انقلاب اسلامیِ اروتيك و ولايت فقيه مُـطـَـلّقه
تحلیل روان – تنی (که آغازگر آن فروید بود با مقالهی «ورای اصل لذت») تحلیلی توپولوژیک – اقتصادی – تاریخی است (منظور از اقتصاد در اینجا «اقتصادِ کیف» است). در اینجا نمونهای از یک تحلیل روان – تنی ارائه میدهیم: تحلیل روان – تنی ِولایتفقیه.
موضوع تحلیل ما در اینجا تن و روان ولایت است. ولایتفقیه یک نظریهی دروندینی نیست که توسط «امام»خمینی برساخته شده باشد؛ به مجرد پیدایش اولین فقیه در جهان، ولایت فقيه هم پدید آمد. هر كجا فقیهی، کشیشی، خاخامی و… هست ولایت هم هست. گزارهی «فقیه ولایت دارد» (مانند گزارهی «انسان حیوان سخنگو ست») گزارهای تحلیلی است نه ترکیبی. در اینجا موضوع متضمن محمول است. ولایت، تنآوردگی فقه است. انحلال ولایت فقیه عبارت است از واساختنِ تن و روان ولایت.
تن ولایت شیعی تا پیش از انقلاب 57 عبارت بود از مفصلبندی سه حوزهی علمیهی قم و نجف و جبلعامل با سه حوزهی سیاسی ایران، عراق و لبنان. تن ولایت در همه حال آلتی داشت به نام سلاطین شیعی. «سلطان شیعی» آلت فعل فقیه بود و مایه بارآوری و تولید مثل فقها. مفصلبندی مستحکم و فراساختاریِ ولایت در برابر اتفاقاتی مانند تغییر پادشاهان و جابهجاییهای دربار مقاوم بود. حتا دشمنی شاه اسماعیل دوم صفوی با آخوندهای جبلعاملی و کشتار آنها حوزهی روان – تنی نفوذ ولایت را محدود نکرد بلکه با تولید امامزادههای بیشمار در دورافتادهترین قلمرو ایران آن را چند برابر کرد. این وضعیت تا انقلاب 57 کمابیش ادامه داشت. اما در جریان انقلاب 57 و پس از پیروزی انقلاب اتفاق عجیبی افتاد.
خمینی در حالی که مست و لایعقل بود آلت ولایت را برید. زمانی که سرعقل آمد خیلی زود متوجه خبط عظیم خود شد و آنگاه از تنباناش نظریهی ولایت فقیه را بیرون آورد و به مردم ارائه داد. اما در تنبان هیچ نبود جز جای خالی آلتِ بریدهی ولایت. مفهوم یک چیز زمانی شکل میگیرد که واقعیت آن چیز از میان رفته باشد. ولایت فقیه که تا آن زمان و در واقعیت خود صاحب انواع «وسائلالشیعه» بود با ظهور خمینی و «تحریرالوسیله»اش بیآلت شد و به یک نظریه در کنار بقیهی نظریهها بدل شد. واقعیت ولایت با ظهور خمینی دود شد و به هوا رفت.
ولایتِ بیآلت شدهی فقیه نتوانست شوک ناشی از این فقدان را باور کند و در صدد اقامهی برهان برای اثبات وجود آلت و بیضهی اسلام برآمد. بحثها بالا گرفت. قرائتهای مختلف از اسلام (اسلام ناب/اسلام آمریکائی/اسلام منافقانه) مطرح شد اما هیچ کدام نتوانست وجود آلت را اثبات کند و این جدل با کشتار 67 به پایان رسید. تاوان حقیقت یعنی انطباق یک مفهوم با مصداق خود (یعنی در واقع خاستگاهاش) فاصلهای زمانی است که باید بگذرد تا نور حقیقت از مصداق (در مقام خاستگاه) به مفهوم برسد. فاصلهی زمانی ِمیان واقعیت ولایتِ بی آلت شدهی فقیه و مفهوم ولایت فقیه، دههی طلايی امام راحل بود، دههای که با مُطـَلـّقهشدن (به فتح طا و تشدید لام) ولایت به پایان می رسد. ولایت فقیه به جای پذیرش فقدان، تغییر جنسیت داد و شرط مرجعیت را برداشت. امت اسلام ولی فقیه دوم را پس زد و در دوم خرداد76 رسمن طلاقاش داد.
ولیِ مُطـَلـّـقهی ما اما هرزه بود و هر روز نظرش با یکی بود. زمانی برایاش هیچ کس شوهر اول (هاشمی) نمیشد، زمانی نظرش به شوهر لـُمپن جدیدش نزدیکتر بود. اما این خاتمی ِ ذلیلمرده هیچ وقت شوهر به حساب نیامد. پس از سالها سرخوردگی، بالاخره شوهر ایدهآلاش را پیدا کرد. مزهی شوهر لمپن جدید در دهان «آقا» خوش آمده بود اما این ماه عسل خیلی دوام نیاورد. دوست و دشمن از این شوهر خلافکار برحذرش داشتند اما علف به دهن بزی بدجوری خوش آمده بود و گوش ولی مُطـَـلــّقـهی ما بدهکار نبود. عشق به شوهر جدید کورش کرد و دست به جنایت زد. اما جنایت 30 خرداد چشماناش را به حقیقت باز نکرد تا این که «برهان کهریزک» اقامه شد.
کهریزک به چه معنا یک برهان است و مشخصن چه چیز را اثبات میکند؟ از انقلاب 57 تا خرداد 88 چیزی در تن ولایت جمع شده بود که خود فقها از آن به نام «شهوت سخن» یاد میکنند. پیش از انقلاب، این کیف به طور طبیعی از بدن ولایت خارج میشد. چه در حوزههای علمیه که طلبهها با صدای بلند با هم «مباحثه»(به فتح ح و کسر ث) میکردند و چه در مسجد و بالای منبر، منفذ خروج کیف از بدن آخوند دهاناش بود. «کیف دهانی» مشخصهی روان – تنی ولایت فقیه پیش از انقلاب 57 بود. انقلاب اسلامی اروتیک انقلابی در ماهیت کیف آخوندها بود. آنها پیش از این و در جریان به پیروزی رسیدن انقلاب مدت کوتاهی «ممنوع الکیف» شده بودند. شهوت سخن تمام تنشان را لبریز کرده بود. با پیروزی انقلاب و کنار رفتن مانع، اختیارخود را از کف دادند و با کنار زدن دیگران به ارضای کامل خود پرداختند. کیف دهانی انباشتهشده به صورت کامل از بدنشان تخلیه شد اما در این میان مشکلی پدید آمد.
به زودی مردم از این «سکس گوشی – دهانی» خسته شدند و پای منبرها و مساجد را خالی کردند. روضهخوانی هم که زمانی شغل اصلی آخوندها بود توسط گروهی جدید به نام مداحان اشغال شد و این منفذ کیف هم مسدود شد. آنها به سمت دانشگاه هجوم آوردند و راههای جدید برای فرونشاندن «شهوت سخن» جستند اما همه جا با ناکامی مواجه شدند. ولایت فقیه دچار«بحران کیف» شد. «کلام امام» تنها یکی از نمودهای این بحران بود. «بحران کیف» در زمان ولی فقیه دوم حاد شد. شهوت سخن امان از «مقام معظم رهبری» بریده بود. روزانه سخنرانی میکرد ولی فایدهای نداشت. کسی به حرفهایش «گوش» نمیداد. تریبون به دست خط امامیهای نوگرا افتاده بود و کیف در بدن ولایت داشت میگندید. کسی حاضر نبود گوشاش را در اختیار دهان ولایت بگذارد تا شهوت سخن معظمله بخوابد. شهوت سخن، بدل به نفرت از مردم شد. نتیجهی نفرت جنسی البته چیزی جز تجاوز نیست. اما ولی ما بیآلت بود. لاجرم اراذل و اوباش استخدام شدند تا به جای فقیه فاحشه به مردم تجاوز کنند. کهریزک برهان ناکامی فقیه فاحشه ما در ارضای شهوت سخناش است.