زدودن فردوسی از زبان عجمها با سمبادهی دين؟
خبری كوتاه اما سخت تلخ و دردناك: كاركنان آستان قدس رضوی بزرگترين نقاشی ديواری كشور در ميدان فردوسی مشهد را شبانه پاك كردند. پنجهزار متر مربع نقاشی و شعر شاهنامهی فردوسی و يكسال رنج و پشتكار شبانهروزی هنرمندان نقاش و چهل و پنج ميليون تومان پول مردم مشهد با همكاری و آگاهی خود شهرداری مشهد، شبانه دود شد و به هوا رفت. اين زيانها شايد در برابر زيانهای كلانی كه بودن و ماندن اين حكومت به جان و دارايی ايرانيان میزند ناچيز باشد اما در دل اين خبر نكتههای مهمی نيز هست كه دستمايهی چنين نوشتهای شود.
اخبار تاييد نشدهای هست دربارهی نقش اصلی آيتاله علمالهدا، امامجمعهی مشهد، در اين كار و اين كه او خواسته به جای شعرها و نقاشیهای شاهنامه، حديثها و روايتهای دينی را بنگارند. با پيشينهای كه از آقای علمالهدا در سختگيریهای دينی سراغ داريم (از جمله ممنوعيت برگزاری كنسرتهای موسيقی در شهر مشهد)، سرزدن چنين كاری از او بعيد نيست. اما گذشته از اين كه چه كسی چنين دستوری داده در متن خبر نوعی رويارويی ديرينه به چشم میآيد كه نيازمند شكاف بيشتر است: رويارويی دين و ميهن.
از آغاز انقلاب پنجاه و هفت تاكنون، همهی كوشش زمامداران سياسی اين كشور صرف كمرنگكردن و از ميانبردن نشانههای ميهنی ما بوده است. در يك سو، پيكاری لجوجانه با سنتهای ديرپا و بیزيان ايرانی همچون چارشنبهسوری و سيزدهبهدر و بیتوجهی به ميراث فرهنگی نياكان ما و تخريب آثار و عمارتهای تاريخی، و در سوی ديگر، برساختن مفهوم «امت اسلام» (انترناسيوناليسم دينی) و فراتر بردن مفهوم ملت از مرزهای جغرافيايی. (شايد توجه و دلسوزی جمهوریاسلامی برای مسلمانان غزه و لبنان و فلسطين را بتوان در نگاه نخست يك ادا و اطوار انساندوستانه به شمار آورد اما اين انساندوستی ظاهری هنگامی بیمعنا و پوچ به چشم میرسد كه میبينيم اين پشتيبانی تنها در دايرهی تنگ مبانی دينی و محدود به همكيشان است و در خود ايران بسياری از انسانها به جرم داشتن عقيده و دين متفاوت زندانی و تحقير میشوند. تازه اين پشتيبانی دينبنياد هم وابستگی مستقيمی دارد به منافع سياسی جمهوریاسلامی و مثلن مسلمانان چچن از اين پشتيبانی محروم میشوند.)
از ميان مسوولان جمهوریاسلامی آنها كه زيركتر بودند كوشيدند هم دين و هم ميهن را در كنار هم داشته باشند و در كنار كوباندن شبانهروز بر طبل دين گاهگاهی هم به ميهن و نشانههای ميهنی روی خوش نشان دهند. آنان دريافتند كه دين اسلام بهتنهايی نمیتواند معرف همهی ايران و ايرانيان باشد و ايرانيان به نشانههای هويتبخش ميهنی و ايرانی نيز نياز دارند. آنان پيوند ميان ايرانيان و نمادها و نشانههای ميهنیشان را پيوندی ريشهدار و ديرپا ديدند و دانستند كه دامنزدن به تقابل دين و ميهن به زيان دين پايان خواهد يافت. [مثلن در دوران هشتسالهی خاتمی اين نگاه به نشانههای ميهنی پررنگ شد اما مشايی (به قصد بهرهبرداری سياسی و جستوجوی بنيانی ديگر برای مشروعيت دار و دستهی سياسی خود) آگاهانه پای كورش و منشور كورش و مكتب ايرانی را به ميان كشيد.] در دوران احمدینژاد كه عصر حاكميت خرافههای دينی و غيردينی بوده، روحانيان كه «ميهن» را (به عنوان يك منبع مشروعيت نادينی) تهديدی برای خود میديدند گستاخانه پا به ميدان گذاشتند تا با همهی توان نشانههای ميهنی را ريشهكن كنند. اين گروه در زدودن هر آن چه رنگ و بوی اين آب و خاك را داشته باشد چنان افسارگسيخته و بیپروا عمل میكنند كه پرسشی همه را فرا میگيرد كه مگر اينان خود ايرانی نيستند؟ البته با نگاه به همان پيوند ناگسستنی ايرانيان با ميهنشان میتوان گفت كه پررنگكردن تقابل دين و ميهن به دست روحانيان در دراز مدت تيشه به ريشهی خود دين و دينفروشان خواهد زد.
فردوسی نماد ايراندوستی و فارسیدوستی است، كسی كه سیسال رنج برد و داستانهای كهن ايرانيان را بهانه كرد تا زبان فارسی را (پس از يورش خانمان برانداز عربها به ذهن و زبان ايرانيان) زنده نگاه دارد. در دوران زدودن نشانههای آب و خاك ايران طبيعی است كه فردوسی را نيز آماج بیمهری كنند: در اين سی و چند سال، دستگاه تبليغی رژيم چندان به اسطورههای دينی پرداخته و پول مردم را صرف پروژههای گرانی چون يوسف و سليمان و مختار و … كرده كه جايی برای فردوسی و شاهنامهی او نمانده و اين گنجينهی سترگ از بنمايههای داستانی زيبا و دلنشين ايرانی خواسته و دانسته ناديده گرفته شده است. پس شگفتآور نيست كه اين اندازه خودنمايی فردوسی بر ديوارهای شهر مشهد هم خاری باشد در چشم دينفروشان بیميهن.
اما پاككردن «شبانهی» اين نقاشیها هم معنای مهمی در خود دارد. چرا شبانه؟ مگر خود شهرداری مشهد در جريان نبوده است؟ مگر تمام مراجع و چهرههای دينی مشهد از چنين كاری حمايت نمیكردند؟ پس دليل پاككردن شبانهی اين شعرها و نقاشیهای شاهنامهای چيست؟ كاركنان آستان قدس رضوی و دستوردهندگان ميانی هم هر چه باشند ايرانی هستند و حتا در وجدان دينزدهی خود نيز شرمندهاند كه با دست خود رنگ فراموشی بر گذشتهی اين سرزمين میكشند. پناهبردن به تاريكی شب برای پوشاندن و پنهانكردن همين شرمندگی تاريخی است.
خیلی مملکت بیخودی داریم که هر کی هر غلطی دلش خواست میکنه و کسی هم بازخواستش نمیکنه.