بازگشت «اصلاحطلبان» به آستانهی «حزب رستاخیز»!
تعجبی ندارد اگر برخی از کارگزاران به حاشیه رفته و زاویهنشین حکومت موجود با وقوف کامل به عدم امکان هرگونه اقدام اصلاحی و با آنکه هیچ طرح و برنامهای معینی برای انجام «اصلاحات» ارائه نکرده و نمیتوانند بکنند خود را «اصلاحطلب» بدانند؛ آنها در بازار مکارهی سیاست و اقتصاد ایران جز به این نام، (آنهم به شرط چاقو) نمیتوانند از خریدار بالانشین ِ «همه رقم چشیده» هوشربایی کرد؛ تعجب از «سهلانگاری» کسانی است که این گروه «بازمانده» را بدون هیچ مبنای عقلی و تاریخی «اصلاحطلب» میخوانند. اگر دلیل این نامگذاری، انتساب این گروه است به جریانی که در طول هشت سال ریاست قوهی مجریه و همزمان چهار سال تصاحب قوهی مقننه، آنقدر به در ِ بسته زدند تا سرانجام خسته ودرمانده واز پا افتاده سر خود گرفتند و هریک به گوشهای خزیدند و برخی نیز در اطراف جهان پراکنده شدند، که میتوان حتا حکم به جعل عنوان و تزویر کرد و فهرست بلندبالایی از کنشگران اصلی آن جریان فراهم کرد که جملگی به تلاش بیهودهی سالهای معروف به اصلاحات و پوستهی سخت و غیرقابل نفوذ هستهی اصلی نظام سیاسی موجود معترفاند. بنابراین اگر به لطف و حکم ادب، این مدعیان ناموجه را «پسماند»های یک جریان سپریشده نام ندهیم، باید آنان را خوشهچینان کممقداری دانست که در غیبت «دروگران» غضبدیده و هر یک به دردی گرفتار، به کمترین بها خود را به «ارباب» و ولینعمت بزرگ میفروشند!
نظیر چنین گروههایی که به طور معمول از «شکستخوردگان» جریانهای سیاسی و یا جاهطلبان حاشیهنشین تشکیل میگردند، در تاریخ معاصر کم نیست. پس از سرکوب جبههی ملی وحزب توده بعد از کودتای ۲۸ مرداد، ضرورت حفظ ظاهر دموکراتیک حکومت، به منظور پوشاندن آثار سرکوب و خفقان و سلب آزادیهای اساسی، محمدرضاشاه را وادار کرد تا برای گروههای عمدهی سیاسی منهدم شده، «المثنی» بسازد. قبل از آن تلاش بسیاری از سوی آمریکاییان و بهناچار خود شاه صورت گرفت تا لایههای ملایمتر «پاییندست» مصدق را به توافق برای حضور مشروط در صحنهی سیاسی بکشانند، اما در این کار توفیقی نیافتند. بنابراین در اولین اقدام دکتر منوچهر اقبال که به دلیل برخی مناسبات از ریاست یک بیمارستان به منصب ریاست هیاتمدیره شرکت ملی نفت ایران رسیده بود ماموریت یافت تا حزب «اکثریت» را برپا کند. این حزب که بنا بود جانشین فکاهی جبههی ملی شود به نام حزب «ملیون» به ثبت رسید که البته در سالهای بعد به حزب «ایران نوین» تغییر نام داد. اما نقش اقلیت مادامالعمر را به حزبی سپردند که سفارش تاسیس آن را اسدالله علم (همهکارهی شاه !!) گرفته بود. اسدالله علم و حزباش که سالها نقش اقلیت را تا انحلال همهی احزاب و اعلام تشکیل حزب واحد رستاخیر از سوی شاه بهعهده داشت، برای جوری جنساش، ترکیبی از ورشکستههای سیاسی، وادادهها، بریدهها و فرصتطلبان احزاب سیاسی گذشته را، به اضافهی خانهای ناراضی سابق، دور خود جمع کرد. این حزب نیز «حزب مردم» نام گرفت تا چندان با «توده» بیارتباط نباشد.
هرچهار سال یکبار، پیش از انتخابات مجلس شورای ملی علم، فهرستی از افراد مورد نظرش را برای نمایندگی از «ولایات» نزد شاه میبرد تا براساس «سهمیه»ای که چندان هم قابل تغییر نبود، تعدادی از میان آنان برگزیند. حدود اظهار نظر و انتقادات هم که بهطور کلی از سطح استانداران تجاوز نمیکرد ابلاغ میشد و به استثنای یکی دوبار کنگره سراسری و ابراز رضایت از «رهبری خردمندانه» شاهنشاه، کار دیگری نبود، مگر رسیدگی به امور اقتصادی!
آنچه در این میان مهم است و تجربیات تاریخی گواهی است بر آن، این «اقلیتهای دستساز» نه تنها هیچگاه نتوانستهاند توفیقی در امر جذب و هدایت و اقناع ناراضیان از حکومت به دست بیاورند، بلکه آخرین امیدهای مخالفان را به اصلاح امور از راههای متعارف پارلمانی را به یاس مبدل کردهاند. بدون شک یکی از دلایل انحلال احزاب و تشکیل حزب واحد از سوی شاه، علاوه بر توصیهی مشهور هانتینگتون، همین ناکامی در دستیابی به اهداف «نمایش دموکراتیک»اش بود.
حکومت روحانیان نیز همانند حکومت پهلوی بهطور طبیعی حاضر به تقسیم قدرت خود با احزاب و گروه های سیاسی نیست. اگر حکومت حاضر بتواند به این وسیله بر بحرانهای سیاسی اخیر که گریباناش را به سختی گرفته غالب شود، همچون محمدرضاشاه پهلوی «حزب واحد»اش را که صبغهی دینی هم دارد، علم خواهد کرد. چنین فرجامی بر کسانی که به این نمایش نخنمای تکراری تن میدهند پوشیده نیست، اما میل به ادامهی حضور در ساختار حاکمیت، ولو در حاشیهی آن، به قصد تداوم انتفاع، سودای فریبندهای است که لابهلای دهها تحلیل «مصلحانه» خود را پنهان کرده است.
انتحابات نمایشی مجلس نهم و به دنبال آن دولت یازدهم، «اصلاحطلبان» سپهر سیاسی ایران را بازتعریف خواهد کرد.
آیا شما راهکار بهتری سراغ دارید. این به معنای نقد عملکرد برخی اصلاح طلبان در دوره اصلاحات نیست. ولی چه راهکار جایگزینی دارید. فقط به عنوان مخالف حرف زدن کافی نیست. فعلا که خیلی از همان اصلاح طلبان دوره هشت ساله که آن زمان مورد شدید ترین انتقادات مخالفان افراطی جمهوری اسلامی واقع می شدند در زندانند. باید صبور بود و در زمانی که خیابانها خالی از مردم معترض است و ما همیشه نام معترضان خاموش را بر خود می نهیم بگذاریم دیگران به روش خود تلاششان را بکنند. چه بسا اگر شاه هم به اصلاحات تن داده بود و مردم را هم شور انقلابی گری بر نمی داشت الان شرایط بهتری داشتیم. پس برای اصلاحات باید صبور بود. هر چند آن زمان که اصلاح طلبان در قدرت بودند اصلاحات کما بیش جریان داشت و به ما مردم درس دموکراسی و آزادی می داد صبور نبودیم چه برسد به حال که اصلاحاتی در بدنه قدرت وجود ندارد.
دوست عزیز، بله راهکار بهتری سراغ دارم: «اصلاحطلبی»!