی کشور به او گفت، برآن بود که : «صلاح مملکت خویش خسروان دانند.»!
از روز ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ که موسوی به همراه کروبی وهمسرانشان از سوی حکومت بازداشت شدند، پیدا بود که این اقدام نتیجهی رایزنیهایی است که از زمان درخواست واعلام راهپیمایی و پایداری رهبران بر انجام آن صورت گرفته است. سکوت بسیاری از چهرههای مدعی همراهی با جنبش آزادیخواهی مردم ایران و مهر تاییدی که بسیاری از چهرههای ساختار حاکمیت، برآن دستگیری غیرقانونی، به اشاره و به صراحت گذاشتند، تردیدی باقی نمیگذارد که با توجه به حساسیت مساله، شخصیتهای سیاسی چند سوی میدان قدرت و سیاست در ایران، هریک به نحوی در جریان این بازداشت قرار داشته و به همراهی در جهت انجام آن با کمترین واکنش سیاسی واجتماعی متعهد و یا متنبه شدهاند.
اگرچه در گرماگرم رویداد دستگیری سران جنبش بسیاری از کوشندگان سیاسی و روشنفکران و روزنامهنگاران، بنا بر سوابق امر و تجربههای تلخ دوران حاکمیت موجود در مورد تعرض به سلامت و امنیت جانی رهبران جنبش هشدار دادند، هرگز شنیده نشد که هیچیک از بازیگران چهارگوشهی نظام، تلاشی در جهت اخذ تضمین در این مورد به خرج دهند. اما چندی است زمزمههای عدم سلامت و نگرانی نسبت به پی آمدهای اقداماتی مشکوک در زمینهی مراقبتهای پزشکی، از زبان اطرافیان آقای موسوی دهان به دهان، به همهمهای بدل شده که بوی آشنای توطئههای در «پرده» را به مشام میرساند. آنچه این احتمال را به هشداری جدی بدل میکند اینکه هیچیک از مسوولان حکومت موجود و نهادها و قوای آن، از انجام چنین جنایتی نه تنها رویگردان نیستند، بلکه به آسانی توانایی آنرا دارند تا همچون حاجعلیخان حاجبالدوله حجابی شوند تا «بحمدالله منظور را به اقبال سلطنت عظما» به جا آورند و سرانجام نیز همچون او جنایتشان را «خدمتی که فایدهی عمومی داشت» بخوانند و بگویند: «چه مضایقه به عقیدهی مردم، بدنام من شدم، شده باشم، مردم چه میدانند چه خبر بود!»
بدون تردید حکومت موجود وهمهی دستاندکاران و صاحبان سهام در منافع آن به خوبی میدانند که این میرحسین موسوی که به بندش کشیدهاند، در صورت آزادی، با میرحسین موسوی پیش از کودتای خرداد ۸۸ تفاوتهای بسیار دارد. و همچنین میدانند حضور دوبارهی او در میان مردم، در قامت رهبری «از آب کشیده» خواهد بود که به آسانی در تیررس تخریب حکومت و رقیباناش قرار نخواهد گرفت. آنان به غفلت خود در شکلدهی یک چهارچوب عمومی مبارزاتی، بعد از سی ودو سال تلاش نافرجام آگاهاند، بنابراین به آسانی تن به آن نخواهند داد تا با دستان خود رهبری را به میدان مبارزه بفرستند که هماکنون محبوبترین چهره در میان مردم و معقولترین و معتمدترین سیاستمدار در میان کوشندگان و کنشگران سیاسی داخل و خارج از ایران به حساب میآید. و این همان چیزی است که بیم دست اندازی به جان او را دوچندان میکند.
از میان چهرههای با نفوذ مؤتلف با موسوی در انتخابات پیشین، تکلیف هاشمی روشن است. او نشان داده که برای حفظ قدرت سیاسی واقتصادی خود و خانوادهاش هر کاری را مجاز میداند. سابقهی تاریک او در دستیاری جنایتها بیشمار سیاسی به رغم چهرهی میانهروی که از خود نشان میدهد، تردیدی باقی نمیگذارد که اگر موسوی را خطری برای ساختار حاکمیت موجود تلقی کند، از به دوش انداختن قبای حاجب الدوله ابایی نخواهد داشت. هرچند ممکن است همچون حاجعلی خان به لقب «اعتمادالسلطنه» مفتخر نشود، اما میتواند امیدوار باشد که در آینده عمارتها و چهارسوهای از شمار بیروناش، همچون «راستهی حاجبالدوله» در بازار تهران ورد زبان مردم باشد و کس نداند که این حاجبالدوله همان قاتل امیرکبیر است. میماند خاتمی که اگر به نام حفظ نظام و غیره، اندک غفلتی در این مورد به خرج دهد و دانستهای اگر دارد، در پرده کند و زبان به کام بکشد، تا ابد ناماش را در همسایگی حاجعلیخان حاجبالدوله قرار خواهد داد. خاتمی از جنس هاشمی نیست، او هرگز به چنین اقدامی روی خوش نشان نخواهد داد، اما این هست که همچون بسیاری از پردهداریها که در زمان خودش کرد و اگر نمیکرد ای بسا امروزمان روز دیگری بود، باز هم چنان کند. ملاقات اخیر خاتمی با خانوادهی موسوی وزهرا رهنورد، بعد از نگرانیهایی که پدر و مادر کهنسال زهرا رهنورد ابراز کردند، نشان میدهد که او در این زمینه دانستهها یا پیامهایی دارد. این دانستهها هرچه هست باید دراختیار افکار عمومی قرار گیرد. و اگر غیر از این است و او نیز همچون دیگر مردمان از آنچه در بازداشتگاه موسوی میگذرد بیخبر است، باید با طرح روشن این دغدغه، خود را از ننگ بدنامی تاریخی «حاجبالدوله»گی نظام برهاند.
از میانههای نوشته و قبل از آنکه به نامها برسم هر دو نام را حدس زدم. چه خوب اشاره و اعلام خطر نمودهاید. اما یک نکته در این تیزبینی و زیرکی خردمندانه و قلم ارزشمندتان مغفول مانده نه از آن حیث که عمدی داشتهاید که البته همه چیز همیشه در نگاه یک نفر جمع نمیاید. شخص اول اشارهای میکند و بقیه ادامه میدهند. اجازه بدهید اشاره کنم و ادامه دهم که در این بدنامی بزرگ که بر پیشانی حاجبالدولههای امروز باقی خواهد ماند البته که حساب اکثرشان از حساب «هاشمی» و حساب «خاتمی» از حساب اکثرشان جداست.
«خاتمی» به رغم همه نگرانی و توقعها که نسل من از او دارند اما یک مشکل بزرگ دارد و آن اینکه در چهارگوشه عمارت در حال خراب این حاکمیت پستی به اندازه دهیاری یک روستا هم ندارد که بعدها معترض باشیم چرا در دولت حاکمیت خیانت و سیاهی «سیاهیلشگر» بودی؟ از این حیث حساب «خاتمی» از حساب اکثرشان و از جمله «هاشمی» جداست.
و اما در همین دفتر ودیوان حساب و کتاب سنگینی داد اقای «هاشمی» که در هر گوشه و کنار این عمارت ویران دانگی به نام خود و هواداران و همراهانش دارد و نه تنها که سیاهی لشگر بلکه از فرماندهان عالیرتبه سپاه ظلم و سیاهی است. همه این دردها که در این عمارت بر میر بزرگ و شیخ شجاع و دیگر همراهانشان می رود بسیار بزرگتر از انکه به نام «احمدینژاد» نوشته شود به نام و پای «هاشمی» نوشته میشود. دقت کنیم استعفای «هاشمی» از ریاست «مجلسخبرگان» در روز چهاردهم خرداد 88 و پس از مناظره تاریخی میر و احمدینژاد چه اثری می توانست داشته باشد که نشد و خلاصه شد در یک نامه کودکانه و فاقد خاصیت.
دقت کنیم که استعفا از ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و امامت جمعه تهران چه ارزشها داشت و میافرید و به دنبال آن مردم چه خطها که بر سیاهه اعمال هاشمی در طول سی سال گذشته میکشدیند و نشد و البته حضرتعالی بسیار زیبا اشاره نمودهاید که نمیشود.
امثال هاشمی که در این عمارت دستی بر اتش دارند و کاری نمی کنند بسیارند و البته حسابهمه آنها از «خاتمی» از این حیث جداست.
اما «خاتمی» اگرچه در این عمارت ویران پستی و دستی ندارد اما میتواند از اعتبار جهانیخود برای رقم نخوردن فرجام سیاهی که برای امیر کبیر و به دنبال آن سرنوشت کشور رقم خورد و امروز بیم ان میرود که بر سر میر و شیخ ما برود، کمک بگیرد
ممنون جناب مصلحی، با پاسخ خود این نوشته را کامل کردید.
noobat in sagaan niz bogzarad
هم از مقاله و هم از توضیحات آقای مصلحی لذت بردم. متشکرم
وبلاگ خوبی دارید خیلی خوشحالم شما رو پیدا کردم همچنان به روشنگری ادامه دهید
دوست عزیز قبل از اینکه «رهبر جنبش» را جلو جلو شهید بنامید به آخرین پیامهای ایشان توجه فرمایید. این پیش فرض که اگر دستگاه امنیتی نظام ایشان را آزاد بگذارد دیگر آن موسوی 88 نخواهد بود از کجا آمده. اجازه بدهید در این مورد حقایقی که بعدا رو خواهند شد تکلیف سرنوشت ایشان را مشخص کند.
البته ایشان هیچگاه در اعلامیه های رسمی و پر تعدادی که برای بیشتر از یکسال ونیم از چنگال نیروهای اطلاعاتی رژیم در میرفت!! چیزی جز اجرای بدون تنازل قانون اساسی نظام ولایت فقیه تخواسته بودند. بنظر نمیرسد بتوان چنین شخصی را «رهبر» جنبش نامید. برادر عزیز اصلاح طلبان دولتی از قدرت اخراج شده بودند. انتخابات» 88 آخرین تیرشان بود. هدف هم بازپس گیری قدرت بود. در این میان زمینه های جنبش آزادی خواهانه بوجود آمد. نخست وزیر امام در این میان به زعم شما شد رهبر جنبش!! حالا هم قرار است بشود شهید جنبش! بد نبود با مصدق همسنگش میکردید و خیال خودتان را راحت.