کُردها و دوران جدید جنبش مردم ایران!
به نظر میرسد میان سازمانهای سیاسی کردستان ایران و نسل جدید کردها شکاف عمیقی پدید آمده است و از این رهگذر، جنبش آزادیخواهی ایران زیان میکند. این فاصله چنان است که نه با دستکاری در ترکیب سنی کمیتههای مرکزی این سازمانها به سود چهرههای جوانتر مرمت میگردد، نه با جابهجایی رهبران احزاب با همسرانشان (آنچنانکه چندی پیش یکی از کنشگران کُرد حقوق زنان پیشنهاده بود). این «انسداد» گریبانگیر پیش از این و در سالهای دور، حزب توده و جبههیملی را هم دچار بحران «انحلال اعتبار» کرده بود و تمهیداتی نظیر تشکیل زیرمجموعههایی به نام جوانان و زنان نیز نتوانستند در اذهان گریزپای تازه به عرصه آمده نفوذ کنند.
نسل جدید کردهای ایران برخلاف مادران و پدران، طعم زندگی را جایی بیرون از باورها و ایدهآلهایی جست و جو میکند که احزاب موجود کردستان نمایندگی آنرا رسالت تاریخی و مایهی مباهات خود میدانند. جایی در هر جای جهان. همچون نسل جدید اقوام و ملل ِ دیگر. همچون نسل جدید قشریترین کارگزاران یک نظام دینی. این نسل به درک رفتار سیاسی گذشتگان خود توانا نیست، آنها را کسانی میشناسد که سختترین راهها را برای بهدست آوردن چیزی برگزیده بودند که در پایان، نسبتاش با «اصل زندگی» معلوم نبود. در سالهای اخیر تجربهی نهچندان خوشآیند تاسیس دولت محلی در کردستان عراق نیز هالهی تقدس ِ پیرامون ناسیونالیسم کُردی (که احزاب سنتی کردستان بر پایهی آن استوارند) را از ذهن نسل جدید کردها زدود و اعتمادشان را به ایدهآلها و مبارزات بیثمر و پرخسارت نسل گذشته از ميان برد.
اگرچه این سازمانها در سالهای گذشته و به دنبال بنبستی که شیوهی برگزیدهشان برای مبارزه به آنها تحمیل کرده بود تلاش کردند با تجدید نظر در آن، به «مبارزات مدنی» روی آورند، اما «موانع سخت درونی»، نرمش بایسته و توانایی بازی در این میدان تازه را از آنها گرفت.
برخورد توام با احتیاط این سازمانها با جنبش سبز در ماههای نخستین آن و کنارهگیریشان از معرکه و تردید در پذیرش کامل قواعد مبارزات مدنی و الزامات آن، برآمده از موانع درونی این سازمانها بود. زخمهای عمیق و کهنهی جامانده از دوران تلاش حاکمیت جدید برای استقرار در منطقه از طریق عملیات نظامی و منازعات خونین چند سال پس از آن، یکی از این موانع بود. ترکیب شخصیتهای درگیر در نخستین روزهای ظهور جنبش سبز نمیتوانست اعتماد رهبران این گروههای سیاسی را جلب نماید. تجربههای تلخ دوران رفسنجانی و نفش او در نیرنگ دعوت به مذاکره سران احزاب کُرد و کشتار ایشان در «قرارگاه» مذاکره نیز بر این بیاعتمادی دامن میزد. هرچند به مرور و با تداوم اعتراضات و گسترش سطح جدال و ایستادگی باورناپذیر رهبران جنبش و افزایش اعتبار موسوی نزد کوشندگان داخل و خارج، اندکی از آن خودداری و احتیاط کاسته شد، اما فرصت مهیای هفتههای آغازین جنبش سپری شده بود و حکومت کودتا ابتکارعمل از دست داده را دوباره به دست گرفته و از مردم تهران به تنهایی، کاری ساخته نبود.
اکنون بعد از دوسال که از جنبش آزادیخواهی مردم ایران میگذرد، مرزهایش روز به روز روشنتر میشود. رهبراناش در زنداناند و آخرین حلقهی «واسط» جنبش با حکومت نیز پرده برانداخته و آشکارا به نام مردم و به کام حکومت، در تدارک نمایش مشروعیت نظام مطلوبشان، در تلاشاند تا به بهای کسب خوشنامی برای حاکمان و نجات ساختار سیاسی از آستانهی سقوط، خواستههای فزونی گرفتهی جنبش را در گودال عمیقی که به نام «انتخابات» خواهند کند، دفن کنند. با خروج این آخرین لایه از شمول «جنبش سبز»، خواه نا خواه جنبش به «مرکز» مردم ایران، فارغ از دو سوی قشری آن (در ارتباط با خواستههای تاریخیمدنی کُردها) رانده خواهد شد. مرکز مردم ایران را گروهها وقشرهایی تشکیل میدهند که باورشان به مبانی حقوق بشر انکارناپذیر است و دنیا را خانهی خود میدانند. بنابراین یک فرصت تاریخی برای برای سازمانهای سیاسی کُردهای ایران، گذشته از گرایشات گروهیشان، فراهم شده است تا با رویکردی مدنی با حمایت عملی از جنبش آزادیخواهی مردم ایران، در کنار کنشگران مضروب و خستهی جنبش، جبههای به گستردگی کردستان ایجاد کنند.
به نظر میرسد در این احوال، حمایت از جنبش سبز (یا هر نام دیگری که بتوان به آن داد)، بتواند از فهرست موانع درونی احزاب کُرد خارج گردد. از این پس و با در نظر گرفتن آنچه در صحنه و پشتصحنه سپهر سیاسی ایران میگذرد، هویت جنبش سبز مستقل از عوامل وابسته به حکومت در حال شکلگیری است. در این مرحله، و با فرصت و زمان مناسبی که در اختیار است، به عنوان اولین گام، «تحریم کامل انتخابات» در مناطق کُردنشین ایران در حمایت از جنبش، میتواند کوششی باشد در افزایش توان جنبش از طریق جلب مشارکت کردها در یک نافرمانی مدنی و آغاز سطح دیگری از مناسبات میان سازمانهای سیاسی و جوانان کرد تا به این وسیله راههای آسانتر سیاستورزی مطلوب خود را تجربه کرده باشند.